🌷🌷🌷🌷🌷
#مادر_شهید:
👈خیلی صبور مهربان و مردم دوست بود به محرومان جامعه کمک میکرد،
آموزش اعتقادات مذهبی، قرآن و احادیث را به عنوان مربی به اطراف شهر و روستا میرفت، احترام به پدر و مادر میگذاشت.
یک شب زمستان که علی اصغر برای تبلیغ به روستای همجوار رفته بود باران زیادی میبارید ما فکر کردیم در روستایی که رفته میماند و خوابیدیم،
صبح که برای نماز بیدار شدیم دیدم علی اصغر روی ایوان خوابیده است در صورتی چیزی نداشت تا خود را گرم کند،
ناراحت شدم و او را صدا زدم که چرا ما را بیدار نکردید گفت من دیر آمدم شما خواب بودید دلم نیامد بیدارتان کنم، از نظر دین اسلام درست نبود بیدارتان کنم👌
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
گفته بودم
اسرارقلب #مادر_شهید
برکسی #فاش نمی شود
حتی #فرزندش
اماوقتی
در #آغوش خداحافظی شان
یک لحظه #عطر_شهادت
بپیچد،
به دل هر دو #برات می شود...
هر دو میفهمندکه دیگر،
#شهادت
از آن بالا #حواله شده
#عباس_بابایی
🌷🌷🌷🌷🌷
👈 رهبر انقلاب: «همانند شهید بابایی دلها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود.»👌
#مادر_شهید
👈 نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر ! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما...» خلاصه هر چی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد.
یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح ۱۰۰ تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم.
گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود.
🌷 شهادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۶
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#شهید_علی_اصغر_اتحادی
🌷🌷🌷🌷🌷
چهار دختر و سه پسر داشتم ،اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم .
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم ،همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه را هم کسی می زند .
در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد .
نوزادی در آغوش داشت ، رو به من کرد و گفت : این بچه را قبول می کنی ؟
گفتم : نه، من خودم بچه زیاد دارم !
آن آقا فرمود : حتی اگر علی اصغر امام حسین علیهماالسلام باشد؟!
بعد هم نوزاد رادر آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت .
صدا زدم : آقا شما که هستید ؟
فرمود : علی ابن الحسین ، امام سجاد!
هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است !
صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم
آقا فرمود : شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است ، آن رانگه دار .
آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (علیهالسلام ) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم ، در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود !!
علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(علیهالسلام)، در تیپ امام سجاد (علیهالسلام) شهید شد...
راوی :
#مادر_شهید
🏴اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🏴 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🏴 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🏴وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
28.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎋 ورودی کنارتخته #مادر_شهید جلو ماشینمونو گرفت...😔
گفت میخوام بچمو ببینم...😭😭
کانال سفیران فاطمیه ←↓ 👇
🆔 𝐣𝐨𝐢𝐧 ➺ @safiranzenabiyoon