eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 پویش همگانی 👥 لحظه تحویل سال همه دعای فرج () را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت می‌کنیم.
♡: بسم الله الرحمن الرحیم شروع پنجمین دوره بینهایتشو به صورت مجازی💡 جوان های عزیز متولد 1380الی 1388 می‌توانند در این دوره شرکت کنند 📢 اگه سوال های مثل، من کی هستم و باید به کجا برسم؟ خدا کیه و چه ویژگی های داره؟ مگه دنیایی غیر از همین دنیا جسمی وجود داره؟ و... عدد 5 رو به 1000888 ارسال بفرمایید.💬 اگه هم خواستی از کد 1012875 به عنوان معرف استفاده کن🤷‍♂ ما مسافر سفر بینهایتیم⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما منتظران بهار دیگری هم داریم که هر روز و به خصوص هر صبح جمعه باید انتظارش را بکشیم. باید جان را آذین ببخشیم و با پالایش آلودگی های درون،خود را به زیبایی ها بیاراییم. این بهار، دیگر از جنس بهار نوروز نیست؛ بلکه بهار جان ها و احیاگر دل هاست. پس باید هرچه بیشتربه استقبال و پیشواز آن رفت و انتظارش را کشید. وقتی که بهار طبیعت می رسد، زمین های حاصلخیز سرسبز می شوند اما هنگامی که بهار ولایت منجی عالم بشریت می آید، دیگر خبری از خشکسالی و زمین های بایر و کویر در هیچ جا و هیچ زمانی نیست. همزمان با تولد دوباره طبیعت و آمدن فصل بهار،امام زمان (ع) ظهور خواهد کرد. بنابراین نوروز باستانی همانطور که در اندیشه ملی ما یک روز فرخنده است در اندیشه شیعی و اسلامی ما نیز گرامی و مقدس است. در واپسین روزهای باقیمانده از سالی که گذشت و درآستانه فرا رسیدن سال نو به درگاه حضرت حق ‌جل جلاله برای ظهور مولایمان مهدویت استغاثه می کنیم 🍁اللهم عجل لولیک الفرج🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات فردوست 🔻قسمت سی و پنجم 🔸وقتی کشورهای دیگر برای نوع حکومت ما نقشه می کشیدند: رضاخان و ولیعهد و فروغی از کاخ بیروت آمدند. رضاخان سوار ماشین شد و موقعی که می خواست سوار بشود من را دید و گفت حسین از تو خداحافظی می کنم. من هم به او احترام نظامی گذاشتم. او به سرعت سوار شد و تنها با راننده اش رفت. خانواده اش قبلا به اصفهان فرار کرده بودند و رضاخان هم عجله زیادی داشت که سریع تر تهران را ترک کند تا به دست سربازان روسی که هرلحظه ممکن بود از کرج به تهران برسند نیفتد. 📚ظهور و سقوط پهلوی، ج ۱، ص ۱۰۸ ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
خاطرات فردوست 🔻قسمت سی و ششم 🔸رضاخان در حال فرار اموال دزدی خود را به وارثان می بخشد: رضاخان شب به اصفهان رسید و در خانه آقای کازرونی اقامت کرد. آن سب ابراهیم قوام به رضاخان می گوید که شما ایران را ترک می کنید تکلیف مایملکتان چه نی شود؟ رضاخان با قوام الملک شیرازی صحبت می کند و می گوید که بنویسید. محضرداری را خبر می کنند و رضاخان دیکته نی کند که آنچه دارم، اعم از منقول و غیر منقول را به ولیعهد(محمدرضا) واگذار می کنم. 📚ظهور و سقوط پهلوی، ج ۱، ص ۱۱۱ ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فکر نکنید فقط روضه خواندن بلدیم 😂
⭕️ مفتی عمان توافق تهران و ریاض را نوید پایان رژیم صهیونیستی دانست 🔸️شیخ احمد بن حمد الخلیلی، مفتی عمان: 🔹️بعد از توافق ایران و عربستان، ستون‌ها و قلب رژیم غاصب صهیونیستی به لرزه در آمده است. 🔹️رژیم صهیونیستی مطمئن شد که توافق اخیر خبر از نابودی کامل اشغالگران می‌دهد. 🔹️ما از وحدت و تفاهم و همکاری میان برادرانمان در منطقه حمایت می‌کنیم.
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت پانزدهم به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید. وقتی
قسمت شانزدهم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.» خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.» لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.» دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.» دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.» پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه. کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.» عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.» منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
سؤال: حکم سجده بر مهر که سیاه و چرک شده؟ جواب👈 اگر چرک روی مهر به مقداری باشد که حائل بین پیشانی و مهر شود، سجده و نماز باطل است. ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸
سالهای روایت نشده از حکومت امیر المؤمنین حضرت علی (ع) ↓ 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺❄️🌸❄️🌺❄️🌸