eitaa logo
کانال ثقلین
87 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
43 فایل
قال رسول الل(ص) : ((إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی . . .))
مشاهده در ایتا
دانلود
📔📔📔📔 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆امتحان به مال 🍁حُسام الدیّن چَلَپی (م 683) کسی بود که جانشین مولوی شد و مثنوی به خاطر او و بنا به درخواست وی سروده شد. او در جوانی در قونیه خدمت شمس تبریزی رسید و تواضع بسیار کرد. روزی شمس به او فرمود: «دین آن جاست که پول است. چیزی بده و بندگی کن تا در ما توانی راه رفتن.» حُسام الدّین برخاست و به خانه رفت و هر چه از اساس خانه داشت همه را نزد شمس گذاشت. باغی داشت، فی الحال فروخت و بهای آن را در کف شمس ریخت و شکرها می‌کرد. 🍁شمس فرمود: «آری حسام الدّین! اگرچه مردان به هیچ چیزی محتاج نیستند، امّا در قدم اول امتحان محبّت محب را جز به ترک دنیا نیست و پایه‌ی دوم، ترک ماسوی الله است. هیچ نوع مریدی به مراد خود راه نیافت الّا به بندگی و ایثار.» 🍁گویند: از آن مجموع، شمس جز پول ناچیزی قبول نکرد و همه را حسام الدّین بخشید. 📚افلاکی، ج 4، ص 21 -خط سوم، ص 603 📔📔📔
🌼🌸🌼🌸 🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀 🔆فوج‌هایی از جن در مدینه 🌻شیخ مفید روایت کرده: وقتی امام حسین علیه‌السلام از مدینه به طرف کربلا بیرون می‌رفت، افواج بی‌شمار جن‌های مسلمان به خدمت امام حسین علیه‌السلام آمدند و گفتند: 🌻«اگر اجازه بدهی جمیع دشمنان تو را در همین ساعت هلاک کنیم، بدون اینکه تعب و رنجی بکشی و حرکتی نمایی.» 🌻امام علیه‌السلام ایشان را دعا کرد و فرمود: «در هر جا که باشید مرگ شما را درمی‌یابد؛ هرچند در قلعه‌های محکم باشید، شما نیز در روز عاشورا بیائید؛ چراکه من در کربلا شهید می‌شوم.» 🌻گفتند: «اطاعت امر تو واجب است و اِلّا همه‌ی دشمنان را پیش از آنکه به تو برسند، می‌کشتیم.» فرمود: «قدرت ما بر آن‌ها –دشمنان- بیشتر است ولیکن می‌خواهیم حجت خدا را بر خلق تمام کنیم و قضای الهی را انقیاد نمائیم.» 📚(رمزالمصیبة، ج 1، ص 173) 🌸🌼🌸🌼
🌲🌲🌲🌲 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆سُهروردی و آزمایش (امتحان مرید) 💥مریدان شهاب‌الدین سهروردی به رتبه و قرب شیخ بهاءالدین زکریا رشک بردند و به همدیگر گفتند: «ما مدّتی است در خدمت شیخ هستیم، ولی به ما این‌گونه التفات ننموده است.» 💥این مرد هندی فقط 17 روز بیش نیست به اینجا آمده و به زودی جانشین استاد خواهد شد!! همین‌که سهروردی از این سخن آگاهی پیدا کرد همه‌ی مریدان خود را جمع کرد و دستور داد که گیاه جمع کنند و بیاورند. همه رفتند و گیاه سبز و تر و خوب آوردند به غیر از بهاءالدین که کاه خشک بار کرده، همه دوستان او را مسخره کردند. 💥استاد سؤال کرد: «تو چرا مثل دیگران گیاه سبز نیاوردی؟» 💥 جواب داد: «هر چه گیاه سبز دیدم جمله در ذکر خدا مشغول یافتم؛ این کاه خشک را که از ذکر الهی فارغ شده بود و لیاقت پیدا کرده بود آوردم.» استاد از این جواب خوشحال شد و به دیگر مریدان گفت: «شما به مثل هیزم تر هستید و او به مثل هیزم خشک. هیزم تر آتش دیر گیرد ولی هیزم خشک زود آتش می‌گیرد.» 📚خزینه الاصفیاء، ص 21، داستان عارفان، ص 78 🌲🌲🌲🌲
💎💎💎💎 🔆چگونه صبح کردی؟ 🍂1. کسی به حضرت عیسی علیه‌السلام عرض کرد: «چگونه صبح کردی؟» فرمود: «صبح می‌کنم درحالی‌که به آنچه امید به نفع آن دارم، مالک نیستم و به آنچه از بدی‌اش حذر می‌کنم، توانایی دفع آن را ندارم؛ ولی در همه حال مأمور به طاعت و دوری از معصیت او هستم و نمی‌بینم کسی فقیرتر از من باشد.» 🍂2. کسی به اویس قرنی عرض کرد: «چگونه صبح کردی؟» فرمود: «چگونه صبح می‌کند مردی که نمی‌داند آیا به شب می‌رسد یا نه؟ و هرگاه به شب می‌رسد، نمی‌داند به صبح وارد می‌شود یا نه؟» 🍂3. ابوذر فرمود: «صبح می‌کنم درحالی‌که شکر خدا می‌نمایم و از نفْسم شاکی هستم.» 🍂4. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کسی که صبح کند و همّتش غیر خدا باشد، هرآینه صبح کرده درحالی‌که از زیان‌کاران و دور شدگان از رحمت خداست.» 📚(مصباح الشریعه، باب 78) 💎💎💎💎
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ 🔆مخلص دعایش مستجاب شود 🌴«سعید بن مسیّب» گوید: سالی قحطی آمد و مردم به طلب باران شدند. من نظر افکندم و دیدم غلامی سیاه بالای تپه‌ای برآمد و از مردم جدا شد. به دنبالش رفتم و دیدم لب‌های خود را حرکت می‌دهد. هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری در آسمان ظاهر شد. 🌴غلام سیاه چون نگاهش به من افتاد، حمد خدا را کرد و ازآنجا حرکت نمود و باران ما را فروگرفت به حدی که گمان کردیم که ما را از بین خواهد برد. 🌴من به دنبال آن غلام شدم، دیدم خانه‌ی امام سجاد علیه السّلام رفت. خدمت امام رسیدم و عرض کردم: «در خانه‌ی شما غلام سیاهی است، منت بگذارید ای مولای من و به من بفروشید.» 🌴فرمود: «ای سعید! چرا به تو نبخشم؟» پس امر فرمود بزرگ غلامان خود را که هر غلامی که را خانه است به من عرضه کند. پس ایشان را جمع کرد ولی آن غلام را در بین ایشان ندیدم. 🌴گفتم: «آن را که من می‌خواهم، در بین ایشان نیست.» فرمود: «دیگر باقی نمانده مگر فلان غلام، پس امر فرمود او را حاضر نمودند. چون حاضر شد، دیدم او همان مقصود من است. 🌴گفتم: «مطلوب من همین است.» امام فرمود: «ای غلام، سعید مالک توست همراهش برو. غلام رو به من کرد و گفت: چه چیز تو را سبب شد که مرا از مولایم جدا ساختی؟» 🌴گفتم: «به سبب آن چیز که از استجابت دعای باران تو دیدم.» غلام تا این را شنید، دست ابتهال به درگاه حق بلند کرد و رو به آسمان نمود و گفت: «ای پروردگار من، رازی بود مابین تو و من، الآن که آن را فاش کردی، پس مرا بمیران و به‌سوی خود ببر.» 🌴پس امام علیه السّلام و آن کسانی که حاضر بودند، از حال غلام گریستند و من با حال گریان بیرون آمدم. 🌴چون به منزل خویش رفتم، رسول امام آمد و گفت: «اگر می‌خواهی به جنازه‌ی غلامت حاضر شوی، بیا!» با آن پیام‌آور برگشتم و دیدم آن غلام وفات کرد. 📚منتهی الامال، ج 2، ص 38 -اثبات الوصیه مسعودی، ص 318 🌱🌱امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «عمل را با اخلاص بجا بیاور که اندک آن تو را کفایت می‌کند.» 📚جامع السعادات، ج 2، ص 404 🌴🌴🌴
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱 🔆سکه و لباس 💥ریّان بن صلت گوید: «به خدمت امام رضا علیه السّلام در خراسان رفتم و در دل خود گفتم: از حضرت می‌خواهم سکه‌هایی را که به نام او زده شده به من بدهد. 💥چون بر امام علیه السّلام وارد شدم، به غلام خود فرمود: «ریّان دینارهایی را که اسم من بر آن است می‌خواهد، سی عدد از آن‌ها را بیاور و به او بده!» غلام آورد و من از او گرفتم. 💥باز در دلم گفتم: «کاش مرا به لباس‌های تن شریفش می‌پوشانید.» چون این خیال در دلم گذشت، امام علیه السّلام رو به غلامش کرد و 💥فرمود: «لباس‌هایم را بشویید و بیاورید، همچنان که هست.» پس پیراهن و ازار (زیر جامه، شلوار) و کفش خویش را به من داد.» 📚منتهی الامال، ج 2، ص 275 🌼🌼🌼🌼
🌲🌲🌲🌲 ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ 🔆سال دیگر زنده نخواهم بود 🌳حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص امام زمان علیه‌السلام بود. محمد بن صیرفی بلخی گوید: «به قصد زیارت خانه‌ی خدا بیرون می‌آمدم. مردم بلخ مقدار زیاد شمش طلا و نقره به من دادند که در سامرا به نماینده‌ی امام زمان علیه‌السلام تحویل دهم. چون به سرخس رسیدم، در قسمت شن زار، یک شمش طلا در خاک‌های نرم فرو رفت. وقتی به همدان آمدم، یک شمش طلا خریدم و به‌جای آن گذاشتم. 🌳چون در سامرا خدمت حسین بن روح رضی‌الله‌عنه رسیدم، و اموال را تحویل دادم، همان شمش خریداری‌شده را به من داد و گفت: «این از ما نیست. شمش ما در سرخس زیر چادر در رمل فرو رفته، چون برگشتی به همان نقطه برو، آن را خواهی یافت. چون سال دیگر بیایی من زنده نخواهم بود.» 🌳در برگشت از حج، در سرخس به همان آدرس مراجعه کردم و طلا را در ماسه‌ها پیدا کردم و چون سال بعد به سامرا آمدم، حسین بن روح رضی‌الله‌عنه وفات کرده بود. (326 مدفون در بغداد) و کلامش دقیقاً درست بود و شمش طلا را به نایب چهارم دادم. 📚شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 42 -بحار، ج 51، ص 340 🌲🌲🌲🌲
🍂🍃🍂🍃 🌴🍃🍃🌴🍃🍃🌴🍃🍃🌴 🔆دیوانه کیست؟ 🍃پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بر گروهی که جمع شده بودند، گذشت. فرمود: برای چه جمع شده‌اید؟ گفتند: «ای رسول خدا! این شخص مجنون شده و افتاده است. برای همین دورش جمع شدیم.» 🍃پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «او مجنون و دیوانه نیست، او مریض و مبتلاست. آیا به شما خبر بدهم که مجنون واقعی کیست؟» گفتند: آری. 🍃فرمود: «مجنون کسی است که در راه رفتن، خودنمایی و تکبّر کند و هی به طرف راست و چپ نگاه کند و شانه‌ی خود را حرکت دهد، از خدا طلب بهشت کند درحالی‌که گناه می‌کند، از شرّش کسی ایمن نیست و به خیرش کسی امیدوار نیست.» 📚(سفینه البحار، ج 1، ص 191) 🍂🍃🍂🍃
🌺🌼🌺🌼 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 🔆ایمان سعید بن جبیر 🌱«سعید بن جبیر» از ارادتمندان ثابت‌قدم امام سجاد علیه‌السلام بود؛ حجّاج سفّاک که قریب بیست سال از طرف بنی امیّه و بنی مروان بر شهرهای کوفه و عراق و ایران حکمران بوده و با سنگدلی که داشته حدود صدوبیست هزار نفر را کشته بود که از کشتگان سادات و دوست داران علی علیه‌السلام از کمیل بن زیاد، قنبر غلام علی علیه‌السلام و سعید بن جبیر را می‌توان نام برد. 🌱حجاج که از ایمان و عقیده‌اش آگاه بود دستور داد او را تعقیب کنند و دستگیر نمایند. او اوّل به اصفهان رفت و حجاج متوجه شد و به حکمران اصفهان نوشت او را دستگیر کند. حکمران به وی احترام کرد و گفت: زود از اصفهان به جای امنی بیرون رود. سپس به حوالی قم و بعد به آذربایجان رفت چون توقفش طولانی شد، به عراق آمد و در لشگر «عبدالرحمان بن محمّد» که بر ضد حجاج قیام کرده بود شرکت جست. عبدالرحمان شکست خورد و سعید به مکه فرار کرد و به طور ناشناس در جوار خانه خدا اقامت گزید. 🌱در آن زمان «خالد بن عبدالله قصری» که مردی بی‌رحم بود از طرف خلیفه ولید بن عبدالملک حاکم مکه بود. ولید به خالد نوشت: مردان نامی عراق را که در مکه پنهان شده‌اند دستگیر کن و نزد حجاج بفرست. حاکم مکه سعید را دستگیر و به کوفه فرستاد. حجاج در شهر واسط نزدیکی بغداد بود و سعید را به نزدش بردند. 🌱حجاج سؤالاتی از سعید درباره نامش و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و علی علیه‌السلام و ابوبکر و عمر و عثمان و… کرد حجاج گفت: «تو را چگونه به قتل برسانم؟» فرمود: «هر طور امروز مرا بکشی فردای قیامت به همان‌گونه کیفر می‌بینی.» 🌱حجاج گفت: «می‌خواهی تو را عفو کنم؟» فرمود: «اگر عفو از جانب خداست می‌خواهم، ولی از تو نمی‌خواهم.» 🌱حجاج به جلّاد دستور داد سعید را در جلویش سر ببرد. سعید بااینکه دست‌هایش از پشت بسته بود این آیه را تلاوت نمود «من روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمان‌ها و زمین را آفریده، من به او ایمان دارم و از مشرکان نیستم.»* 🌱حجاج گفت: روی او را از سمت قبله به جانب دیگر بگردانید، چون چنین کردند این آیه بخواند «هر جا روی بگردانید باز به‌سوی خداست».* 🌱حجاج گفت: او را به رو بخوابانید، چون چنین کردند این آیه بخواند: «شما را از خاک آفریدیم و به خاک بازگردانیم و بار دیگر از خاک بیرون می‌آوریم.»* 🌱حجاج گفت: معطل نشوید، زودتر او را بکشید؛ سعید شهادتین گفت و فرمود: خدایا به حجاج بعد از من مهلت نده تا کسی را بکشد و جلاد سر سعید (چهل‌ساله) را از تن جدا کرد. بعد از شهادت این مظهر کامل ایمان، حال حجاج دگرگون و دچار اختلال حواس گردید و پانزده شب بیشتر زنده نبود؛ و هنگام مرگ گاهی بی‌هوش و زمانی به هوش می‌آمد و پی‌درپی می‌گفت: مرا با سعید بن جُبیر چکار بود؟ ✨✨رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ایمان (معجونی از) اعتقاد قلبی و گفتنش به زبان و عمل به‌وسیله‌ی جوارح است.» 📚بحارالانوار، ج 69، ص 69 🌺🌸🌺🌸🌺
🍏🍏🍎🍎 🥀🦋🥀🦋🥀🦋🥀🦋🥀 🔆غلام ایثارگر 🍂«عبدالله بن جعفر» شوهر حضرت زینب علیها السّلام از سخاوتمندان بی‌نظیر بود. روزی از کنار نخلستان عبور می‌کرد، دید غلامی در آنجا کار می‌کند، همان وقت غذای غلام را آوردند و خواست مشغول خوردن شود؛ سگی گرسنه به آنجا آمد و به نشانه‌ی گرسنگی دم خود را تکان می‌داد. 🍂غلام مقداری از غذا را به جلوی سگ انداخت و سگ آن را خورد، غلام مقدار دیگر انداخت و سگ آن را خورد؛ تا اینکه همه‌ی غذای خود را به سگ داد. عبدالله از غلام پرسید: «جیره‌ی غذای روزانه تو چقدر است؟» گفت: «همین‌قدر که دیدی.» 🍂فرمود: «پس چرا سگ را بر خود مقدّم داشتی؟» فرمود: «این سگ از راه دور آمده و گرسنه بود و من دوست نداشتم تا او را با گرسنگی از اینجا رد کنم.» 🍂فرمود: «پس خودت امروز گرسنگی را با چه غذایی رفع می‌کنی؟» گفت: «با صبر و مقاومت گرسنگی روز را به شب می‌رسانم.» 🍂عبدالله وقتی ایثار و جوانمردی غلام را مشاهده کرد، گفت: این غلام از من سخاوتمندتر است؛ و برای تشویق و جبران آن، نخلستان و غلام را از صاحبش خرید، سپس غلام را آزاد کرد و آن نخلستان را با تمامی وسایلی که داشت به او بخشید. حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 114 -المحجه البیضاء، ج 6، ص 80 پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس چیزی را شدیداً بخواهد و خود را از آن خواهش نگه بدارد، گناهانش آمرزیده شود.» 📚جامع السعادات، ج 2، ص 118 🌼🌼🌼
🍁🍁🍁🍁 💥💥💥💥💥💥💥 🔆نظر شاهانِ نادر 🥀مولانا جلال‌الدین بلخی در بیانی فرمود: عزیزی در چلّه نشسته بود برای طلب مقصودی. به وی ندا آمد که این‌چنین مقصود بلند، به چلِ حاصل نشود. از چلّه برون آی که نظر بزرگی بر تو افتد تا مقصود حاصل شود. گفت: آن بزرگ را کجا یابم؟ 🥀گفتند: در مسجد جامع. عرض کرد: میان این‌همه مردم چطور او را بشناسم؟ 🥀گفتند: برو در مسجد جامع سقّایی کن او تو را می‌شناسد و بر تو نظر می‌کند. نشانه‌اش این است که وقتی به تو نظر کرد ظرف آب سقایی از دست تو بیفتد و بی‌هوش گردی؛ آن گه بدانی او بر تو نظر کرده است. او رفت و در جماعت مسجد سقّایی می‌کرد. در میان صفوف می‌گردید که ناگهان حالتی بر وی پدید آمد، صدایی بزد و مشک آب از دستش افتاد و بی‌هوش شد. مردم چون برفتند، به خود آمد و خود را تنها دید. بعد از این توجّه، به مقصود خویش برسید. 🥀خدای را مردانند که از غایت عظمت و غیرت حق، روی ننمایند، امّا طالبان را به مقصودهای خطیر برسانند و موهبت کنند؛ این‌چنین شاهان عظیم، نادرند و نازنین. 📚فیه ما فیه، ص 63 🍁🍁🍁🍁
🎄🎄🎄 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆بُرخ 💫در اسرائیل هفت سال قحطی شد و حضرت موسی علیه‌السلام با هفتاد هزار نفر برای طلب باران به صحرا رفتند. خداوند به او وحی کرد: چگونه دعای آنان را اجابت کنم که: 1. گناهانشان بر ایشان سایه افکنده. 2. درونشان ناپاک گشته. 3. مرا بی یقین می‌خوانند. 4. از مکر من ایمن هستند! بنده‌ای از بندگانم که بُرخ نام دارد پیدایش کنید تا به طلب باران بیاید و باران نازل کنم. 💫موسی علیه‌السلام بُرخ را نمی‌شناخت و در یکی از روزها در راه به برده‌ای سیاه گونه که پیشانی‌اش خاکی از سجده داشت و بالاپوشی پوشیده بود برخورد کرد. موسی علیه‌السلام به نور پیامبری او را شناخت و سلام کرد و پرسید: نامت چیست؟ گفت: برخ. 💫فرمود: مدّتی دنبال تو هستم، با ما به طلب باران بیا. پس بُرخ در طلب باران رفت و چنین گفت: «چه پیش‌آمده؟ ابرهایت گم‌شده؟ 💫 یا بادها از فرمان تو سرپیچی کرده‌اند؟ یا آنچه نزدت است کاستی گرفته؟ یا خشمت بر گناهکاران افزون‌شده؟ مگر قبل از آفرینش خطاکاران را بخشیده نبودی؟ رحمت را آفریدی و به مهربانی فرمان دادی اینک ما را از آن‌ها بازمی‌داری؟ 💫 اگر چنین است در مجازات ما بشتاب.» پس باران بر بنی‌اسرائیل باریدن گرفت. چون بازگشت بُرخ به موسی علیه‌السلام گفت: «دیدی چگونه با خدا صحبت کردم و خواسته‌ام را روا داشت.» 📚کشکول شیخ بهایی، ص 530 🎄🎄🎄