eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
169 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️دیشب،در میدان غوغایی به پا بود، پا در میدان گذاشتیم و چرخ زمانه ما را به ابتدای خیابان راهنمایی رساند، رخ به رخ با اراذلی که هر نوع سلاح داشتند دست و پنجه نرم کردیم،دوبار باران سنگ و موزاییک و نارنجک دستی چندین نفرمان را زمین گیر کرد ولی هیهات که یک بچه شیعه ،بیم جان داشته باشد و جلوتر رفتیم به چهارراه سلمان و بعد چهارراه سناباد و نهایتا کلاهدوز یک به یک سنگرهایشان را فتح کردیم، جمعیت اراذل را توانستیم تا چهارراه آبکوه عقب بکشانیم،که آتش فتنه رنگ و بوی حرمت شکنی به خود گرفت و اراذل خیمه عزای ارباب عالم را به آتش کشیدند، ولوله ای به جانها افتاد، مگر می شود شیعه علی زنده باشد و ببیند یک بار دیگر خیمه ارباب به آتش کشیده شود و یزدیان هلهله کنند؟هیهات! لذا طی تماس تلفنی با فرماندار محترم شهرستان با همراهی ۲۰ موتورسوار یگان امداد پای در کارزار نهاده و به سمت چهارراه آبکوه رفتیم، در میانه راه من بودم و جناب رضایی و رسول سرعت گرفت،گویا غیرت امانش را بریده بود،حقیقتا ما دو نفر نه تنها از سول بلکه از قافله شهادت جاماندیم ،بین ما و رسول موتورهای یگان و شعله های آتش فاصله انداخت،در بازرسی صحنه قتل متوجه شدم که دقیقا روبروی مسجد امام رضا، ناگهان یکی از اراذل که مشخص بود رهبری جمع را به دست داشت با صورتی بسته و کلاهی به سر،به سمت یکی از همسنگران حمله کرده و چاقوی خود را دو مرتبه به بازوی همسنگر زده است و رسول بی صبرانه به کمک همسنگر رفته که قاتل دسته دشنه را به هدف صدر سینه رسول بالا برده و ... و من ماندم و دو قاب! اولی آخرین قاب دیدارم با رسول بود ، که گفتم کجا؟!! و او سرعتش را زیاد کرد و از من سبقت گرفت و با خنده گفت ، من رفتم! و دومی اولین قاب من از بود، آن زمانی که مهدیار وارسته زنگم زد،رفته بودم خیابان مهدی و وسط شلوغی ،گفت گویا شهید شده است باورم نشد، تماسش گرفتم ،گویا یادم نبود آنتن دهی یکی در میان است،جواب نداد،استعلام از فرمانداری گرفتم،فرد پشت خط گفت صبر کن،۶۰ ثانیه صبر را گویا بیشتر خوش نیامد،سریعا تماس گرفت ، در لحظه برداشتم، شنیدم،درست بود ،پاهایم لرزید،یاد سنگ خوردنهای داخل راهنمایی یک ساعت قبل افتادم،که باز میخندید! خدایا یعنی انقدر به شهادت نزدیک بودم و جاماندم و رفتم ،چشمانم خیس شد تا با سرمای سردخانه به حا آمد، قیافه جدیش را هنوز داشت ولی آرام خوابیده بود و قطراتی از خون ،که از سینه او را به بهشت پرکشانیده بود و... حمید آقاسی زاده دبیر تشکلهای مردمی عفاف و حجاب خراسان رضوی