سقیفه در نظر اهل تسنن
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۵۱»]
ابن ابی الحدید در شرح این سخن امیرالمؤمنین - علیه السلام - که: «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ فَأَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَی أَخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَی أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ» {نگریستم و دیدم غیر از خانوادهام یاوری ندارم، دریغم آمد که به کام مرگ درآیند؛ چشمم را بر خار درونش بستم و بر استخوان در گلو نوشیدم و تا حد جان دادن صبر کردم و بر تلخی طعم آن شکیبایی نمودم}این چنین نوشته است:
روایتها پیرامون داستان سقیفه متفاوتند؛ آنچه شیعیان گفته اند و عده ای از محدثان آنها به آن قائلند و بسیاری آن را نقل نموده اند این است که: علی - علیه السلام - از بیعت امتناع نمود و ایشان را به اجبار از خانه بیرون آوردند. زبیر بن عوام نیز از بیعت امتناع کرد و گفت: من تنها با علی بیعت میکنم، و هم چنین بودند ابوسفیان بن حرب و خالد بن سعید بن عاص بن امیة بن عبد شمس و عباس بن عبدالمطلب و پسران او و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب و همه بنی هاشم. نقل کرده اند: زبیر شمشیرش را بیرون کشید؛ وقتی عمر به همراه عده ای از انصار و دیگران آمدند، یکی از جملههای او [یعنی عمر] این بود که: شمشیر این مرد را بگیرید و بر سنگ بزنید. و گفته شده او خودش شمشیر را از دست زبیر گرفت و بر سنگ زد و آن را شکست و همگی آنها را در جلوی خود قرار داد و تا پیش ابوبکر کشاند و به بیعت با او مجبور کرد و فقط علی - علیه السلام - از این کار سرباز زد. ایشان به منزل فاطمه - علیها السلام - پناه بردند. آنها با حمایت هم دیگر از یکدیگر تصمیم گرفتند ایشان را به اجبار بیرون بیاورند؛ فاطمه - علیها السلام - بر درب خانه ایستادند و به گوش همه کسانی که در طلب حضرت آمده بودند رساندند [که من اجازه چنین کاری را نمی دهم]. آنها متفرق شدند و پنداشتند که [بیعت نکردن] حضرت به تنهایی ضرری نمی رساند. بنابراین ایشان را رها نمودند. قول دیگر این است که آنها در بین کسانی که به اجبار برده شدند، حضرت را نیز پیش ابوبکر بردند و ایشان نیز با او بیعت نمودند. ابوجعفر محمد بن جریر طبری بیشتر اینها را روایت کرده است. -. تاریخ طبری ۳: ۲۰۰ - اما قضیه به آتش کشیدن [خانه] و اتفاقات زشتی که در جریان آن اتفاق افتاده است و نیز این که آنها علی علیه السلام را گرفته باشند و در حضور مردم ایشان را با عمامه اشان کشیده باشند، بعید است و فقط شیعه آن را نقل کرده است. البته عده ای از اهل حدیث نیز مانند این جریان را نقل کرده اند که آن را خواهیم آورد.
ابوجعفر [طبری ]نقل کرده، زمانی که انصار نتوانستند به خواسته خود یعنی خلافت برسند، همگی و یا عده ای از آنان گفتند: تنها با علی علیه السلام بیعت میکنیم. -. تاریخ طبری ۳: ۲۰۲ -
علی بن عبدالکریم، معروف به ابن اثیر موصلی نیز در کتاب تاریخ خود مانند همین را نقل کرده است.
اما این سخن ایشان: «لم یکن لی معین إلّا أهل بیتی، فضننت بهم عن الموت»{نگریستم و دیدم غیر از خانوادهام یاوری ندارم، دریغم آمد که به کام مرگ درآیند} ما میگوییم که علی علیه السلام همواره این را میگفته اند. نصر بن مزاحم در کتاب صفین نقل کرده که حضرت پس از وفات رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نیز این را فرموده اند که: کاش چهل یاور مصمم داشتم. بسیاری از صاحبان سیره نیز این را ذکر نموده اند. اما چیزی که اغلب محدثان و محدثان سرشناس آن را میگویند این است که حضرت - علیه السلام - به مدت شش ماه از بیعت کردن امتناع نمودند و از خانه بیرون نیامدند و تا زمان وفات فاطمه - علیها السلام - بیعت نکردند، و بعد از وفات فاطمه - علیها السلام - به میل خود بیعت نمودند. -. تاریخ طبری ۳: ۲۰۸، تاریخ یعقوبی ۲: ۱۱۶ -
در صحیح مسلم و بخاری آمده است که تا زمانی که فاطمه - علیها السلام - زنده بودند، مردم روی به ایشان داشتند، اما پس از وفات فاطمه- علیها السلام - از ایشان روگردان شدند و دیگر به خانه ایشان نرفتند و ایشان نیز با ابوبکر بیعت نمودند. مدت زمانی که فاطمه - علیها السلام - پس از وفات پدرشان علیه الصلاة زنده بودند شش ماه بود.
احمد بن عبدالعزیز جوهری روایت کرده، وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، زبیر و مقداد و عده ای دیگر از مردم برای مشورت و نظرخواهی نزد علی - علیه السلام - که در خانه فاطمه بودند میرفتند. عمر نزد فاطمه - علیها السلام - رفت و گفت: ای دختر رسول خدا! پدرت محبوب ترین شخص نزد ما بود، و پس از پدرت تو محبوب ترین شخص پیش ما هستی؛ ولی به خدا سوگند اگر این عده پیش تو جمع شوند، آن محبوبیت تو مانع از این نمی شود که دستور بدهم خانه را به سرشان آتش بکشند.
پس از این که عمر از خانه خارج شد، آن عده نزد فاطمه - علیها السلام - آمدند و ایشان به آنان فرمودند: آیا میدانید که عمر نزد من آمده و سوگند خورده است اگر بازگردید خانه را بر سر شما به آتش بکشد؟ به خدا سوگند، به آن چه سوگند خورده عمل خواهد نمود؛ پس به سلامتی بروید و ما را ترک کنید. آنان نیز دیگر به منزل فاطمه - علیها السلام - بازنگشتند و رفتند و با ابوبکر بیعت نمودند. -. شرح نهج البلاغة ۱: ۱۳۰، این جریان در منتخب کنز العمال ۲: ۱۷۴ نیز به نقل از مسند ابن أبی شیبة آورده شده است. -
یکی از سخنان مشهور معاویه به علی - علیه السلام - این است که: تو را به یاد دیروز میآورم؛ روزی که با ابوبکر بیعت شد و تو شبانه بانوی خانه ات را سوار بر مرکب میکردی و درحالی که دستان حسن و حسین را به دست داشتی، و [به در خانه] همه اهالی بدر و مسلمانان نخستین [رفتی و یکایک آنها] را به [یاری] خود دعوت نمودی و زنت را با خود پیش آنها بردی و دو فرزندت را واسطه قرار دادی و از آنان برای یاور رسول خدا - صلی الله علیه و آله - یاری طلبیدی، ولی فقط چهار یا پنج تن دعوتت را اجابت کردند. به جانم سوگند اگر بر حق بودی، دعوتت را اجابت میکردند، اما ادعای باطلی نمودی و سخن به گزاف گفتی و به دنبال چیزی بودی که نتوان آن را به دست آورد. هرچه را فراموش کنم این سخنت را فراموش نمی کنم که وقتی ابوسفیان تو را تحریک و تهییج کرد به او گفتی: \\"اگر چهل مرد با اراده از میانشان مییافتم، در مقابل این قوم میایستادم. \\" اما امروز مسلمانان با تو مانند آن روز نیستند. -. شرح نهج البلاغة ۱: ۱۳۱ و مانندش در ۳: ۵ نیز آمده است -
و از کتاب جوهری به نقل از جریر بن مغیرة روایت کرده که سلمان و زبیر و انصار خواستشان این بود که پس از پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - با علی - علیه السلام - بیعت کنند. وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، سلمان گفت: [یک نفر را] انتخاب کردید، ولی به اشتباه انتخاب کردید.
و نیز از حبیب بن ابی ثابت نقل کرده: سلمان در آن روز گفت: آن پیرمرد با سن و سال را انتخاب کردید و اهل بیت پیامبرتان را رها کردید؛ اگر آن [یعنی خلافت] را میان اهل بیت پیامبرتان قرار میدادید، هیچ دو نفری مخالفتی نمی کردند و پیوسته از آن سود میبردید
و از غسان بن عبدالحمید روایت کرده، هنگامی که مدتی زیادی از بیعت نکردن علی - علیه السلام - با ابوبکر گذشت و ابوبکر و عمر بر ایشان سخت گرفتند، امّ مسطح بن اثاثه بر سر قبر پیامبر رفت و این چنین سرود:
- جریانات و اخبار و اختلافاتی رخ داده است که اگر شما میان ما بودید مصیبتها این قدر فراوان نمی شدند.
و ادامه ابیات که معروف است.
و نیز از طریق غسان بن عبدالحمید از ابی الاسود روایت کرده که عده ای از مهاجران، از این که بدون مشورت با آنها برای ابوبکر بیعت گرفته شده بود، به خشم آمدند. علی - علیه السلام - و زبیر نیز خشمگین شدند و با سلاح به خانه فاطمه - علیها السلام - رفتند. عمر به همراه عده ای از جمله اسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقش که از قبیله بنی عبدالأشهل بودند آمد. فاطمه - علیها السلام - فریاد برآورد و آنان را به خدا سوگند داد. آنان شمشیر علی - علیه السلام - و زبیر را گرفتند و آن قدر بر دیوار زدند که شکسته شدند. عمر سپس آن دو [یعنی - علیه السلام - و زبیر] را از خانه بیرون کشید و برای بیعت برد. ابوبکر برخاست و خطبه ای خواند و از آنان معذرت خواست و گفت: بیعت با من یک اتفاق ناگهانی [و از پیش تعیین نشده] بود و من ترسیدم که فتنه برپا شود، ولی با این حال خداوند ما را از شر آن محفوظ داشت. به خدا سوگند هرگز به حکومت طمعی نداشتم و اکنون امری عظیم را به عهده گرفتهام که تاب و طاقت آن را ندارم. خیلی دوست داشتم که نیرومندترین فرد ما برای این مسؤلیت در جای من باشد. و شروع کرد به عذرخواهی از مردم و مهاجران نیز عذر او را پذیرفتند. تا آخر روایت. -. همان ۱: ۱۳۲ و ۲: ۱۹ -
و نیز با سند دیگری که آن را آورده، روایت کرده که ثابت بن قیس بن شماس نیز از جمله کسانی بود که همراه عمر به خانه فاطمه - علیها السلام - رفته بودند.
و نیز گفته که سعد بن ابراهیم از عبدالرحمن بن عوف روایت کرده که او نیز در آن روز همراه عمر بوده، و محمد بن مسلمه نیز با آنها بوده است و هم او [یعنی محمد بن مسلمه] بود که شمشیر زبیر را شکست.
همچنین از کتاب مذکور از سلمة بن عبدالرحمن روایت کرده، وقتی ابوبکر بر منبر نشست، علی - علیه السلام - و زبیر و عده ای از بنی هاشم در خانه فاطمه - علیها السلام – بودند؛ عمر پیش آنان رفت و گفت: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، یا برای بیعت کردن از خانه خارج میشوید و یا خانه را بر سرتان به آتش میکشم. زبیر با شمشیر آخته بیرون آمد؛ مردی از انصار و زیاد بن لبید گردنش را گرفتند و او را به زمین کوبیدند و شمشیرش افتاد.
ابوبکر در همان حال که بر منبر نشسته بود فریاد زد: شمشیر را بر سنگ بکوبید. ابوعمر بن حماس نقل کرده که من آن سنگی که آثار کوبیدن شمشیر زبیر بر آن بود را دیدهام و میگویند که این اثرات مربوط به شمشیر زبیر است. سپس ابوبکر گفت: آنها را رها کنید، خداوند آنها را [نزد ما] خواهد آورد. آنها بعداً پیش ابوبکر رفتند و با او بیعت کردند.
جوهری نقل میکند: در روایت دیگری آمده است که سعد بن ابی وقاص و مقداد نیز به همراه آنان در خانه فاطمه - علیها السلام - بودند و آنان همگی میخواستند با علی- علیه السلام - بیعت کنند، که عمر به سراغشان آمد تا خانه را بر سرشان به آتش بکشد. زبیر با شمشیر بیرون آمد و فاطمه - علیها السلام - نیز با ناله و فریاد بیرون آمدند و مردم را از این کار بازداشتند. [آنهایی که با علی - علیه السلام - بودند] گفتند: ما گناهی نکرده ایم و با امر خیری که همه مردم بر آن اتفاق نظر دارند مخالفتی نداریم. ما فقط در این جا جمع شده ایم تا قرآن را در یک مصحف گرد آوریم. سپس با ابوبکر بیعت نمودند و خلافت او ادامه یافت و مردم به آرامش رسیدند. -. همان ۱: ۱۳۴، ۲: ۱۹ -
جوهری همچنین از داود بن مبارک نقل کرده که در راه بازگشت از حج به همراه عده ای به حضور عبدالله بن موسی بن عبدالله بن حسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام رفتیم و سؤالاتی از او پرسیدیم. من هم یکی از سؤال کنندگان بودم و از او در باره ابوبکر و عمر پرسیدم. گفت: همان جوابی که عبدالله بن حسن گفته را به تو میگویم؛ پاسخت را میدهم. از عبدالله بن حسن درباره آن دو نفر سؤال شد و او این گونه جواب داد: مادر ما فاطمه - علیها السلام - صدیقه و دختر پیامبر فرستاده شده بود. ایشان در حالی از دنیا رفتند که از عده ای غضبناک بودند؛ ما نیز به سبب خشم ایشان از آنها در غضبیم.
[جوهری] هم چنین با سند خود از امام صادق و ایشان از پدرشان امام باقر - علیهما السلام - و ایشان از ابن عباس نقل نموده اند که: عمر به من گفت: به خدا سوگند در حقیقت این دوست تو بود که پس از وفات رسول خدا - صلی الله علیه و آله - از همگان بر خلافت سزاوارتر بود، اما ما از دو چیز او در خوف بودیم؛ پرسیدم آن دو چه بود؟ گفت: ما از سن کم او و عشق او نسبت به بنی عبدالمطلب ترسیدیم. -. همان ۱: ۱۳۴، ۲: ۲۰ -
ابن ابی الحدید سپس گفته است: جریان امتناع علی - علیه السلام - از بیعت کردن و این که ایشان به آن صورت از منزلشان بیرون کشیده شده باشند، چیزی است که محدثان و راویان کتب سیره آن را نقل کرده اند، و ما چیزهایی که جوهری از رجال حدیث و ثقات قابل اعتماد در این باب نقل کرده بود را آوردیم و این ماجرا را به این صورت عده بی شمار دیگری نیز آورده اند.
امام جریانات شنیع و زشتی که شیعیان میگویند که قنفذ را به خانه فاطمه - علیها السلام - فرستادند و او بر ایشان تازیانه زد و ساعد ایشان ورم کرد و اثر آن تا زمان وفات ایشان باقی بود و این که عُمَر ایشان را میان در و دیوار فشرد و ایشان فریاد زدند ای پدر جان و ای رسول الله و جنینی که در شکم داشتند سقط شد و این که [عمر] در گردن علی - علیه السلام - طناب انداخت و ایشان را کشان کشان برد و فاطمه پشت سر ایشان فریاد میکشید و ناله و نفرین سر میداد و دو فرزندشان حسن و حسین علیهما السلام نیز با پدر و مادرشان بودند و میگریستند و این که زمانی که علی - علیه السلام - را آوردند، از او خواستند بیعت کند، اما ایشان امتناع کردند و تهدید به قتل شد و ایشان فرمودند که در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را میکشید و آنها گفتند: بنده خدا آری، اما برادر رسول خدا نه، و این که ایشان آنان را در جلوی رویشان متهم به نفاق نمودند و پرده از آن صحیفه نیرنگ که بر آن پیمان بسته بودند برداشتند و این که آنان قصد داشتند تا شتر رسول خدا را در لیلة العقبه رَم بدهند؛ از نظر اصحاب هیچ کدام از اینها مستند نیست و هیچ یک از اصحاب ما اینها را نیاورده اند، و تنها شیعه اینها را نقل کرده است.
می گویم: این که این روایات نزد اصحاب متعصب او ثابت نیست، دلیل بر بطلان آن نمی شود؛ علاوه بر این که عده ای از محدثان قابل اعتماد آن ها، چنان چه خود او نیز معترف است، روایاتشان را موافق با روایتهای امامیه نقل کرده اند. وانگهی همان مقدار روایاتی که او آنها را صحیح دانسته برای ما کافی است. علاوه بر اینها روایاتی که او نقل کرده و با روایات ما مخالف است، فقط خودشان آنها را نقل کرده اند و وقتی احتجاج صحیح خواهد بود که روایاتی که بین هر دو طرف مقبول است به میان گذاشته شود.
سقیفه در نظر اهل تسنن
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۵۲»]
ابن ابی الحدید همچنین در کتاب مذکور، از کتاب سقیفه جوهری نقل کرده، ابوزید عمر بن شبّة با سند خود برایم نقل کرد: عمر با عده ای از انصار و تعداد کمی از مهاجران به خانه فاطمه - علیها السلام - رفت و گفت: سوگند به آن که جانم در دست اوست یا برای بیعت کردن از خانه خارج میشوید، و یا خانه را بر سرتان به آتش میکشم. زبیر با شمشیری آخته بیرون آمد؛ زیاد بن لبید انصاری و مرد دیگری به گردنش افتادند و شمشیر از دستش افتاد، عمر شمشیر را بر سنگ کوبید و آن را شکست. سپس یقه آنها را گرفت و به شدت و زور آنها را کشید و برد و آنها با ابوبکر بیعت کردند. -. همان ۲: ۱۹ -
ابوزید از نضر بن شمیل روایت کرده، وقتی شمشیر زبیر از دستش افتاد آن را برداشتند و پیش ابوبکر که بالای منبر مشغول خطبه بود بردند؛ او گفت: آن را بر سنگ بزنید. ابوعمرو بن حمّاس نقل کرده که من آن سنگ را دیدهام و اثر آن ضربه در آن وجود داشت و مردم میگویند این همان اثر ضربه شمشیر زبیر است.
جوهری هم چنین از ابی بکر باهلی، از اسماعیل بن مجالد، از شعبی نقل کرده، ابوبکر گفت: ای عمر! خالد بن ولید کجاست؟ گفت: او همین جاست. گفت: دو نفری نزد آن دو، یعنی علی- علیه السلام - و زبیر بروید و آن دو را نزد من بیاورید. عمر وارد خانه شد و خالد بیرون خانه جلوی در ایستاد. عمر به زبیر گفت: این شمشیر چیست؟ زبیر گفت: آن را برای بیعت با علی آماده کرده ام. عده زیادی از جمله مقداد بن اسود و بیشتر بنی هاشم در خانه حضور داشتند؛ عمر شمشیر را از غلاف بیرون کشید و بر سنگی که در خانه بود زد و آن را شکست. سپس دست زبیر را گرفت و او را بلند کرد و سپس او را با هل داد و بیرون انداخت و گفت: ای خالد! این را بگیر، خالد نیز او را گرفت. بیرون از خانه عده زیادی جمع بودند که ابوبکر آنها را برای حمایت از آن دو فرستاده بود. عمر دوباره وارد خانه شد و به علی - علیه السلام - گفت: برخیز و بیعت کن. علی - علیه السلام - امتناع نمودند و خود را محکم نگه داشتند. عمر دست ایشان را گرفت و گفت: برخیز، اما حضرت بر نخاستند. عمر ایشان را بلند کرد و مانند زبیر به بیرون هل داد و خالد ایشان را گرفت و عمر و همراهانش آن دو را با شدت و خشونت کشیدند و مردم هم جمع شده بودن و نظاره میکردند و خیابانهای مدینه پر از جمعیت شد، فاطمه - علیها السلام - وقتی این رفتار عمر را دیدند، و فریاد زدند و ولوله سر دادند و عده زیادی از زنان بنی هاشم و زنان دیگر جمع شدند. فاطمه - علیها السلام - به طرف در اتاق اشان رفتند و فریاد زدند: ای ابوبکر! چه زود بر اهل بیت رسول خدا پیچیدید! به خدا سوگند تا زمانی که خدا را ملاقات کنم با عمر سخن نخواهم گفت. وقتی علی - علیه السلام - و زبیر بیعت کردند و آن هیاهو آرام شد، ابوبکر نزد فاطمه - علیها السلام - رفت و برای عمر پادرمیانی کرد و شفاعت طلبید، ایشان نیز رضایت دادند. -. همان: ۱۹ -
ابن ابی الحدید بعد از آوردن این روایات چنین میگوید: آن چه از نظر من صحیح میباشد این است که فاطمه - علیها السلام - با غضب از ابوبکر و عمر از دنیا رفتند و وصیت نمودند تا آن دو بر پیکر ایشان نماز نخوانند و این امر از نظر اصحاب ما [اهل تسنن] از گناهان صغیره و بخشیده شده آن دو است. و بهتر آن بود که آن دو ایشان را اکرام مینمودند و حرمت منزلت ایشان را حفظ میکردند. ولی آن دو از تفرقه و فتنه بیمناک شده بودند و آن چه را که به گمان خودشان بهتر بود انجام دادند. ابوبکر و عمر از دین و یقینشان از جایگاهی ویژه برخوردارند... و اگر هم چنین چیزی اثبات شود، گناه کبیره نیست و بلکه از گناهان صغیره به شمار میآید و نباید به جهت آن تبرّی یا تولی نمود. -.
--------------------------------------------------------------
شرح النهج ۲ ر ۲۰