🌏کوهستان هویشان: ترسناکترین مکان گردشگری جهان
🍏🍎🍏🍎
🔰🔰🔰
#پندانه
حکایت اموزنده📜
#صدقه
در کتاب «لئالی الاخبار» نقل شده است که در زمان رسول خدا«صلی الله علیه وآله وسلم»مرد جوانی زندگی میکرد که همسری نداشت.
وی در جوانی کوشش بسیاری کرد و ثروت و اموال زیادی جمع آوری نمود. تا اینکه روزی بیمار شد و به حال مرگ افتاد.
چون خبر بیماری او به گوش پیامبر اکرم«ص»رسید، حضرت به عیادت او تشریف برد. جوان با دیدن حضرت، عرض کرد: «یا رسول الله، من زحمت زیادی کشیدهام و اموال زیادی جمع کرده ام، اکنون خواهشی از شما دارم که تمام دارایی مرا بعد از مرگم در راه خدا انفاق نمائید. »
پیامبر اکرم«ص»پذیرفت و پس از مرگ او آنچه داشت در راهی که صلاح میدانست به مصرف رساند.
شخصی که شاهد ماجرا بود، با خود چنین گفت: «خوش به حال کسانی که دارای ثروتی هستند و میتوانند با مالشان بهشت را برای خود خریداری کنند. »
تا این مسئله در ذهن وی خطور کرد، پیامبر اکرم خم شد و دانه خرمایی را که روی زمین افتاده بود، برداشت و سپس رو به آن شخص کرد و فرمود: «این چیست؟ »
عرض کرد: «دانه خرماست. »
حضرت فرمود: «قسم به آن خدایی که جانم در دست اوست، این شخصی که مرده، اگر در زمان زنده بودنش، یک دانه خرما انفاق کرده بود، بهتر از این اموالی است که من پس از مرگش انفاق کردم [۱] . »
----------
[۱]: معارفی از قرآن-صفحه۲۳۴
🔰🔰🔰
⛱⛱⛱⛱
#داستان_آموزنده
🔆امیری بر تصفیه نفس
🍂امیر منطقه تلمسان به نام یحی بن یغان (دایی محی الدّین عربی) با لشکر خود به راهی میرفت.
🍂خدمت یکی از بزرگان از اولیاء رسید؛ عرض کرد:
«آیا با این لباس که من پوشیدهام، نماز خواندن درست است؟!» او تبسّم کرد. امیر پرسید: «چرا تبسّم کردی؟»
🍂او در پاسخ امیر فرمود:
«از جهل تو تعجّب کردم که این سؤال را کردی. سگ وقتی در مردار میافتد، سیر از آن میخورد و سر تا پای خود را از زمین برمیدارد که قطرات بول به وی نرسد.
🍂شکم تو از حرام و مظالم عباد و شبهه پر شده است و هیچ ناراحتی نداری، امّا از من درباره لباس در نماز سؤال میکنی!»
🍂امیر گریست و از اسب پیاده شد و حکومت را ترک کرد و ملازم آن ولیّ خدا شد. آن ولی او را سه روز مهمان کرد. بعد به او ریسمانی و تبری داد و گفت: برو از بیابان هیزم جمع کن و بفروش و صرف زندگی کن؛ او میرفت هیزم جمع میکرد و به بازار میآورد و میفروخت و زندگیاش را میگذراند.
🍂مردم که قبلاً این امیر و حاکم را دیده بودند و حال او را به این عمل مینگریستند، گریه میکردند که چه طور از منصب و مال دست کشیده و به تزکیه و عزّت نفس مشغول است.
📚(خزینه الجواهر، ص 455 -فتوحات ابن عربی)
⛱⛱⛱⛱
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مسعود عالی
داستان جعفر آقای مجتهدی و شفای جوان آلمانی
🍂🍂🍃🍃🍂🍂
🕌🕌🕌🕌
#داستان_آموزنده
🔆به حمّام راهش ندادند
🌱ابراهیم ادهم بلخی (م 161) ابتدا در بلخ پادشاه زاده بود، به سبب وقایعی چند، ترک مال و منصب کرد و به تزکیه و مبارزه نفس و زهد روی آورد. ازجمله نوشتهاند:
🌱روزی در قصر خود نشسته بود و بیرون آن را تماشا مینمود. ناگاه دید مرد فقیری در سایهی قصر او نشست و کیسه نانی کهنه را باز کرد و یک قرص نان از آن بیرون آورد و خورد و بر روی آن آبی آشامید و بهراحتی خوابید.
🌱ابراهیم با خود گفت: هرگاه نفس انسان به این مقدار غذا قناعت کند و راحت بخوابد، چرا من برای این مظاهر دنیوی، باید در زحمت باشم و آخرش حسرت و در وقت مُردن هم نتیجهای نداشته باشد.
🌱پس بهکلی ترک مملکت و ریاست کرد و لباس فقر پوشید و از بلخ هجرت کرد. نقل است که روزی خواست داخل حمّام شود، مرد حمّامی چون لباسهای کهنه در تن او دید و او را عاری از مال دنیا یافت، به حمّام راهش نداد.
🌱ابراهیم گفت: «جای تعجّب است که بدون مال به حمّام راهش نمیدهند، بااینحال چطور بدون طاعت و انجام اعمال نیک طمع دارد، داخل بهشت شود!»
📚(تتمه المنتهی، ص 154)
🕌🕌🕌🕌