eitaa logo
ثاقب آنلاین
865 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
ثاقب آنلاین (فرهنگ پرواز سابق) . ✅فرهنگی،تحلیلی،سیاسی... . . . . . . 🔷استفاده از مطالب اختصاصی با یک صلوات،آزاد است. .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷سه داستان،یک هدف ...! 🔷داستان اول: 🔶 که بودیم، دلباخته دختری شدم ،تمام کارها و درسها تحت تاثیر یک شد،بخاطر نوع کارها در دانشگاه،با برخی از روحانیون و خوش بیان آشنا شده بودم،با بچه های هم ارتباط زیادی داشتم،خیلی هایشان از شهرها و روستاهای دورافتاده ی و و و..آمده بودند،اکثرشان مرا به عنوان یکی از اعضای اصلی بسیج دانشگاه می شناختند،میدانستم خیلی هایشان در اولیه دین مشکل دارند،چه برسد به مسائل سیاسی و معرفت دینی و.. ولی اکثرشان پاکی داشتند و آماده پذیرش ! 🔶بارها یکی از روحانیون خوش بیان از من خواهش کرد که ترتیبی بدهم تا جلساتی با بچه های خوابگاه در محل خوابگاه برگزار بشود که من بارها به دلایلی آنرا عقب انداختم تا جایی که اصلا برگزار نشد! زمان هایی هم که به دیدن آن میرفتم،بیشتر در مورد آن دانشجو،و راه های رسیدن به آن(ملت دنبال راه رسیدن به خدا هستد!) بحث میکردیم و شبانه روزبه فکر آن بودم! 🔶نزدیک مجلس هم که میشد،فکر میکردم با تبعیت چند تن از بچه ها خوابگاه و دانشگاه از نظرات من،به خودم عمل کردم!ولی واقیعیت این بود با رای دادن چند تا از آنها،فقط را فریب دادم و از اصل قصه، همان بسط دینی و سیاسی ...دور افتادم! همه به خاطر چسبیدن به دلیل قصه و عاشقی! و نپرداختن و برگزار نکردن جلسات هنوز هم از دست خودم ناراحت هستم..! 🔷داستان دوم: 🔶خدمت که رفتم،در دوران آموزشی،گاهی که وقت استراحت پیدا میکردم،با 160 نفره ای که نمونه کوچکی از جامعه از بچه های تا و تا خوزستان در ان جمع بودند،بحث میکردیم! یکبار یادم هستم با دونفر از هم خدمتی ها درباره ی خروج از ایران حرف میزدیم و من از شهید و زندگی اش سخن گفتم!بحث که بالا گرفت، به مسائل سیاسی هم رسید،سرمان راکه بالا گرفتم،دیدیم چیز حدود سی چهل نفر دورمان جمع شدند و دارند به حرفهایمان گوش میدهند،خواستم را تمام کنم که دیدم بچه ها اصرار میکنند که دهیم! با یکی شان که حرف میزدم،فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مهندسی... یا بودم(درست یادم نیست) از مسائل سیاسی و تقسیم بندی های رایج و اندیشه های گروه های سیاسی چیز زیادی نمی دانست! دردلم گفتم این از علمی مان! وای بحال بقیه... 🔶یکبارهم یادم هست آمد و بحث ده نفره مان در حیاط پادگان را بهم زد! بنده خدا از سر و صدای ما شده بود! دیدم در دورانی که در بسیج بودم،یا نهایتا با چند بسیجی خرده شیشه دار بحث میکنیم،یا اگر بخواهیم با دیگر دانشجویان حرفی بزنیم،چون ما را به دید یک عضو بسیج نگاه میکنند،هر حرفی و هر بحثی را نمی کنند...خودتان بهترمی دانید! 🔷داستان سوم: 🔶 بنده خدا که کار میکرد،حرف از و...شد،از تیزهوشی و دقت پدربزرگش روحانی اش در تشخیص ها میگفت! گاهی هم حرف از آب و خشکسالی و میزد! حرف از انتخابات دادن و ندادن شد،نمی دانم سر چه حرفی!!! بحث را وسط کشید و از توسعه کشور از درزمان حرف میزد، هم نداشت بنده خدا! به او درباره ی رضاخان به طب سنتی گفتم!چند ثانیه ای مکث کرد و دیگر حرفی نزد...! هنوز هم کاریم! همین... ✅ عضویت در کانال: http://eitaa.com/joinchat/3658547200C40f90d0691