زینب عقیله بنی هاشم در تقابل با جریان تحریف و فتنه_1.mp3
47.25M
🔴🎙حضرت زینب س عقیله بنی هاشم الگوی «جهاد تبیین» در تقابل با جریان تحریف و فتنه
📍شهرستان پیشوا مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام
📍یکشنبه 16 بهمن 1401 مصادف با 14 رجب
#شیخ_قمی
#دهه_فجر
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید↓
✿•✿•✿•✿•✿•✿
✿@saghebin✿
✿•✿•✿•✿•✿•✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت جادههای استان «هاتای» ترکیه بعد از زلزله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حرم حضرت زینب (س) لحظاتی پس از وقوع زلزله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻نجات افراد زیر آوار در سوریه
🔹لحظه بیرون کشیدن کودکان از زیر آوار ساختمانهای فروریخته در شمال غرب سوریه توسط تیمهای امدادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹از او بخواه که بی منت اجابت میکند....
لطفاکلیپ بالارو باآرامش ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 روایت دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران، از زبان آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب
✔️ قسمت اول
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 روایت دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران، از زبان آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب
قسمت دوم / انرژی هستهای
#لبیک_یا_خامنه_ای
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنان سردار سلیمانی درباره مصائب، صبر و استقامت حضرت زینب(س)
🔴انقلاب به هیچ گروهی بدهکار نیست
♦️انقلاب به هیچ گروهی بدهکاری ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان خود را به گروهها و #لیبرال ها میخوریم، آغوش کشور و انقلاب همیشه برای پذیرفتن همه کسانی که قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولی نه به قیمت طلبکاری آنان از همه اصول، که چرا مرگ بر امریکا گفتید! چرا جنگ کردید! چرا نسبت به منافقین و ضد انقلابیون حکم خدا را جاری میکنید؟ چرا شعار نه شرقی و نه غربی دادهاید؟ چرا لانه جاسوسی را اشغال کردهایم و صدها چرای دیگر.
📅 امام خمینی(ره) | ۳ اسفند ۱۳۶۷
#انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مگه میشه این دوربین مخفی رو ببینی و اشک نریزی؟
ماجرا از این قراره که:
شیشه عینکِ پیرمرد توی خیابون گُم شده، داره دنبالش میگرده که یهو یه پیام براش میاد و از مردم میخواد تا پیامک رو براش بخونن..
چی بودیم چی شدیم💥
پیاده راه خیابان انقلاب بعد انقلاب💥
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران مقتدر
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
روز شمار انقلاب💥
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
معروف و مشهور مداح اهل بیت حاج مهدی رسولی کشور مان شرکت در جشن مولود کعبه به حوزه علمیه جامعه عروة الوثقی به پاکستان رسید
و با آیت الله جواد نقوی دیدار کرد
🍃💚 مولانا امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
✅«عَلِّموا صِبيانَكُمُ الصَّلاةَ، و خُذوهُم بها إذا بَلَغوا ثمانی سنین.»
✅«نماز را به فرزندان خویش تعلیم دهیم و چون به سن بلوغ رسیدند، آنان را وادار به خواندن این فریضه الهی نمایید.»
📚(وسائل الشیعه، ج 3، ص 12)
#دهه_فجر
#قرآن_کریم
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین واکنش زندانیان به شنیدن خبر عفو گسترده/ از شادمانی تا تماس سریع با خانوادهها
🚨 پیامهای تسلیت سید ابراهیم رئیسی برای روسای جمهور ترکیه و سوریه
📌رئیس جمهور در پیامهای جداگانهای وقوع حادثه دلخراش زلزله در دو کشور دوست و برادر ترکیه و سوریه را به روسای جمهور و مردم دو کشور تسلیت گفت و آمادگی کشورمان برای ارائه کمکهای امدادی فوری را اعلام کرد
🟦نقش رسانه های خبری در نا آرامی های اجتماعی
✨اهداف سواد خبری با رویکرد پدافندی (دفاعی)
اهداف فرعی »»»
🔹صیانت از سبک زندگی ایرانی - اسلامی:
از آنجایی که رسانه های خبری مانندBBC از حالت تک بعدی پوشش خبری خارج شده و برای جذب مخاطبان به خبرهای خود، برنامههای سرگرم کننده و خوش رنگ و لعاب دیگری با محتوای سبک زندگی غربی نیز چاشنی شبکه خود کرده اند، سواد مواجهه با رسانه های خبری، می تواند مخاطبان این قبیل رسانه ها بخصوص نوجوانان ما را در برابر تهاجم فرهنگی و رسانه ای آگاه نماید و اهداف رسانه های معاند در تغییر سبک زندگی را برای آنها آشکار سازد تا مخاطب بتواند از طریق یک حفاظ(گارد) قوی ذهنی، با این رسانه ها مواجه شود.
🔹حفظ نظام سیاسی : با توجه به اینکه هدف بسیاری از اخباری که رسانه های خبری معاند انتشار می دهند، تهاجم و زیر سوال بردن ارزش های نظام جمهوری اسلامی ایران است، سواد خبری می تواند باعث شود که مخاطبین به راحتی تسلیم این پیام ها و خبرها نشوند.
🔹تقویت سم زدایی ایدئولوژیک: گسترش شک گرایی نسبت به توضیحات ایدئولوژیک از جهان که از طریق بازنمایی رسانه ای انتقال داده می شود که این کار را می توان با به چالش کشیدن بازنمایی های رسانه ای از دین و فرهنگ، محقق ساخت.
ادامه دارد ......
#دهه_فجر
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
تمام سوره های قرآن همراه با تصاویر زیبا و ترجمه های داستان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://www.masoudriaei.com/index.php/quranv/
#دهه_فجر
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
✍خاطرات فردوست
🔻قسمت پانزدهم
🔸بی عرضگی در امورات نظامی :
لشکر گیلان به فرماندهی سرتیپ قدر، چند گلوله توپ به روی روس ها شلیک کرد و قدر به خاطر همین و بعدها به عنوان افسر شجاع شهرت یافت. هنگی که در مرزن آباد مستقر بود چون جزء واحدهای لشکر یک فرماندهی بوذر جمهری بود. در مقابل روس ها به کوه فرار کردند و خودشان را به لشکر یک رساندند.
📚ظهور و سقوط پهلوی، ج ۱، ص ۹۴
#پهلویرابشناسیم
#خاطرات_فردوست
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
چرا انقلاب کردیم⁉️🤔
💠برانداختن اشرافیت
آن چیزی که مردم را وادار می کرد حساسیت نشان دهند، رفتارهای مسرفانه و متجملانه و ولخرجی ها با مال مردم در سطح حکومت بود.
✍سیدعلی خامنهای
۱۳۷۹/۰۲/۲۳
#دهه_فجر
#قرآن_کریم
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🌱بسمالله نور
❤️به شکرانه حیات انقلابمان
🧡به شیرینی کام هموطنانمان
💚به بلندای آرمانهایمان
💜به همت جوانها و نوجوانهایمان
💝به شادی و طراوت آینده سازان میهنمان
🎉برآن شدیم با شما، در کنار هم جشنی برپا کنیم.
🇮🇷ایران بانوان جان! منتظر حضور گرمتان به همراه کودکان و دختران نوجوان هستیم.
از طرف خواهرانتان: نور، زنجیره روشنا، حسینیه کودک،مجتمع فرهنگی نور، پارسا، کانون مسجد حضرت ابالفضل و جوادالائمه، کولهپشتی، تجلی کوثر و...(جبهه فرهنگی بانوان قم) 🌸🌸🌸
#قرآن_کریم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سپاه_مقتدر
#جان_فدا
#کارگروهتخصصیخادمانعصرظهور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید ↓
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 @saghebin 🇮🇷
🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم،
#دختر_شینا
قسمت دوم
خواهرهایم ب صدا درآمده بودند. می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!»
با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.»
معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت:«همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد.»
اما من عاشق مدرسه بودم. می دانستم پدرم طاقت گریه مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.»
پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید.
آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می رفتم. تا صبح خوابم نمی برد؛ اما همین که صبح می شد و از مادرم می خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می مالید و باز وعده و وعید می داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم
نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم.
بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازه پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه هایش را گرفته.»
پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه لای پارچه های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت.چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. پدرم خندید و گفت:«قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد باباجان.»
آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم:«این آقا محرم است یا نامحرم؟»
بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم.
خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد.
آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم.زن برادرم، خدیجه،داشت از چاه آب می کشید. من را که دید،دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده.چرا رنگت پریده؟!»
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت:«فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!»
پسر دیده بودم.
مگر می شود توی روستا زندگی کنی،با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد.
از نظر من،پدرم بهترین مرد دنیا بود.آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه.آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده آن ها گریه می کنم.
پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید.
آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر،نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است.
از فردای آن روز،آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد.صبح،بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد،می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف میزد.
بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید.پدرم راضی نبود.