سقیف در کلام اهل تسنن
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۶۱» - صفحه ۳۵۹]
**[ترجمه]می گویم: ابومحمد بن مسلم بن قتیبه که از علمای بزرگ اهل تسنن و از تاریخ نگاران آن هاست، در کتاب تاریخش داستان سقیفه با تمام طول و تفصیل آن و مطابق آن چه که ابن أبی الحدید نقل کرده آورده است. فقط این که او به جای نام بشیر بن سعد، نام قیس بن سعد را آورده و ماجرا را این گونه ادامه داده است: همین که ابوعبیدة و عمر خواستند با ابوبکر بیعت کنند، قیس بن سعد بر آنها پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. حباب بن منذر او را صدا زد و گفت: ای قیس بن سعد! عاق شوی! چه چیزی تو را بر این کاری وادار کرد؟ آیا بر امیرشدن پسرعمویت حسادت ورزیدی؟ گفت: نه، خوش نداشتم که با قومی بر سر حقی که برای آن هاست کشمکش کنم. وقتی افراد قبیله اوس کار قیس، که بزرگ قبیله خزرج بود، و دعوتی که قریش به ابوبکر مینمودند را دیدند، و دیدند که خزرجیان میخواهند سعد را به امارت برسانند، بعضی از آن ها، از جمله اسید بن حضیر به بعضی دیگرشان گفتند: به خدا سوگند حتی اگر سعد همین یک بار عهده دار این کار شود، آنها برای همیشه برتر از شما خواهند بود و هرگز بهره ای از آن برای شما قرار نخواهند داد؛ پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید. آنها نیز برخاستند و با او بیعت کردند، حباب به سمت شمشیرش رفت و آن را برداشت، بلافاصله به سوی او رفتند و شمشیرش را گرفتند، او با پیراهنش همین طور بر صورت آنها میزد. وقتی همه بیعت کردند، او گفت: ای انصار! خواهید دانست، به خدا سوگند گویی از هم اکنون میبینم که پسران شما بر در خانه پسران آنها ایستاده اند و با دستان خود از آنها گدایی میکنند، ولی آنها حتی آب هم نمی دهند.
و بعد حدیث را به این جا میرساند که: سعد بن عباده گفت: اگر نیرویی برای برخاستن داشتم، نعره ای میزدم که در همه گوشه و کنار و کوچههای این شهر شنیده شود و تو و اصحابت را از شهر بیرون کند، و تو را به قومی ملحق میکردم که در آن فرمانبر و زیردست بودی نه فرمانده و باعزت.
سپس گفته که سعد بیعت نکرد و به نماز آنها اقتدا نمی کرد و در جمع آنها حضور نمی یافت و در حج با آنان همراهی نمی کرد و اگر یارانی مییافت، علیه آنان میشورید و اگر کسی در جنگ با آنها پیرو او میشد با آنان میجنگید. او به همین حال باقی بود تا این که ابوبکر مُرد و عمر به حکومت رسید. سعد به شام رفت و در آن جا جان سپرد و با هیچ کس بیعت نکرد. سپس جریان امتناع بنی هاشم از بیعت و جمع شدن آنها به گرد علی - علیه السلام - را ذکر کرده و گفته که عمر به همراه عده ای پیش آنها رفت و زبیر با شمشیرش بیرون آمد و مانند آن چه در روایت جوهری ذکر شد را اورده تا این جا که: علی را در حالی که میفرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم، نزد ابوبکر آوردند و به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن، ایشان فرمودند: من سزاوارتر از شما برای این کارم، من با شما بیعت نمی کنم، شما باید با من بیعت کنید. از آن سو این امر را از دست انصار بیرون کشیدید و برای آنها دلیل به خویشاوندی پیامبر آوردید، و از این طرف آن را، از ما که اهل بیت پیامبریم غصب میکنید.
سپس احتجاجات علی - علیه السلام - را به همراه مطالبی افزون تر که ما آنها را ذکر نمی کنیم آورده و به این جا میرسد که: علی - علیه السلام – شبها فاطمه دختر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را بر چهارپایی سوار میکردند و ایشان را به در خانههای انصار میبردند، و ایشان از آنها طلب یاری میکردند. آنها میگفتند ای دختر رسول خدا - صلی الله علیه و اله و سلم -! ما با این مرد بیعت کرده ایم، و اگر همسر و پسرعموی تو زودتر از ابوبکر پیش ما میآمد، با ابوبکر بیعت نمی کردیم، و علی - علیه السلام - میفرمودند: آیا [درست بود که] بدن رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در خانه اشان رها میکردم و قبل از این که ایشان را به خاک بسپارم، بیرون میآمدم و با مردم بر سر حکومت ایشان منازعه میکردم؟ فاطمه فرمودند: ابالحسن کاری را کردند که باید میکردند، و آنها نیز کاری را کردند که خداوند آنها را [به سبب عملشان] مورد محاسبه قرار داده و از آنها بازخواست خواهد کرد.
سپس نقل کرده: به ابوبکر خبر دادند که عده ای نزد علی - علیه السلام - جمع شده اند و بیعت نمی کنند. ابوبکر نیز عمر بن خطاب را پیش آنها فرستاد. عمر آمد و آنها را که در خانه علی - علیه السلام - بودند صدا زد، ولی آنها بیرون نیامدند، عمر هیزم خواست و گفت قسم به کسی که جان عمر در دست اوست، یا بیرون میآیید، و یا خانه را با هر آن که درون آن است به آتش میکشم. به او گفتند: ای اباحفص! فاطمه علیها السلام درون خانه است. گفت: حتی اگر او هم درون خانه باشد [، آن را به آتش میکشم].
همگی جز علی - علیه السلام - بیرون آمدند و بیعت کردند. به عمر گفتند که علی - علیه السلام - فرمودند: قسم خوردهام تا زمانی که قرآن را جمع آوری نکردهام بیرون نیایم و لباس بر دوش نیاندازم. فاطمه - سلام الله علیها - بر در خانه ایستادند و فرمودند: قومی سراغ ندارم که حضوری بدتر از شما داشته باشند؛ شما پیکر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در میان ما رها کردید و امرتان را بین خودتان تمام کردید و با ما مشورت نکردید و حقی برای ما قائل نشدید. عمر نزد ابوبکر آمد و به او گفت: آیا نمی خواهی از این متخلف بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ که خدمت کارش بود گفت: ای قنفذ! نزد علی برو و به او بگو بیاید. قنفذ نزد علی - علیه السلام - رفت، ایشان فرمودند: چه میخواهی؟ قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا - صلی الله علیه و آله - تو را میخواند. علی - علیه السلام - فرمودند: چه زود بر رسول خدا دروغ بستید. قنفذ برگشت و پیغام را به ابوبکر رساند. ابوبکر مدت زیادی گریه کرد. عمر برای بار دوم گفت: آیا نمی خواهی این متخلف را برای بیعت بیاوری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: نزد علی بازگرد و به او بگو که امیرالمؤمنین تو را برای بیعت فرا میخواند. قنفذ آمد و پیغام را رساند. علی - علیه السلام - صدای خود را بلند نموده و فرمودند: سبحان الله! چیزی را ادعا کرده که برای او نیست، قنفذ بازگشت و پیغام را رساند. ابوبکر مدت زیادی گریست. سپس عمر برخاست و به همراه عده ای راه افتادند و به در خانه فاطمه - علیها السلام - رفتند و در را زدند. وقتی فاطمه صدای آنها را شنید، گریه کنان و با صدای بلندی فریاد برآورد: ای رسول خدا! بعد از تو چهها از پسر خطاب و پسر ابی قحافه چهها دیدیم، وقتی مردم صدا و گریه ایشان را شنیدند، گریه کنان از آن جا برگشتند، و نزدیک بود دل هایشان پاره پاره شود و جگرهایشان تکه تکه گردد. عمر به همراه عده ای در آن جا ماندند و علی علیه السلام را بیرون آوردند و ایشان را نزد ابوبکر بردند و گفتند بیعت کن، ایشان فرمودند: اگر این کار را نکنم، چه میشود؟ گفتند: به خداوندی که معبودی جز او نیست سوگند که اگر بیعت نکنی گردنت را میزنیم. ایشان فرمودند: در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اید. عمر گفت: بنده خدا را آری، ولی برادر رسول خدا را نه. ابوبکر دم فرو بسته بود و چیزی نمی گفت.
عمر به ابوبکر گفت: آیا در مورد او دستوری نمی دهی؟ ابوبکر گفت: تا زمانی که فاطمه در کنار اوست، او را به کاری وادار نمی کنم. علی - علیه السلام - به کنار قبر رسول خدا - صلی الله علیه و آله – آمدند و در حالی که فریاد میکشیدند و گریه میکرد، صدا زدند: ای پسر مادرم! همانا این قوم مرا ضعیف یافتند و نزدیک بود که مرا به قتل برسانند.
عمر به ابوبکر گفت: بیا با هم نزد فاطمه برویم؛ ما او را غضب ناک نموده ایم. با هم راه افتادند و آمدند و از فاطمه اجازه خواستند [که آنها را به حضور بپذیرند]، ولی ایشان به آن دو اجازه ندادند. نزد علی - علیه السلام - که آمدند و با ایشان صحبت کردند، علی علیه السلام آنها را نزد فاطمه آوردند. وقتی نزد فاطمه - علیها السلام - نشستند، ایشان رویشان را به سمت دیوار برگرداندند، آن دو بر ایشان سلام کردند، اما ایشان جواب سلام آنها را ندادند. ابوبکر شروع به صحبت کرد و گفت: ای محبوب رسول خدا! به خدا سوگند خویشاوندان رسول خدا نزد من محبوب تر از خوشاوندان خودم هستند و شما برای من از دخترم عائشه عزیزتر هستید، دوست داشتم روزی که پدرتان وفات یافتند، من نیز میمردم و بعد از ایشان زنده نمی ماندم. آیا فکر میکنید که من با این که فضل و شرافت شما را میدانم، شما را از حق و ارثتان از رسول خدا راانکار میکنم؟ ولی من از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدم که میفرمودند: ما پیامبران ارثی از خود برجای نمی گذاریم و هر آن چه از ما باقی بماند صدقه است. فاطمه - علیها السلام - فرمودند: آیا اگر سخنی از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - برای شما نقل کنم، آن را به یاد میآورید و تأیید میکنید؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا قسم آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیدید که میفرمودند: رضایت فاطمه رضایت من، و ناراحتی فاطمه ناراحتی من است، و هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس فاطمه را خشنود کند مرا کرده، و هر کس فاطمه سلام الله علیها را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است؟ گفتند: آری، ما این را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم، فاطمه - علیها السلام - فرمودند: من خدا و ملائکه خدا را گواه میگیرم که شما مرا خشمگین کردید و مرا خشنود ننمودید و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات کنم، حتماً از شما پیش ایشان شکایت خواهم کرد. ابوبکر گفت: ای فاطمه! پناه بر خدا از خشم رسول خدا و خشم تو، سپس ابوبکر به گونه ای گریست که نزدیک بود جانش از بدنش درآید.
فاطمه - علیها السلام - فرمودند: به خدا سوگند در همه نمازهایم تو را نفرین میکنم.
سپس [ابوبکر] گریه کنان بیرون آمد و مردم اطراف او گرد آمدند و ابوبکر به آنها گفت: آیا شما با شب را در آغوش زوجه خود میگذرانید و با همسرتان خوش میگذرانید و مرا باید با این وضع رها میکنید؟ من بیعت شما را نمی خواهم. بیعتم را لغو کنید! مردم گفتند: ای جانشین رسول خدا! این کار شدنی نیست و تو داناترین ما نسبت به این امر هستی. اگر این چنین کنی، دین خدا پایدار نمی ماند. ابوبکر گفت: به خدا سوگند اگر این نبود و از شل شدن این ریسمان نمی ترسیدم، بعد از آن چه از فاطمه دیدم و شنیدم، یک شب را هم با بیعت یک مسلمان به صبح نمی رساندم. علی - علیه السلام - تا زمانی که فاطمه - علیها السلام - از دنیا رفتند، بیعت نکردند، و فاطمه- علیها السلام - تنها هفتاد و پنج روز پس از رحلت پدرشان زیستند. -. الإمامة والسیاسة ۱: ۱۲- ۲۰
🔰 شرح انعقاد سقیفه و کیفیت آن
🔻 پایان احادیث
⭕️ جمع بندی مولف بِحار
در مورد ادعای اِجماع امت بر خلافت
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - تنبیه - صفحه ۳۶۹]
**[ترجمه]ای جوینده حقیقت و یقین! اکنون که از احادیث و آثار اهل تسنن در مورد داستان سقیفه مطلع شدی، آگاه باش که این است حال و وضع اجماعی که آنها ادعا میکنند در به خلافت رسیدن ابوبکر وجود داشته است، و از همین رو بود که عاقبت آن منجر به تباهی دین گردید. همه دانشمندان اصول اهل تسنن گفته اند که اجماع عبارت است از متفق شدن همه اهالی حل و عقد، یعنی مجتهدان و علمای مسلمانان، بر سر یک موضوع در یک زمان. بر اساس آن چه که در شرح مختصر عضدی و غیر آن آمده است، خود آنان در مورد تحقق اجماع و شرائط آن بحث کرده اند که آیا تحقق اجماع [با تعریف فوق] ممکن است، یا محال؟ و بر فرض مممکن بودن، آیا وجود هم پیدا کرده است یا نه؟ و با فرض همه این ها، آیا اجماع میتواند حجت و دلیل بر چیزی شود یا نه؟ و با فرض اینکه اجماع بتواند حجت و دلیل قرار بگیرد، آیا حتی اگر ثبوت آن به حد تواتر نرسد، باز هم میتوان حجت و دلیل باشد یا نه؟ و در همه این موارد میان علمای آنها مشاجره و کشمکش واقع شده است، پس آنها برای اثبات امامت ابوبکر، باید همه این موارد را ثابت کنند.
ای کاش میدانستم کسانی از هیچ کدام از این موارد را قبول ندارند، چطور ادعای امامت ابوبکر را میکنند و چطور آن را اثبات مینمایند.
بعد از این قبول اینها نیز اختلاف دیگری وجود دارد؛ و آن این که آیا در حقانیت اجماع شرط است که هیچ یک از اجماع کنندگان نباید تا هنگام مرگشان از مسأله مورد اجماع تخلف کنند و با آن مخالفت ورزند، یا چنین شرطی وجود ندارد؟ آنها هم چنین در این مساله اختلاف دارند که آیا اجماع خود به تنهایی حجت است، یا باید سندی داشته باشد که در واقع آن سند حجت حقیقی است؟ سندی که در مساله ادعای خلافت ابوبکر ذکر شده است، یک قیاس فقهی است؛ زیر آنان مطابق آن چه ادعا کرده اند، - البته خوانندگان حقیقت امر را خواندند و دریافتند - ریاست دین و دنیا را قیاس به امامت نماز در زمان بیماری رسول خدا - صلی الله علیه و آله - کرده اند. و فساد این ادعا بر کسی که شناختی ناچیز از اصول دین داشته باشد، پوشیده نیست، زیرا اثبات حجیت قیاس بسیار مشکل است و علمای شیعه و پیروان مذهب ظاهریه اهل تسنن و همه معتزله حجیت آن را نفی میکنند و هر یک بنا بر مذهب خود دلایل عقلی و نقلی [در نفی حجیت آن] میآورند. سایر فرق و مذاهب نیز در مورد اقسام قیاس و شرائط آن اختلاف زیادی دارند.
با فرض اثبات تمام این موارد، قیاس در جایی است که علتی در اصل وجود دارد و فرع در آن علت با اصل برابر باشد. در این جا نه تنها علت مفقود است، بلکه تفاوت آشکاری[ میان اصل و فرع] وجود دارد ؛ زیرا از نظر آنها اقتدا به هر فرد نیکوکار یا فاجری در نماز جایز است؛ و حال آن که در خلافت این گونه نیست؛ زیرا آنها عدالت و شجاعت و قریشی بودن و چیزهای دیگری را در خلافت شرط دانسته اند. هم چنین مسأله امامت جماعت مسأله واحدی است که در آن دانش زیاد و شجاعت و تدبیر و سایر شرایطی که از نظر آنها در خلافت شرط است، معتبر نیست. از آن جایی که خلافت عبارت از حاکمیت و حکومت در همه امور دینی و دنیوی است نیاز به علوم و شرایط زیادی دارد که هیچ یک از آنها در ابوبکر و دو خلیفه بعد از او وجود نداشت؛ بنابراین قیاس این به آن صحیح نیست.
و این که بعضی از آنها گفته اند که نماز از امور دینی و خلافت از امور دنیاست، اشتباهی واضح است؛ زیرا محققانی مانند شارح جدید التجرید، امامت را به حکومت عام دینی و دنیوی تعریف کرده اند، -. شرح المواقف ۲: ۴۶۹ - و ظاهراً همین درست است. مضاف بر این که اصل آن [که خلافت از امور دنیوی باشد] هم ثابت نیست؛ زیرا همان طور که قبلاً در روایات گذشت - و به زودی برخی از آنها را میآوریم - شیعیان این موضوع را به شدت انکار میکند.
برخی از آنها گفته اند: پیامبر - صلی الله علیه و آله - [در هنگام بیماری اشان امر به اقامه نماز کردند، ولی کسی را برای این کار تعیین نکردند، عائشه دختر ابوبکر به بلال گفت: پیامبر - صلی الله علیه و آله - امر کردند که ابوبکر امام جماعت شود. وقتی رسول خدا - صلی الله علیه و آله - مطلع شدند، ] یک دست خود را بر شانه علی - علیه السلام - و دست دیگرشان را بر شانه فضل بن عباس گذاشتند و به مسجد رفتند و ابوبکر را از محراب کنار زدند و خودشان بر مردم نماز گزاردند، تا امامت ابوبکر در نماز، موجب خلل در دین نگردد. چیزی که بخاری با سند خود از عروة نقل کرده این قضیه را تقویت میکند: -. صحیح بخاری، کتاب الأذان، باب ۳۹، ۲: ۱۷۴ - «رسول خدا - صلی الله علیه و آله - اندکی احساس بهبودی کردند و [برای اقامه نماز] به محراب آمدند. ابوبکر به نماز رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نماز میخواند و مردم نیز به نماز ابوبکر، یعنی به تکبیر او نماز میگزاردند. » -.
مراجعه کنید به إحقاق الحق ۲: ۳۶۳ - پایان نقل از صحیح بخاری.
و اگر مطابق نظر آن ها، روایت مقدم نمودن ابوبکر [از جانب پیامبر] در نماز صحیح باشد، و بر فرض صحت دال بر امامت او باشد، این به منزله نص پیامبر - صلی الله علیه و آله - بر امامت اوست، و وقتی نص موجود باشد، نیاز به هیچ چیز دیگری نیست؛ پس چطور ابوبکر و اصحاب سقیفه این [نص] را به عنوان دلیل برای امامت ابوبکر نیاوردند؟ و چطور به کمک آن بر انصار احتجاج نکردند؟ معلوم میشود که آن [تقدیم ابوبکر در نماز] به هیچ وجه نمی تواند دلیل [بر خلافت] شود.
هم چنین واضح است که امامت از اصول دین است، و حتی با فرض این که قیاس صحیح باشد، اثبات آن با قیاس صحیح نخواهد بود؛ زیرا با فرض قبول حجیت قیاس، قیاس فقط در فروع دین جاری است، و اگر ظن [ناشی از قیاس] مجتهد، در مساله امامت نیز مانند فروعات فقهی کافی باشد، نباید مجتهدی که ظن به عدم امامت ابوبکر دارد را تخطئه نمود، باید تقلید از آن مجتهد نیز جایز باشد، با این که آنها چنین نظری ندارند.
همچنین این که کسی [به هر دلیلی] جانشین شود، اقتضا نمی کند که جانشینی اش باید ادامه بیابد؛ زیرا اگر هم خلافت او به وسیله فعل [ که مثلاً مقدم نمودن در نماز جماعت است] ثابت شود، فعل، دلالت بر تکرار و دوام ندارد. اگر با گفتار هم ثابت شود، همینطور است. چطور میتواند چنین دلالتی داشته باشد و حال آن که عادت این بود که در زمان غیبت ایشان از جانشین تبعیت میشد، و با حضور مجدد ایشان شخص جانشین به خودی خود از جانشینی اش خود عزل میشد.
هم چنین این امر با این مسأله که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در جنگ تبوک، علی - علیه السلام - را جانشین خود در مدینه قرار دادند و بعد از آن هم ایشان را عزل نکردند معارض است. زیرا وقتی علی علیه السلام جانشین حضرت بر مدینه باشند، این بدین معناست که ایشان در سایر مسؤلیتها نیز جانشین پیامبرند؛ زیرا قائل به فصل وجود ندارد [که بگوید ممکن است ایشان در سایر مسؤولیتها جانشین پیامبر نباشند]، و ارجحیت با ماست؛ زیرا جانشینی علی علیه السلام در مدینه، به مقام امامت بزرگ [و عام] نزدیک تر است، چون چنان چه گذشت جانشینی بر یک شهر، امور دینی و دنیوی، هر دو را شامل میشود برخلاف جانشینی در نماز.
از همه اینها هم که بگذریم، در امامت ابوبکر، اجماع همه افراد امت در یک زمان معین واقع نشد و حتی با قطع نظر از عدم حضور اهل بیت - علیهم السلام - و سعد بن عباده که بزرگ انصار بود و فرزندان و اصحاب او نیز این مسأله واضح است. و به همین سبب مؤلف المواقف و شارح آن سید شریف گفته اند که هرگاه امامت با اختیار و بیعت حاصل شود، بدان که آن حصول، دیگر نیازی به اجماع همه افراد اهل حل و عقد ندارد؛ زیرا ما دلیلی از عقل و نقل بر آن نداریم [که بگوید باید همه اهالی حل و عقد در اجماع موجود باشند]، بلکه وجود یک یا دو نفر از اهل حل و عقد نیز برای ثبوت امامت، و وجوب تبعیت از امام بر مسلمانان کافیست؛ زیرا ما میدانیم که صحابه با وجود آن همه صلابت در دین، در مساله امامت به همین مقدار اکتفا کردند؛ مانند سپردن خلافت به عمر از طرف ابوبکر، و سپردن خلافت به عثمان از جانب عبدالرحمن بن عوف. آنها حتی این که همه اهل حل و عقد مدینه در اجماع حاضر باشند را شرط ندانستند، چه برسد به این که تمامی علمای شهرهای مختلف در اجماع حاضر باشند. و هیچ کس هم این کار آنها را انکار نکرد. و اکتفا به یک یا دو نفر در تعیین امام، مسأله ایست که بعد از آنها نیز تا زمان ما بر طبق آن عمل میشده و میشود. -. شرح المواقف ۲: ۴۶۷ - در این جا نقل از شرح المواقف تمام میشود.
تفتازانی در شرح المقاصد در استدلال بر امامت ابوبکر میگوید: ما چند دلیل داریم: دلیل اول و عمده دلیل ما اجماع اهل حل و عقد بر آن [یعنی امامت ابوبکر] است، اگر چه بنابر روایات برخی در آغاز تردید و توقف کردند؛ انصار گفتند: یک امیر از ما و یک امیر از شما، و ابوسفیان گفت: ای عبدمناف! آیا راضی شدید که تَیم عهده دار امور شما شود؟ به خدا سوگند دشت را پر از افراد سواره و پیاده میکنم، و در صحیح بخاری و دیگر کتابهای اصحاب آمده که علی - علیه السلام - بعد از مدتی درنگ بیعت نمودند، و این که ابوبکر و عمر، پیغامی ملایم به وسیله ابوعبیدة بن جراح نزد علی - علیه السلام - فرستادند که راویان مورد اعتماد با سند صحیح جریان آن را نقل کرده اند که مشتمل بر سخنان زیادی از جانب دو طرف [یعنی علی - علیه السلام - و ابوبکر] و اندکی از خشونت از جانب عمر است و نیز مشتمل بر این است که علی - علیه السلام - نزد آن دو آمدند و داخل در جماعت شدند [و بیعت کردند] و هنگامی که از مجلس برخاستند [که بروند] فرمودند: خداوند آن چه که مرا ناراحت و شما را خوشحال کرد را مبارک گرداند.
بنابراین مطلبی که روایت شده که \\"وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند و علی - علیه السلام - و زبیر و مقداد و سلمان و ابوذر از بیعت سرباز زدند، فردای آن روز ابوبکر در پی علی - علیه السلام - فرستاد و ایشان با اصحابشان پیش او آمدند و ایشان و سایر کسانی که بیعت نکرده بودند، در همان روز با او بیعت نمودند\\"، جای تأمل دارد. در این جا نقل از شرح المقاصد تفتازانی تمام میشود.
تفتازانی در جای دیگری از همین کتاب گفته است: امامت به چند طریق منعقد میشود: یکی از آنها بیعت اهل حل و عقد علما و سران و چهرههای شاخص مردمی است که مشروط به حضور تعدادی خاص و یا موافقت همه اهالی حل و عقد سایر بلاد نیست، و حتی اگر یک فرد که مردم از او اطاعت میکنند، نیز بیعت نماید کافیست، سپس میگوید: طریق ثبوت امامت نزد ما و معتزله و خوارج و صالحیه، و بر خلاف شیعیان، این است که اهل حل و عقد کسی را انتخاب کنند و با او بیعت نمایند و شرط نیست که همه آنها بر سر او اجماع داشته باشند و یا تعداد مشخصی باشند، بلکه با بیعت یکی از آنها نیز امامت منعقد میگردد، و برای همین ابوبکر منتظر نشد که خبرها به گوشه و کنار قلمرو اسلامی برسد [و بعد از آن بر تخت امامت بنشیند]، و کسی هم بر او ایرادی نگرفت. عمر به ابو عبیدة گفت: دستت را بگشای تا با تو بیعت کنم، ابوعبیده گفت: وقتی ابوبکر هست چگونه این را میگویی؟ در نتیجه با ابوبکر بیعت نمود. و این [که گفتیم] مسلک اشعریها هم همین طور است، جز این که اشعریون شرط میکنند که این بیعت و لو یک نفره باید چند شاهد هم داشته باشد، تا کسی ادعا نکند که بیعتی مخفیانه زودتر از این بیعت انجام گرفته است. -. شرح المقاصد ۲: ۲۷۱ و ۲۷۲ - در این جا نقل از شرح المقاصد تفتازانی تمام میشود.
امام فخر رازی در کتاب نهایة العقول اعتراف کرده که در زمان خلافت ابوبکر اجماع محقق نشد، بلکه اجماع در زمان خلافت عمر و بعد از مرگ سعد بن عباده منعقد شد.
بر حکمهای این سفیهان که مدعی حرکت در مسیر علما هستند، باید خندید و در وقاحت و و بی حیایی آنها باید متحیر گشت. خداوند آنها را ذلیل کند که با عهد خدا چنین میکنند و با دین خدا چنین بازی میکنند. آیا هیچ فرد عاقلی قبول میکند که برای ریاست دین و دنیا و تصرف در جان و مال و آبروی همه افراد امت بیعت یک یا دو نفر از مردم، که بر خودشان هم نمی توانند حکومت کنند و عصمتشان ثابت نشده و شهادتشان بر یک درهم و نیم درهم نیز قبول نمی شود، کفایت کند؟
اگر بگویند: اگرچه در روز سقیفه اجماع بر خلافت ابوبکر حاصل نشد، ولی در عرض شش ماه بعد، همگان بر خلافت او متفق شدند و به امامت او رضایت دادند و بدین ترتیب اجماع کامل گشت، در مقابل میگوییم: این هم درست نیست؛ زیرا دانستید علی - علیه السلام - و اصحاب ایشان بعد از شش ماه نیز بیعت نکردند، و اگر هم بپذیریم که ایشان مانند کسانی که بیعت میکنند، دستشان را بر روی دست او زده باشند، شکی در این نیست که سعد بن عبادة و فرزندان او چنین چیزی را قبول نکردند و با ابوبکر و عمر بیعت ننمودند. هم چنان که ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب، در شرح حال ابوبکر گفته که در روزی که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - وفات یافتند، مردم در سقیفه بنی ساعدة برای خلافت با او بیعت کردند، و سپس فردای آن روز، یعنی روز سه شنبه بیعت عمومی با او صورت گرفت و سعد بن عبادة و گروهی از خزرج و گروهی قریش با او بیعت نکردند. -. الاستیعاب ۲: ۶۵۵ -
هم چنین ابن عبدالبر در همان کتاب -. همان ۱: ۳۳۳ - و ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابة -. الإصابة ۲: ۲۷ - روایت کردند که سعد با هیچ یک از ابوبکر و عمر بیعت نکرد و آنها نیز نتوانستند او را مانند افراد دیگر مجبور به بیعت با خودشان نمایند؛ زیرا او اقوام زیادی در میان خزرجیان داشت که از فتنه آنها پرهیز کردند. زمانی که حکومت مسلمانان به عمر رسید، یک روز سعد از بازار مدینه گذر میکرد که نگاه عمر به او افتاد و به او گفت: ای سعد! یا بیا و به بیعت ما درآی، یا از این شهر خارج شو، سعد گفت: بر من حرام باد که در شهری بمانم که تو امیر آن هستی، سپس از مدینه راهی شام شد. سعد در نواحی دمشق اقوام زیادی داشت که در هر هفته نزد یکی از این قبایل زندگی میکرد، در همان ایام، یک روز که داشت از روستایی به روستای دیگر میرفت، از پشت باغی که در مسیر راهش بود تیری به طرف او پرتاب کردند و کشته شد.
مؤلف روضة الصفا -. روضة الصفا ۲: ۲۱۹ - نیز مطالبی گفته که معنایش این که سعد با ابوبکر بیعت نکرد و به شام رفت و پس از مدتی به تحریک برخی از بزرگان در آن جا کشته شد.
بلاذری در تاریخش گفته است: عمر بن خطاب به خالد بن ولید و محد بن مسلمة گفت که سعد را به قتل برسانند، و هر دو آنها تیری به طرف او پرتاب کردند و او کشته شد، و بعد در میان مردم شایعه کردند که جنیان او را کشته اند و این شعر را بر سر زبانها انداختند:
- سرور قوم خزرج سعد بن عبادة را کشتیم، دو تیر به سمت او پرتاب کردیم و در نشانه گیری قلب او خطا ننمودیم.
اگر هم این را بپذیریم [که در عرض شش ماه همگان با ابوبکر بیعت کردند]، میگوییم: در تعریف اجماع، شرط شده که اهل اجماع بر یک چیز و در یک زمان متفق شوند؛ چرا که اگر اجماع در یک زمان واحد تحقق نیابد، احتمال میرود که کسی که اول کار موافق بوده، قبل از این که نفرات آخر موافقت کنند، از موافقت خود بازگردد [و آن را پس بگیرد]. بنابراین در مورد ابوبکر که موافقتها به تدریج [و در طول زمان] انجام شده، اجماعی محقق نشده است. حاصل این که اگر مقصود آنها از واقع شدن اجماع بر خلافت ابوبکر این است که بعد از پیامبر - صلی الله علیه و آله - بلافاصله و یا در یک زمان اندک، همگان بر سر او به اتفاق رسیدند، که بطلانش معلوم است، و اگر مقصودشان این است که اجماع بعد از سپری شدن مدتی طولانی محقق شده است، اگر هم بپذیریم، این فاق شرط تحقق اجماع، یعنی اتحاد وقت میباشد. هم چنین اجماع وقتی حجت است که باقی افراد به میل خود وارد آن شوند، اما اگر اکثریت غلبه کنند و اقلیت بترسند و با ترس و اجبار، در آن چه اکثریت به آن در آمده اند داخل شوند، [اجماع] حجیت نخواهد داشت.
گمان نمی کنم که خواننده بعد از اطلاع از روایات شیعیان و اهل تسنن که قبلاً آوردیم، شک کند که ممکن است حال به آن صورت [که آنها میگویند] بوده باشد، و یا در این تردید کند که بنی هاشم ابتدا بیعت نکردند و سپس مجبور شدند و بعد از شش ماه بیعت نمودند. حتی معاویه هم در نامه ای که به علی - علیه السلام – نوشته، ایشان را بر آن جریان [بیعت اجباری] سرزنش کرده و میگوید: \\"تو مانند شتری که در بینی اش چوب کرده باشند، کشیده میشدی\\" و علی - علیه السلام - در جواب او مرقوم فرمودند: \\"گفتی که من مانند شتری که در بینی اش چوب کرده باشند، کشیده میشدم تا بیعت کنم؛ به جانم سوگند خواستی مرا نکوهش کنی، ولی ستایشم کردی و خواستی رسوا کنی، ولی خودت رسوایی به بار آوردی؛ بر مسلمان ننگ نیست که تا زمانی که در دین خود شک نکرده و در یقین خود تردیدی ننموده، مظلوم باشد و این خود حجت من علیه تو و غیر تو است\\". به زودی در فصلی که مربوط به شکایت حضرت از آن افراد قبلی زورگو میباشد، مطالبی خواهد آمد که برای عبرت گیرندگان کفایت میکند.
عجیب این است که همه آنها صحت این حدیث از پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - را قبول دارند که ایشان فرمودند: علی با حق و حق با علی است؛ هر جا که علی برود حق نیز با او میرود. ابن ابی الحدید نیز به صحت آن اعتراف کرده است، و غزالی نیز با همه تعصبش در الإحیاء گفته است: «هیچ انسان بینایی هرگز چیزی ندیده که با آن علی - علیه السلام - را تخطئه کند [و کار ایشان را خطا بداند]. و از جمله روایتهایی که آنها در صحاح و اصول خود بر آن اتفاق نظر دارند این است که [پیامبر فرمودند: ] \\"علی دیّان این امت بعد از پیامبرشان است. \\" -. مراجعه کنید به تاج العروس زبیدی، فائق زمخشری و نهایة ابن اثیر، ماده «د ی ن» -
زمخشری و ابن اثیر در ذیل این روایت گفته اند: دیّان یعنی قهار، وگفته شده یعنی قاضی وحاکم. و ما احادیثی مانند حدیث سفینة -. معجم طبرانی صغیر: ۷۸ و ۱۷۰، مستدرک الحاکم ۳: ۱۵۰ و ۲: ۳۴۳، میزان الإعتدال ۱: ۲۲۴، مجمع الزوائد ۹: ۱۶۸، تاریخ الخلفاء: ۵۷۳، الخصائص الکبری ۲: ۲۶۶، تاریخ بغداد ۱۲: ۹۱، حلیة الأولیاء ۴: ۳۰۶، منتخب کنز العمال ۵: ۹۲ و ۹۵، شرح نهج البلاغة إبن أبی الحدید ۱: ۷۳ - و منزلت -. سیره ابن هشام ۲: ۵۲۰، المحبر: ۱۲۵، مسند الطیالسی ۲۸ شماره ۲۰۵، صحیح بخاری، فضائل اصحاب النبی، باب ۹، سنن ترمذی، کتاب المناقب، باب ۲۰، سنن ابن ماجه، مقدمه، باب ۱۱، مسند ابن حنبل ۱: ۱۷۰، ۷۷، ۱۷۹، ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۵ و ۳: ۳۲، خصائص نسائی: ۱۵، صحیح مسلم ۷: ۱۲۰، احقاق الحق ۵: ۱۳۳ - ۲۳۴ - و ثقلین -. احقاق الحق ۹: ۳۰۹ - ۳۷۵ - و احادیث دیگری که آنها در کتابهای صحیحشان آورده اند را در بخشهای نصوص موجود بر امامت علی - علیه السلام - و ابواب فضائل ایشان آورده ایم. با این همه، آنها
خلفایشان را امام میدانند و دست از مخالفت خود برنمی دارند. آری، هر کس که خداوند نوری برایش قرار ندهد، نوری برایش نخواهد بود.
🔰 #فایل های pdf حدیث پنجاه و یکم تا پایان باب ۴ از جلد ۲۸ بحار
🔻 استفاده باذکر صلوات بلا مانع است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم