سفیران فاطمیه
🌹 سهم #روز پنجاه_وششم: از نامه ۶۱ تا نامه ۵۹ #نهج_البلاغه ┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄ 📜 #نامه۶۱ : نامه به كمي
🌹 سهم #روز پنجاه_وهفتم : از نامه ۵۸ تا نامه ۵۶
#نهج_البلاغه
┄═❁🍃❈🦋✨🦋❈🍃❁═┄
📜 #نامه۵۸ : نامه به شهرهای دور برای روشن ساختن حوادث صفين
🔹افشای حوادث جنگ صفين
♦️آغاز كار چنين بود ما با مردم شام ديدار كرديم كه در ظاهر پروردگار ما يكی و پيامبر ما يكیدو دعوت ما در اسلام يكی بود و در ايمان به خدا و تصديق كردن پيامبرش، هيچ كدام از ما بر ديگری برتری نداشت و با هم وحدت داشتيم جز در خون عثمان كه ما از آن بركناريم، پس به آنان گفتيم: بياييد با خاموش ساختن آتش جنگ و آرام كردن مردم به چاره جویی و درمان بپردازيم، تا كار مسلمانان استوار شود و به وحدت برسند و ما برای اجرای عدالت نيرومند شويم، امّا شاميان پاسخ دادند: «چاره ای جز جنگ نداريم.» پس[ از پیشنهاد حق ما ] سر باز زدند و جنگ درگرفت و تداوم يافت و آتش آن زبانه كشيد. پس آنگاه كه دندان جنگ در ما و آنان فرو رفت و چنگال آن سخت كارگر افتاد، به دعوت ما( صلح و گفتگو )گردن نهادند، و بر آنچه آنان را خوانديم پاسخ دادند. ما هم به درخواست آنان پاسخ داديم و آنچه را خواستند زود پذيرفتيم، تا حجّت را بر آنان تمام كنيم و راه عذرخواهی را ببنديم. آنگاه آنكه بر پيمان خود استوار ماند از هلاكت نجات يافت و آن كس كه در لجاجت خود پا فشرد، خدا پرده ناآگاهی بر جان او كشيد و بلای تيره روزی گرد سرش گردانيد.
┄═❁🍃❈🦋✨🦋❈🍃❁═┄
📜 #نامه۵۷ : نامه به مردم كوفه در سال ٣٦ هجری، هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره.
🔹روش بسيج كردن مردم برای جهاد
♦️پس از ياد خدا و درود، من از جايگاه خود مدينه بيرون آمدم، يا ستمكارم يا ستم ديده، يا سركشی كردم يا از فرمانم سر باز زدند، همانا من خدا را به ياد كسی می آورم كه اين نامه به دست او رسد، تا به سوی من كوچ كند، اگر مرا نيكوكار يافت ياری كند و اگر گناهكار بودم مرا به حق باز گرداند.
┄═❁🍃❈🦋✨🦋❈🍃❁═┄
📜 #نامه۵۶ : نامه به فرماندار سپاه شُريح بن هانی که او را در سال ٣٦ هجری به سوی شام حرکت داد.
🔹اخلاق فرماندهی
♦️در هر صبح و شام از خدا بترس و از فريبكاری دنيا بر نفس خويش بيمناك باش و هيچگاه از دنيا ايمن مباش، بدان اگر برای چيزهایی كه دوست می داری، يا آنچه را كه خوشايند تو نيست، خود را باز نداری، هوسها تو را به زيانهای فراوانی خواهند كشيد، سپس نفس خود را باز دار و از آن نگهبانی كن و به هنگام خشم بر نفس خويش شكننده و حاكم باش.
┄═❁🍃❈🦋✨🦋❈🍃❁═┄
◾️◾️◾️◾️◾️
شهید محمدرضا سبحانی چهارم فروردين 1339 ، در شهر سوسنگرد از توابع شهرستان دشت آزادگان به دنيا آمد. پدرش قاسم، كشاورز بود و مادرش سعيده نام داشت. خواندن و نوشتن نمی دانست
سال 1357 ازدواج كرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان سرباز ژاندارمري خدمت ميكرد نهم مهر 1359 در زادگاهش بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در همان شهر واقع است.
▪️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
▪️ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
▪️ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
▪️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🏴
🏳🏴
🏴🏳🏴
🏳🏴🏳🏴
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۲۴۹ *═✧❁﷽❁✧═* چقدر برای غلبه بر خصلت عادت وفرار از ر
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۲۵۰
*═✧❁﷽❁✧═*
پس احتمالا آن هاهم درآن حوالی بودند.اسامی آن هارا به خاطر 😇سپردیم و تکرار می کردیم.هرقدرکه اسامی برادران جدیدتری را پیدا می کردیم بر محیط مسلط تر💪 می شدیم وبا احساس امنیت بیشتری سرمان رابه زمین سرد سلول می گذاشتیم تابتوانیم پلک برهم بگذاریم.بعداز آن روز ها وساعت ها⌚️ درباره ی دیداربا خورشید وآن روز آفتابی🌞 وآنچه بر دیوارها نوشته شده بود وساختمان وبسیاری از جزئیاتی که می توانستند مثل یک پازل به هم وصل شوند وتصویر روشنی را بسازند،صحبت می کردیم.
دیگر می دانستیم درآن جا افراد در طبقات وشرایط مختلف نگهداری می شوند.بعضی ازآن هاعراقی اند وزندانی سیاسی وبعضی اسیر 🙌جنگی وایرانی هستند.بعضی را روزانه به دیدن آفتاب می برند وبعضی را هردوسال یکبار.یک روز بعداز نماز ظهر وعصر ودعای🤲 همیشگی"امّن یجیب و وحدت"،دوباره صدای وزیر نفت را شنیدیم که قرآن می خواند ومارا به خاطر دعا خواندن تحسین می کرد👏این بارصدا به ما نزدیک تر بود.صدای اذان📢 رااز چند سلول دورتر می شنیدیم...
صدايي كه نشان مي داد ماهنوز درمنطقه ي اسيران جنگي📛 هستيم.براساس ميزان توقف چرخ غذا وبسته شدن دريچه حدس زديم سلول سمت چپ وراستمان سلول هاي انفرادي👤 باشند كه درسلول سمت چپ يك ايراني ودرسمت راست يك عراقي ساكن هستند.
از آنجاكه مي ترسيديم غول سرما🌨 درسلول جديد هم به سراغمان بيايد،با موهاي سرمان كه هر روز كم وكمتر مي شدند،يك طناب ورزشي ديگر بافتيم وسعي كرديم جنب وجوشمان را بيشتر ودست وپاي 👣خواب رفته مان را بيدار كنيم.
يك روز از روزهاي تابستان🌞 تصميم گرفتيم با زنداني سلول سمت چپ كه ايراني بود هم صحبت شويم.ديوار رابه صدا درآورديم وبا ضرب هميشگي كه زبان مشترك ما اسيران 🙌جنگي بود به ديوار زديم:"الله اكبر،خميني رهبر.
"برخلاف انتظارمان درجواب اين شعار✊زنداني به مدت طولاني شايد نزديك به ده دقيقه ريتم ضرب تند قهوه خانه هارا روي ديوار گرفت.هرچه ما مي گفتيم سلام،او ريتم ديگري را ضرب مي گرفت.خلاصه بعداز استقبال وشادي بسيارش،سلام✋ فرستاديم وسلام دريافت كرديم.جمله ي هميشگي كه برديوارها مي نوشتيم📝 ومي كوبيديم وفرياد مي زديم رابه او ارسال كرديم.ماچهار دختر 🧕ايراني به نام فاطمه ناهيدي،حليمه آزموده،شمسي بهرامي ومعصومه آباد هستيم كه از مهر١٣٩٥اسير شده ايم.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️