eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
چادر...mp3
885.9K
حجاب 🎙تمنا راستین @saghebin
روح‌الله زم فهمید ولی علیمی نفهمید! ⛔️روح الله زم یک بار در فعالیت خرابکارانه‌ی خود علیه جمهوری اسلامی حس نااُمیدی پیدا کرد ، آنجایی که با خودش گفت حالا جمهوری اسلامی برود ، چه کسانی جایگزین آنها شوند که بهتر باشند؟ ⛔️امثال علیمی هنوز نفهمیده‌اند این جمهوری اسلامی که به آن لگد میزنند اگر برود آنها بجای مجالس عزای چند هزار نفری محرم ‌‌‌، باید بروند و در پستوی منازلشان مجلس هیئت خصوصی و بی سر و صدا برگزار کنند! ⛔️امثال علیمی هنوز نفهمیده‌اند اگر جمهوری اسلامی برود در بهترین حالت ، ایران همانند آذربایجان میشود که با حدود ۸۰% جمعیت شیعه ، کسی حق زدن یک پرچم امام حسین بر سر در منزلش را ندارد! ⛔️امثال علیمی هنوز نفهمیده‌اند که همین حکومت اسلامی خون مسلمانان و شیعیان بسیاری را از ریخته شدن نجات داده است. همان جان ارزشمندی که در منابع دینی روی حفظ آن بسیار تاکید شده است! 😏نفهمیده‌اند و شاید سودشان در نفهمیدن است! ✍میلاد خورسندی
مـا مــورِ کوچک و تـو سلیمان عالمی جــان امــام هشتـم و جانــان عالمی مدفون به کاظمینی وسلطان عالمی مـــاه رضـــا و مهــر فـــروزان عـالمی در هـر قـدم نثـار رهـت جان عالمی جان چیست تا کنند خلایق فدای تو (ع)☀️ (ع)🥀 .🥀
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 حضرت امام خمینی رحمت الله علیه: 🔴 عبرت تاریخی ❌ ما باید از تاریخ عبرت ببریم، در زمان مشروطه آنهایی که می‌خواستند ایران را نگذارند به یک سامانی برسد و چماق استبداد تا آخر باقی بماند، بین افراد، دستجات، احزاب اختلاف ‌انداختند، بعد هم این اختلافات موجب شد که یک دسته از آن غربزده‌ها بریزند و به اسم مشروطه بگیرند مقامات را و استبداد به صورت مشروطه بر این ملت تحمیل کنند و دیدید که چه شد. 📚 صحیفه امام؛ ج۱۸؛ ص۴۱۱ @saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
☀️خطبه غدیرخم⁸☀️ 🔰بخش هشتم: حضرت مهدی عجَّل الله فرجه الشریف 🔸آگاه باشید! همانا آخرین امام، قائم م
☀️خطبه غدیرخم⁹☀️ 🔰بخش نهم: مطرح کردن بیعت 🔸اى مردم، من برایتان روشن کردم و به شما فهمانیدم و این على است که بعد از من به شما می فهماند.🦋 🔹بدانید که من بعد از پایان خطابه ام شما را به دست دادن با من به عنوان بیعـت با او و اقرار به او و بعـد از من به دست دادن با خود او فرا می خوانم.✨ 🔸بدانید که من با خدا بیعت کرده ام و على با من بیعت کرده است و من از جانب خداوند براى او از شما بیعت می گیرم.🦋 🔹کسانى که با تو بیعت می کنند در واقع با خدا بیعت می کنند✨ 🔸دست خداوند بر روى دست آنان است، پس هر کس بیعت را بشکند بر ضرر خود اوست و هر کس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظیمى عنایت خواهد کرد.🦋 @Saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ 💠#خداحافظ_سالار قسمت دوازدهم شکر خدا تو این اوضاع نابسامان و قاراش میش هم حس دخ
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ 💠 قسمت سیزدهم آن قدر خسته بودم که بعد از نماز صبح خوابیدم اما با صدای دعوای گربه ها بیدار شدم. زهرا و سارا پتوها را از رویشان کنار زدند و به صدای گربه ها گوش تیز کردند. خندیدند، پلکشان گرم شد و دوباره خوابیدند. تا صبحانه را حاضر کنم حسین رسید. دخترها هم بیدار شدند. بی هیچ صحبتی؟ از سر و وضع ژولیده و درهم و غباری که روی صورتش نشسته بود، فهمیدم از منطقه ای که درگیری بوده، برگشته است. وقتی دست به سر و صورتش نمی‌کشید و موهای جوگندمی‌اش در هم می‌شد، آشفتگی قشنگی پیدا می‌کرد که به دلم می‌چسبید. شاید که این آشفتگی و این چهره به گذشته‌های تلخ و شیرین دوران جنگ خودمان برمی‌گشت و مرا به یاد آن روزها که از جبهه می‌آمد، می‌انداخت و می‌دیدم که آن روزها با همه سختی‌اش گذشت. پس حالا هم هر چقدر سخت باشد، مثل آن روزها می‌گذرد. تا بچه ها بیایند و سفره صبحانه پهن شود، حسین دوش گرفت و لباس نو پوشید. سر سفره که نشست، انگار نه انگار که این همان مردی است که چند لحظه پیش، از صحنه نبرد بازگشته بود، شیک و مرتب، با رویی گشاده کنارمان نشست. صبحانه را که خوردیم به شوق زیارت حضرت زینب، ساک‌هایمان را تند و سریع بردیم دم در خانه. توی کوچه دو تا ماشین ایستاده بودند، یکی همان ماشین دیروزی بود و دیگری یک تویوتای به نظرم مدل بالا که پشتش دوشکا بسته بودند و دو نفر که شلوار معمولی و پیراهن نظامی به تن کرده بودند و علی رغم کلاه لبه‌داری که روی سر گذاشته بودند صورت آفتاب سوخته ای داشتند، خیلی جدی و با حالت کاملاً آماده نظامی، کنار آن دوشکا ایستاده بودند و حواسشان به طور محسوسی به اطراف بود. حسین آمد و پشت فرمان نشست‌. ابوحاتم هم اسلحه به دست در کنارش. من و سارا و زهرا هم رفتیم و روی صندلی‌های عقب ماشین نشستیم. هم ماشین ما و هم آن تویوتا، هر دو روشن بودند و بلافاصله پس از سوار شدن ما، باشتاب راه افتادند. خیابان‌ها در عین اینکه نیمه ویران بودند اما کاملاً خلوت و آرام به نظر می آمدند، هیچ اثری از جنگ و درگیری به جز خرابی‌ها وجود نداشت و همین تعجب سارا را برمی انگیخت که چرا در این اوضاع آرام، پدرش آن قدر باشتاب میراند؟! کیلومتر ماشین که روی ۱۸۰ رسید، با دست عقربه را نشانم داد. من و زهرا هم خیلی تعجب کرده بودیم چرا که نوع رانندگی حسین و حالت ابوحاتم که اسلحه اش را مسلح کرده بود و به چپ و راست جاده نگاه می‌کرد هیچ همخوانی‌ای با شرایط آرام و خلوت محیط نداشت. سارا دستش را توی دست حلقه کرده بود. متعجب بود، آهسته و درگوشی بهم گفت: مامان! کیلومتر رو ببین! باز هم به حکم وظیفه مادری، با آنکه خودم هم، پر از تعجب و پرسش بودم، طوری که شاید آرام تر شود گفتم: چیزی نگو! حسین توی آینه ما را دید و نمیدانم با غریزه پدرانه اش یا با تیزبینی و فراست همیشگی اش، حال ما را به خوبی فهمید و بدون اینکه پایش را حتی ذره ای از روی پدال گاز شل کند، گفت: اینجا خیلی ناامنه. فکر کنم حرفش ادامه داشت اما صدای شلیک چند گلوله، لحظه ای ما را کاملاً مشغول اطراف و البته او را متمرکز در رانندگی اش کرد، لحظه ای بعد خطاب به ما، اما انگار که با خودش حرف بزند، شاد و سرحال گفت: اینم شاهد خدا! هم زمان با بیان این کلمات، در حالی که هیچ اثری از ترس یا اضطراب در چهره و حرکاتش ظاهر نبود، با چند حرکت سریع، ماشین را از شعاع دید تک تیراندازهایی که معلوم بود توی یکی از آپارتمانهای اطراف خیابان کمین کرده بودند، دور کرد و آرام آرام گاز ماشین را کم کرد. از توی آینه نگاهی به ما انداخت و درحالی که به سمت چپمان اشاره میکرد گفت: ساختمان‌های این سمت، دست مسلحینه و تک تیراندازاشون توی این ساختمونا مستقرن. موضوع این گفت و شنودها و سر نترس دخترها، آن قدر برای ابوحاتم جذاب بود که به حرف آمد. او که تا آن لحظه، از ورود به بحث ما خجالت می‌کشید، رو به ما کرد و پرسید: میدونید اینا کی ان؟ منتظر بودیم که بگوید تک تیراندازهای جيش الحُر یا یک گروه مسلح دیگر هستند اما به جای این اسم‌ها گفت: اینا باقی مونده‌های لشکر عمر سعد و شمرن! امروز قناصه دستشون گرفتن و میخوان خودشون رو برسونن به حرم! حتی اسم گردان تک تیراندازشون رو هم گذاشتن، گردان حرمله. زهرا سمت چپ ماشین، یعنی آن طرفی که به تکفیری ها نزدیک تر بود نشسته و نگاه‌های سنگین و حسرت بار سارا را تحمل می‌کرد، سارا دوست داشت همان سمت چپ که خطرناک تر بود بنشیند. خواست سر به سر زهرا بگذارد و با اشاره به سمت چپ، گفت: همین حالا، تک‌تیراندازای گردان حرمله، توی اون ساختمونا نشستن و چشم روی عدسی دوربین اسلحه قناصه گذاشتن. تو الآن وسط علامت بعلاوه دوربینی. اگه نرمی انگشت تک تیرانداز، ماشه رو آهسته به سمت خودش بکشه، مغزت از هم میپاشه و یه وری میافتی رو مامان. حالا میای این ور بشینی یا نه؟ زهرا یک کلام گفت: نه. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اینجاست کاظمین ‌... ▪️اينجاست كاظمين كه بگرفته در بغل دو جسم پاک را كه دو روحِ مُطهر است ▪️اينجا حريم حضرت ابن الرضا، جواد اينجا مزار و تربت موسی بن جعفر است ▪️سوزد دلم بيادِ امامی كه جسمِ او بر روی بام خانه چو مِهر مُنور است 🖤 @saghebin
4_6008192268194810435.mp3
7.05M
در دست تو عیار گِرَم میشود زیاد در سایه سار اسم تو کم میشود زیاد باب الجواد چیست که در بین زائران آنجا که میرسد قسم میشود زیاد یا جواد الائمه😭😭😭
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🔰اصل چهل و چهارم4⃣4⃣ (قسمت اول ) 🔘نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه‌بخش دولتی‌، تعاونی و
🔰اصل چهل و چهارم 4⃣4⃣ (قسمت دوم) 🔘بخش تعاونی شامل شرکت ها و مؤسسات تعاونی تولید و توزیع ‌است که در شهر و روستا برطبق ضوابط اسلامی تشکیل می‌شود. بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی‌، دامداری‌، صنعت‌،تجارت و خدمات می‌شود که مکمل فعالیت های اقتصادی دولتی و تعاونی است‌. مالکیت در این سه بخش تا جایی که با اصول دیگر این فصل مطابق ‌باشد و از محدوده قوانین اسلام خارج نشود و موجب رشد و توسعه اقتصادی کشور گردد و مایه زیان جامعه نشود مورد حمایت‌ قانون جمهوری اسلامی است‌. تفصیل ضوابط و قلمرو و شرایط هر سه بخش را قانون معین ‌می‌کند. @saghebin
💢حسن روح‌الامین «جوادالشهید» را رونمایی کرد حسن‌ روح‌الامین هنرمند نقاش کشورمان در آستانه سالروز شهادت امام جواد(علیه السلام) اثر «جوادالشهید» را برای اولین بار رونمایی کرد. 🏴شهادت حضرت جوادالائمه بر تمام مسلمانان علی الخصوص محبان و شیعیان آن حضرت تسلیت باد! @saghebin