همگی جز علی - علیه السلام - بیرون آمدند و بیعت کردند. به عمر گفتند که علی - علیه السلام - فرمودند: قسم خوردهام تا زمانی که قرآن را جمع آوری نکردهام بیرون نیایم و لباس بر دوش نیاندازم. فاطمه - سلام الله علیها - بر در خانه ایستادند و فرمودند: قومی سراغ ندارم که حضوری بدتر از شما داشته باشند؛ شما پیکر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در میان ما رها کردید و امرتان را بین خودتان تمام کردید و با ما مشورت نکردید و حقی برای ما قائل نشدید. عمر نزد ابوبکر آمد و به او گفت: آیا نمی خواهی از این متخلف بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ که خدمت کارش بود گفت: ای قنفذ! نزد علی برو و به او بگو بیاید. قنفذ نزد علی - علیه السلام - رفت، ایشان فرمودند: چه میخواهی؟ قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا - صلی الله علیه و آله - تو را میخواند. علی - علیه السلام - فرمودند: چه زود بر رسول خدا دروغ بستید. قنفذ برگشت و پیغام را به ابوبکر رساند. ابوبکر مدت زیادی گریه کرد. عمر برای بار دوم گفت: آیا نمی خواهی این متخلف را برای بیعت بیاوری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: نزد علی بازگرد و به او بگو که امیرالمؤمنین تو را برای بیعت فرا میخواند. قنفذ آمد و پیغام را رساند. علی - علیه السلام - صدای خود را بلند نموده و فرمودند: سبحان الله! چیزی را ادعا کرده که برای او نیست، قنفذ بازگشت و پیغام را رساند. ابوبکر مدت زیادی گریست. سپس عمر برخاست و به همراه عده ای راه افتادند و به در خانه فاطمه - علیها السلام - رفتند و در را زدند. وقتی فاطمه صدای آنها را شنید، گریه کنان و با صدای بلندی فریاد برآورد: ای رسول خدا! بعد از تو چهها از پسر خطاب و پسر ابی قحافه چهها دیدیم، وقتی مردم صدا و گریه ایشان را شنیدند، گریه کنان از آن جا برگشتند، و نزدیک بود دل هایشان پاره پاره شود و جگرهایشان تکه تکه گردد. عمر به همراه عده ای در آن جا ماندند و علی علیه السلام را بیرون آوردند و ایشان را نزد ابوبکر بردند و گفتند بیعت کن، ایشان فرمودند: اگر این کار را نکنم، چه میشود؟ گفتند: به خداوندی که معبودی جز او نیست سوگند که اگر بیعت نکنی گردنت را میزنیم. ایشان فرمودند: در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اید. عمر گفت: بنده خدا را آری، ولی برادر رسول خدا را نه. ابوبکر دم فرو بسته بود و چیزی نمی گفت.
عمر به ابوبکر گفت: آیا در مورد او دستوری نمی دهی؟ ابوبکر گفت: تا زمانی که فاطمه در کنار اوست، او را به کاری وادار نمی کنم. علی - علیه السلام - به کنار قبر رسول خدا - صلی الله علیه و آله – آمدند و در حالی که فریاد میکشیدند و گریه میکرد، صدا زدند: ای پسر مادرم! همانا این قوم مرا ضعیف یافتند و نزدیک بود که مرا به قتل برسانند.
عمر به ابوبکر گفت: بیا با هم نزد فاطمه برویم؛ ما او را غضب ناک نموده ایم. با هم راه افتادند و آمدند و از فاطمه اجازه خواستند [که آنها را به حضور بپذیرند]، ولی ایشان به آن دو اجازه ندادند. نزد علی - علیه السلام - که آمدند و با ایشان صحبت کردند، علی علیه السلام آنها را نزد فاطمه آوردند. وقتی نزد فاطمه - علیها السلام - نشستند، ایشان رویشان را به سمت دیوار برگرداندند، آن دو بر ایشان سلام کردند، اما ایشان جواب سلام آنها را ندادند. ابوبکر شروع به صحبت کرد و گفت: ای محبوب رسول خدا! به خدا سوگند خویشاوندان رسول خدا نزد من محبوب تر از خوشاوندان خودم هستند و شما برای من از دخترم عائشه عزیزتر هستید، دوست داشتم روزی که پدرتان وفات یافتند، من نیز میمردم و بعد از ایشان زنده نمی ماندم. آیا فکر میکنید که من با این که فضل و شرافت شما را میدانم، شما را از حق و ارثتان از رسول خدا راانکار میکنم؟ ولی من از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدم که میفرمودند: ما پیامبران ارثی از خود برجای نمی گذاریم و هر آن چه از ما باقی بماند صدقه است. فاطمه - علیها السلام - فرمودند: آیا اگر سخنی از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - برای شما نقل کنم، آن را به یاد میآورید و تأیید میکنید؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا قسم آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیدید که میفرمودند: رضایت فاطمه رضایت من، و ناراحتی فاطمه ناراحتی من است، و هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس فاطمه را خشنود کند مرا کرده، و هر کس فاطمه سلام الله علیها را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است؟ گفتند: آری، ما این را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم، فاطمه - علیها السلام - فرمودند: من خدا و ملائکه خدا را گواه میگیرم که شما مرا خشمگین کردید و مرا خشنود ننمودید و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات کنم، حتماً از شما پیش ایشان شکایت خواهم کرد. ابوبکر گفت: ای فاطمه! پناه بر خدا از خشم رسول خدا و خشم تو، سپس ابوبکر به گونه ای گریست که نزدیک بود جانش از بدنش درآید.
فاطمه - علیها السلام - فرمودند: به خدا سوگند در همه نمازهایم تو را نفرین میکنم.
سپس [ابوبکر] گریه کنان بیرون آمد و مردم اطراف او گرد آمدند و ابوبکر به آنها گفت: آیا شما با شب را در آغوش زوجه خود میگذرانید و با همسرتان خوش میگذرانید و مرا باید با این وضع رها میکنید؟ من بیعت شما را نمی خواهم. بیعتم را لغو کنید! مردم گفتند: ای جانشین رسول خدا! این کار شدنی نیست و تو داناترین ما نسبت به این امر هستی. اگر این چنین کنی، دین خدا پایدار نمی ماند. ابوبکر گفت: به خدا سوگند اگر این نبود و از شل شدن این ریسمان نمی ترسیدم، بعد از آن چه از فاطمه دیدم و شنیدم، یک شب را هم با بیعت یک مسلمان به صبح نمی رساندم. علی - علیه السلام - تا زمانی که فاطمه - علیها السلام - از دنیا رفتند، بیعت نکردند، و فاطمه- علیها السلام - تنها هفتاد و پنج روز پس از رحلت پدرشان زیستند. -. الإمامة والسیاسة ۱: ۱۲- ۲۰
🔰 شرح انعقاد سقیفه و کیفیت آن
🔻 پایان احادیث
⭕️ جمع بندی مولف بِحار
در مورد ادعای اِجماع امت بر خلافت
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - تنبیه - صفحه ۳۶۹]
**[ترجمه]ای جوینده حقیقت و یقین! اکنون که از احادیث و آثار اهل تسنن در مورد داستان سقیفه مطلع شدی، آگاه باش که این است حال و وضع اجماعی که آنها ادعا میکنند در به خلافت رسیدن ابوبکر وجود داشته است، و از همین رو بود که عاقبت آن منجر به تباهی دین گردید. همه دانشمندان اصول اهل تسنن گفته اند که اجماع عبارت است از متفق شدن همه اهالی حل و عقد، یعنی مجتهدان و علمای مسلمانان، بر سر یک موضوع در یک زمان. بر اساس آن چه که در شرح مختصر عضدی و غیر آن آمده است، خود آنان در مورد تحقق اجماع و شرائط آن بحث کرده اند که آیا تحقق اجماع [با تعریف فوق] ممکن است، یا محال؟ و بر فرض مممکن بودن، آیا وجود هم پیدا کرده است یا نه؟ و با فرض همه این ها، آیا اجماع میتواند حجت و دلیل بر چیزی شود یا نه؟ و با فرض اینکه اجماع بتواند حجت و دلیل قرار بگیرد، آیا حتی اگر ثبوت آن به حد تواتر نرسد، باز هم میتوان حجت و دلیل باشد یا نه؟ و در همه این موارد میان علمای آنها مشاجره و کشمکش واقع شده است، پس آنها برای اثبات امامت ابوبکر، باید همه این موارد را ثابت کنند.
ای کاش میدانستم کسانی از هیچ کدام از این موارد را قبول ندارند، چطور ادعای امامت ابوبکر را میکنند و چطور آن را اثبات مینمایند.
بعد از این قبول اینها نیز اختلاف دیگری وجود دارد؛ و آن این که آیا در حقانیت اجماع شرط است که هیچ یک از اجماع کنندگان نباید تا هنگام مرگشان از مسأله مورد اجماع تخلف کنند و با آن مخالفت ورزند، یا چنین شرطی وجود ندارد؟ آنها هم چنین در این مساله اختلاف دارند که آیا اجماع خود به تنهایی حجت است، یا باید سندی داشته باشد که در واقع آن سند حجت حقیقی است؟ سندی که در مساله ادعای خلافت ابوبکر ذکر شده است، یک قیاس فقهی است؛ زیر آنان مطابق آن چه ادعا کرده اند، - البته خوانندگان حقیقت امر را خواندند و دریافتند - ریاست دین و دنیا را قیاس به امامت نماز در زمان بیماری رسول خدا - صلی الله علیه و آله - کرده اند. و فساد این ادعا بر کسی که شناختی ناچیز از اصول دین داشته باشد، پوشیده نیست، زیرا اثبات حجیت قیاس بسیار مشکل است و علمای شیعه و پیروان مذهب ظاهریه اهل تسنن و همه معتزله حجیت آن را نفی میکنند و هر یک بنا بر مذهب خود دلایل عقلی و نقلی [در نفی حجیت آن] میآورند. سایر فرق و مذاهب نیز در مورد اقسام قیاس و شرائط آن اختلاف زیادی دارند.
با فرض اثبات تمام این موارد، قیاس در جایی است که علتی در اصل وجود دارد و فرع در آن علت با اصل برابر باشد. در این جا نه تنها علت مفقود است، بلکه تفاوت آشکاری[ میان اصل و فرع] وجود دارد ؛ زیرا از نظر آنها اقتدا به هر فرد نیکوکار یا فاجری در نماز جایز است؛ و حال آن که در خلافت این گونه نیست؛ زیرا آنها عدالت و شجاعت و قریشی بودن و چیزهای دیگری را در خلافت شرط دانسته اند. هم چنین مسأله امامت جماعت مسأله واحدی است که در آن دانش زیاد و شجاعت و تدبیر و سایر شرایطی که از نظر آنها در خلافت شرط است، معتبر نیست. از آن جایی که خلافت عبارت از حاکمیت و حکومت در همه امور دینی و دنیوی است نیاز به علوم و شرایط زیادی دارد که هیچ یک از آنها در ابوبکر و دو خلیفه بعد از او وجود نداشت؛ بنابراین قیاس این به آن صحیح نیست.
و این که بعضی از آنها گفته اند که نماز از امور دینی و خلافت از امور دنیاست، اشتباهی واضح است؛ زیرا محققانی مانند شارح جدید التجرید، امامت را به حکومت عام دینی و دنیوی تعریف کرده اند، -. شرح المواقف ۲: ۴۶۹ - و ظاهراً همین درست است. مضاف بر این که اصل آن [که خلافت از امور دنیوی باشد] هم ثابت نیست؛ زیرا همان طور که قبلاً در روایات گذشت - و به زودی برخی از آنها را میآوریم - شیعیان این موضوع را به شدت انکار میکند.
برخی از آنها گفته اند: پیامبر - صلی الله علیه و آله - [در هنگام بیماری اشان امر به اقامه نماز کردند، ولی کسی را برای این کار تعیین نکردند، عائشه دختر ابوبکر به بلال گفت: پیامبر - صلی الله علیه و آله - امر کردند که ابوبکر امام جماعت شود. وقتی رسول خدا - صلی الله علیه و آله - مطلع شدند، ] یک دست خود را بر شانه علی - علیه السلام - و دست دیگرشان را بر شانه فضل بن عباس گذاشتند و به مسجد رفتند و ابوبکر را از محراب کنار زدند و خودشان بر مردم نماز گزاردند، تا امامت ابوبکر در نماز، موجب خلل در دین نگردد. چیزی که بخاری با سند خود از عروة نقل کرده این قضیه را تقویت میکند: -. صحیح بخاری، کتاب الأذان، باب ۳۹، ۲: ۱۷۴ - «رسول خدا - صلی الله علیه و آله - اندکی احساس بهبودی کردند و [برای اقامه نماز] به محراب آمدند. ابوبکر به نماز رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نماز میخواند و مردم نیز به نماز ابوبکر، یعنی به تکبیر او نماز میگزاردند. » -.
مراجعه کنید به إحقاق الحق ۲: ۳۶۳ - پایان نقل از صحیح بخاری.
و اگر مطابق نظر آن ها، روایت مقدم نمودن ابوبکر [از جانب پیامبر] در نماز صحیح باشد، و بر فرض صحت دال بر امامت او باشد، این به منزله نص پیامبر - صلی الله علیه و آله - بر امامت اوست، و وقتی نص موجود باشد، نیاز به هیچ چیز دیگری نیست؛ پس چطور ابوبکر و اصحاب سقیفه این [نص] را به عنوان دلیل برای امامت ابوبکر نیاوردند؟ و چطور به کمک آن بر انصار احتجاج نکردند؟ معلوم میشود که آن [تقدیم ابوبکر در نماز] به هیچ وجه نمی تواند دلیل [بر خلافت] شود.
هم چنین واضح است که امامت از اصول دین است، و حتی با فرض این که قیاس صحیح باشد، اثبات آن با قیاس صحیح نخواهد بود؛ زیرا با فرض قبول حجیت قیاس، قیاس فقط در فروع دین جاری است، و اگر ظن [ناشی از قیاس] مجتهد، در مساله امامت نیز مانند فروعات فقهی کافی باشد، نباید مجتهدی که ظن به عدم امامت ابوبکر دارد را تخطئه نمود، باید تقلید از آن مجتهد نیز جایز باشد، با این که آنها چنین نظری ندارند.
همچنین این که کسی [به هر دلیلی] جانشین شود، اقتضا نمی کند که جانشینی اش باید ادامه بیابد؛ زیرا اگر هم خلافت او به وسیله فعل [ که مثلاً مقدم نمودن در نماز جماعت است] ثابت شود، فعل، دلالت بر تکرار و دوام ندارد. اگر با گفتار هم ثابت شود، همینطور است. چطور میتواند چنین دلالتی داشته باشد و حال آن که عادت این بود که در زمان غیبت ایشان از جانشین تبعیت میشد، و با حضور مجدد ایشان شخص جانشین به خودی خود از جانشینی اش خود عزل میشد.
هم چنین این امر با این مسأله که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در جنگ تبوک، علی - علیه السلام - را جانشین خود در مدینه قرار دادند و بعد از آن هم ایشان را عزل نکردند معارض است. زیرا وقتی علی علیه السلام جانشین حضرت بر مدینه باشند، این بدین معناست که ایشان در سایر مسؤلیتها نیز جانشین پیامبرند؛ زیرا قائل به فصل وجود ندارد [که بگوید ممکن است ایشان در سایر مسؤولیتها جانشین پیامبر نباشند]، و ارجحیت با ماست؛ زیرا جانشینی علی علیه السلام در مدینه، به مقام امامت بزرگ [و عام] نزدیک تر است، چون چنان چه گذشت جانشینی بر یک شهر، امور دینی و دنیوی، هر دو را شامل میشود برخلاف جانشینی در نماز.
از همه اینها هم که بگذریم، در امامت ابوبکر، اجماع همه افراد امت در یک زمان معین واقع نشد و حتی با قطع نظر از عدم حضور اهل بیت - علیهم السلام - و سعد بن عباده که بزرگ انصار بود و فرزندان و اصحاب او نیز این مسأله واضح است. و به همین سبب مؤلف المواقف و شارح آن سید شریف گفته اند که هرگاه امامت با اختیار و بیعت حاصل شود، بدان که آن حصول، دیگر نیازی به اجماع همه افراد اهل حل و عقد ندارد؛ زیرا ما دلیلی از عقل و نقل بر آن نداریم [که بگوید باید همه اهالی حل و عقد در اجماع موجود باشند]، بلکه وجود یک یا دو نفر از اهل حل و عقد نیز برای ثبوت امامت، و وجوب تبعیت از امام بر مسلمانان کافیست؛ زیرا ما میدانیم که صحابه با وجود آن همه صلابت در دین، در مساله امامت به همین مقدار اکتفا کردند؛ مانند سپردن خلافت به عمر از طرف ابوبکر، و سپردن خلافت به عثمان از جانب عبدالرحمن بن عوف. آنها حتی این که همه اهل حل و عقد مدینه در اجماع حاضر باشند را شرط ندانستند، چه برسد به این که تمامی علمای شهرهای مختلف در اجماع حاضر باشند. و هیچ کس هم این کار آنها را انکار نکرد. و اکتفا به یک یا دو نفر در تعیین امام، مسأله ایست که بعد از آنها نیز تا زمان ما بر طبق آن عمل میشده و میشود. -. شرح المواقف ۲: ۴۶۷ - در این جا نقل از شرح المواقف تمام میشود.
تفتازانی در شرح المقاصد در استدلال بر امامت ابوبکر میگوید: ما چند دلیل داریم: دلیل اول و عمده دلیل ما اجماع اهل حل و عقد بر آن [یعنی امامت ابوبکر] است، اگر چه بنابر روایات برخی در آغاز تردید و توقف کردند؛ انصار گفتند: یک امیر از ما و یک امیر از شما، و ابوسفیان گفت: ای عبدمناف! آیا راضی شدید که تَیم عهده دار امور شما شود؟ به خدا سوگند دشت را پر از افراد سواره و پیاده میکنم، و در صحیح بخاری و دیگر کتابهای اصحاب آمده که علی - علیه السلام - بعد از مدتی درنگ بیعت نمودند، و این که ابوبکر و عمر، پیغامی ملایم به وسیله ابوعبیدة بن جراح نزد علی - علیه السلام - فرستادند که راویان مورد اعتماد با سند صحیح جریان آن را نقل کرده اند که مشتمل بر سخنان زیادی از جانب دو طرف [یعنی علی - علیه السلام - و ابوبکر] و اندکی از خشونت از جانب عمر است و نیز مشتمل بر این است که علی - علیه السلام - نزد آن دو آمدند و داخل در جماعت شدند [و بیعت کردند] و هنگامی که از مجلس برخاستند [که بروند] فرمودند: خداوند آن چه که مرا ناراحت و شما را خوشحال کرد را مبارک گرداند.
بنابراین مطلبی که روایت شده که \\"وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند و علی - علیه السلام - و زبیر و مقداد و سلمان و ابوذر از بیعت سرباز زدند، فردای آن روز ابوبکر در پی علی - علیه السلام - فرستاد و ایشان با اصحابشان پیش او آمدند و ایشان و سایر کسانی که بیعت نکرده بودند، در همان روز با او بیعت نمودند\\"، جای تأمل دارد. در این جا نقل از شرح المقاصد تفتازانی تمام میشود.
تفتازانی در جای دیگری از همین کتاب گفته است: امامت به چند طریق منعقد میشود: یکی از آنها بیعت اهل حل و عقد علما و سران و چهرههای شاخص مردمی است که مشروط به حضور تعدادی خاص و یا موافقت همه اهالی حل و عقد سایر بلاد نیست، و حتی اگر یک فرد که مردم از او اطاعت میکنند، نیز بیعت نماید کافیست، سپس میگوید: طریق ثبوت امامت نزد ما و معتزله و خوارج و صالحیه، و بر خلاف شیعیان، این است که اهل حل و عقد کسی را انتخاب کنند و با او بیعت نمایند و شرط نیست که همه آنها بر سر او اجماع داشته باشند و یا تعداد مشخصی باشند، بلکه با بیعت یکی از آنها نیز امامت منعقد میگردد، و برای همین ابوبکر منتظر نشد که خبرها به گوشه و کنار قلمرو اسلامی برسد [و بعد از آن بر تخت امامت بنشیند]، و کسی هم بر او ایرادی نگرفت. عمر به ابو عبیدة گفت: دستت را بگشای تا با تو بیعت کنم، ابوعبیده گفت: وقتی ابوبکر هست چگونه این را میگویی؟ در نتیجه با ابوبکر بیعت نمود. و این [که گفتیم] مسلک اشعریها هم همین طور است، جز این که اشعریون شرط میکنند که این بیعت و لو یک نفره باید چند شاهد هم داشته باشد، تا کسی ادعا نکند که بیعتی مخفیانه زودتر از این بیعت انجام گرفته است. -. شرح المقاصد ۲: ۲۷۱ و ۲۷۲ - در این جا نقل از شرح المقاصد تفتازانی تمام میشود.
امام فخر رازی در کتاب نهایة العقول اعتراف کرده که در زمان خلافت ابوبکر اجماع محقق نشد، بلکه اجماع در زمان خلافت عمر و بعد از مرگ سعد بن عباده منعقد شد.
بر حکمهای این سفیهان که مدعی حرکت در مسیر علما هستند، باید خندید و در وقاحت و و بی حیایی آنها باید متحیر گشت. خداوند آنها را ذلیل کند که با عهد خدا چنین میکنند و با دین خدا چنین بازی میکنند. آیا هیچ فرد عاقلی قبول میکند که برای ریاست دین و دنیا و تصرف در جان و مال و آبروی همه افراد امت بیعت یک یا دو نفر از مردم، که بر خودشان هم نمی توانند حکومت کنند و عصمتشان ثابت نشده و شهادتشان بر یک درهم و نیم درهم نیز قبول نمی شود، کفایت کند؟
اگر بگویند: اگرچه در روز سقیفه اجماع بر خلافت ابوبکر حاصل نشد، ولی در عرض شش ماه بعد، همگان بر خلافت او متفق شدند و به امامت او رضایت دادند و بدین ترتیب اجماع کامل گشت، در مقابل میگوییم: این هم درست نیست؛ زیرا دانستید علی - علیه السلام - و اصحاب ایشان بعد از شش ماه نیز بیعت نکردند، و اگر هم بپذیریم که ایشان مانند کسانی که بیعت میکنند، دستشان را بر روی دست او زده باشند، شکی در این نیست که سعد بن عبادة و فرزندان او چنین چیزی را قبول نکردند و با ابوبکر و عمر بیعت ننمودند. هم چنان که ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب، در شرح حال ابوبکر گفته که در روزی که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - وفات یافتند، مردم در سقیفه بنی ساعدة برای خلافت با او بیعت کردند، و سپس فردای آن روز، یعنی روز سه شنبه بیعت عمومی با او صورت گرفت و سعد بن عبادة و گروهی از خزرج و گروهی قریش با او بیعت نکردند. -. الاستیعاب ۲: ۶۵۵ -
هم چنین ابن عبدالبر در همان کتاب -. همان ۱: ۳۳۳ - و ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابة -. الإصابة ۲: ۲۷ - روایت کردند که سعد با هیچ یک از ابوبکر و عمر بیعت نکرد و آنها نیز نتوانستند او را مانند افراد دیگر مجبور به بیعت با خودشان نمایند؛ زیرا او اقوام زیادی در میان خزرجیان داشت که از فتنه آنها پرهیز کردند. زمانی که حکومت مسلمانان به عمر رسید، یک روز سعد از بازار مدینه گذر میکرد که نگاه عمر به او افتاد و به او گفت: ای سعد! یا بیا و به بیعت ما درآی، یا از این شهر خارج شو، سعد گفت: بر من حرام باد که در شهری بمانم که تو امیر آن هستی، سپس از مدینه راهی شام شد. سعد در نواحی دمشق اقوام زیادی داشت که در هر هفته نزد یکی از این قبایل زندگی میکرد، در همان ایام، یک روز که داشت از روستایی به روستای دیگر میرفت، از پشت باغی که در مسیر راهش بود تیری به طرف او پرتاب کردند و کشته شد.
مؤلف روضة الصفا -. روضة الصفا ۲: ۲۱۹ - نیز مطالبی گفته که معنایش این که سعد با ابوبکر بیعت نکرد و به شام رفت و پس از مدتی به تحریک برخی از بزرگان در آن جا کشته شد.
بلاذری در تاریخش گفته است: عمر بن خطاب به خالد بن ولید و محد بن مسلمة گفت که سعد را به قتل برسانند، و هر دو آنها تیری به طرف او پرتاب کردند و او کشته شد، و بعد در میان مردم شایعه کردند که جنیان او را کشته اند و این شعر را بر سر زبانها انداختند:
- سرور قوم خزرج سعد بن عبادة را کشتیم، دو تیر به سمت او پرتاب کردیم و در نشانه گیری قلب او خطا ننمودیم.
اگر هم این را بپذیریم [که در عرض شش ماه همگان با ابوبکر بیعت کردند]، میگوییم: در تعریف اجماع، شرط شده که اهل اجماع بر یک چیز و در یک زمان متفق شوند؛ چرا که اگر اجماع در یک زمان واحد تحقق نیابد، احتمال میرود که کسی که اول کار موافق بوده، قبل از این که نفرات آخر موافقت کنند، از موافقت خود بازگردد [و آن را پس بگیرد]. بنابراین در مورد ابوبکر که موافقتها به تدریج [و در طول زمان] انجام شده، اجماعی محقق نشده است. حاصل این که اگر مقصود آنها از واقع شدن اجماع بر خلافت ابوبکر این است که بعد از پیامبر - صلی الله علیه و آله - بلافاصله و یا در یک زمان اندک، همگان بر سر او به اتفاق رسیدند، که بطلانش معلوم است، و اگر مقصودشان این است که اجماع بعد از سپری شدن مدتی طولانی محقق شده است، اگر هم بپذیریم، این فاق شرط تحقق اجماع، یعنی اتحاد وقت میباشد. هم چنین اجماع وقتی حجت است که باقی افراد به میل خود وارد آن شوند، اما اگر اکثریت غلبه کنند و اقلیت بترسند و با ترس و اجبار، در آن چه اکثریت به آن در آمده اند داخل شوند، [اجماع] حجیت نخواهد داشت.
گمان نمی کنم که خواننده بعد از اطلاع از روایات شیعیان و اهل تسنن که قبلاً آوردیم، شک کند که ممکن است حال به آن صورت [که آنها میگویند] بوده باشد، و یا در این تردید کند که بنی هاشم ابتدا بیعت نکردند و سپس مجبور شدند و بعد از شش ماه بیعت نمودند. حتی معاویه هم در نامه ای که به علی - علیه السلام – نوشته، ایشان را بر آن جریان [بیعت اجباری] سرزنش کرده و میگوید: \\"تو مانند شتری که در بینی اش چوب کرده باشند، کشیده میشدی\\" و علی - علیه السلام - در جواب او مرقوم فرمودند: \\"گفتی که من مانند شتری که در بینی اش چوب کرده باشند، کشیده میشدم تا بیعت کنم؛ به جانم سوگند خواستی مرا نکوهش کنی، ولی ستایشم کردی و خواستی رسوا کنی، ولی خودت رسوایی به بار آوردی؛ بر مسلمان ننگ نیست که تا زمانی که در دین خود شک نکرده و در یقین خود تردیدی ننموده، مظلوم باشد و این خود حجت من علیه تو و غیر تو است\\". به زودی در فصلی که مربوط به شکایت حضرت از آن افراد قبلی زورگو میباشد، مطالبی خواهد آمد که برای عبرت گیرندگان کفایت میکند.
عجیب این است که همه آنها صحت این حدیث از پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - را قبول دارند که ایشان فرمودند: علی با حق و حق با علی است؛ هر جا که علی برود حق نیز با او میرود. ابن ابی الحدید نیز به صحت آن اعتراف کرده است، و غزالی نیز با همه تعصبش در الإحیاء گفته است: «هیچ انسان بینایی هرگز چیزی ندیده که با آن علی - علیه السلام - را تخطئه کند [و کار ایشان را خطا بداند]. و از جمله روایتهایی که آنها در صحاح و اصول خود بر آن اتفاق نظر دارند این است که [پیامبر فرمودند: ] \\"علی دیّان این امت بعد از پیامبرشان است. \\" -. مراجعه کنید به تاج العروس زبیدی، فائق زمخشری و نهایة ابن اثیر، ماده «د ی ن» -
زمخشری و ابن اثیر در ذیل این روایت گفته اند: دیّان یعنی قهار، وگفته شده یعنی قاضی وحاکم. و ما احادیثی مانند حدیث سفینة -. معجم طبرانی صغیر: ۷۸ و ۱۷۰، مستدرک الحاکم ۳: ۱۵۰ و ۲: ۳۴۳، میزان الإعتدال ۱: ۲۲۴، مجمع الزوائد ۹: ۱۶۸، تاریخ الخلفاء: ۵۷۳، الخصائص الکبری ۲: ۲۶۶، تاریخ بغداد ۱۲: ۹۱، حلیة الأولیاء ۴: ۳۰۶، منتخب کنز العمال ۵: ۹۲ و ۹۵، شرح نهج البلاغة إبن أبی الحدید ۱: ۷۳ - و منزلت -. سیره ابن هشام ۲: ۵۲۰، المحبر: ۱۲۵، مسند الطیالسی ۲۸ شماره ۲۰۵، صحیح بخاری، فضائل اصحاب النبی، باب ۹، سنن ترمذی، کتاب المناقب، باب ۲۰، سنن ابن ماجه، مقدمه، باب ۱۱، مسند ابن حنبل ۱: ۱۷۰، ۷۷، ۱۷۹، ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۵ و ۳: ۳۲، خصائص نسائی: ۱۵، صحیح مسلم ۷: ۱۲۰، احقاق الحق ۵: ۱۳۳ - ۲۳۴ - و ثقلین -. احقاق الحق ۹: ۳۰۹ - ۳۷۵ - و احادیث دیگری که آنها در کتابهای صحیحشان آورده اند را در بخشهای نصوص موجود بر امامت علی - علیه السلام - و ابواب فضائل ایشان آورده ایم. با این همه، آنها
خلفایشان را امام میدانند و دست از مخالفت خود برنمی دارند. آری، هر کس که خداوند نوری برایش قرار ندهد، نوری برایش نخواهد بود.
🔰 #فایل های pdf حدیث پنجاه و یکم تا پایان باب ۴ از جلد ۲۸ بحار
🔻 استفاده باذکر صلوات بلا مانع است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔺 شرح انعقاد سقیفه و کیفیت آن
✅ پایان باب ۴ از جلد ۲۸ بحار الانوار
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین
28.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای #سقیفه
خلاصه ی ماجرای سقیفه و هجوم غاصبین و معارضین به خانه ی #حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
#سقیفه
شادی دل مهدی فاطمه و تعجیل در فرج حضرت صلواااااات
شرح مبسوط صحیفهٔ ملعونه.pdf
257.8K
◀️شرح مبسوط صحیفهٔ ملعونه
↩️ به روایت حذیفهٔ یمانی
📗 بحار الانوار ،
جلد ۲۸ ، باب ۳ حدیث ۳
انتشارات مجازی قائمیه اصفهان
🔸🍃🔸🍃🔸🍃🔸🍃🔸
کانال سقیفه شناسی
https://eitaa.com/sagifeh
علت مبسوط عدم قیام امیرالمومنین در کلام خود حضرت .pdf
75.3K
🔺 پاسخ امیرالمومنین علیه السلام به اشعث بن قیس کندی که پرسیده بود چرا حضرت در مقابل حق شان قیام نکردند ؟
🔰 برگرفته از کتاب سلیم بن قیس هلالی
✅ پس از این سخنرانی، شیعیان، محترم ترین و بزرگترین آن نیروها شدند و این سخنان پس از نبرد نهروان ایراد شد .
📕 [بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۵۵» - ج ۲۹ باب ۱۳( چرا امیرالمومنین علیه السلام قیام نکرد) حدیث ۵۵ صفحه ۴۷۲]
انتشارت مجازی قائمیه اصفهان
⭕️ حدیث اول : پشیمانی و ابراز ندامت
در کتاب «تقریب المعارف» آورده است: هنگامی که عمر نیزه خورد، فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و به آنها گفت: آیا از من راضی هستید؟ مردی از اصحاب عمرگفت: کیست که از تو ناراضی باشد و بر تو خشم گیرد؟ و این جمله را سه بار تکرار کرد. مردی دیگر همانند او به عمر جواب داد، عمر آن مرد را از خود دور کرد و گفت: ما به آنچه در دل هایمان است، آگاهیم و به خدا سوگند، ما به آنچه در دل هایمان است آگاهیم، از خداوند میخواهیم که ما را از شر آن نجات دهد و بیعت با ابوبکر اقدامی بی خردانه (و عجولانه) بود، از خداوند میخواهیم ما را از شر آن دور کند.
عمر به پسرش عبدالله که او را به سینه خود تکیه داده بود، گفت: وای بر تو! سرم را روی زمین بگذار. در این هنگام عمر بی هوش شد. عبدالله میگوید: من از این حالت نگران شدم. آن گاه عمر گفت: وای بر تو! سرم را بر زمین بگذار، پس سر پدرم را بر زمین گذاشتم و پدرم خود را در خاک غلتانید و سپس گفت: وای بر عمر! وای بر مادر عمر! اگر خداوند او را نیامرزد.
و هم چنین زمانی که مرگش فرا رسید، گفت: از سه چیز به درگاه خداوند توبه میکنم، اول: غصب خلافت توسط خودم و ابوبکر بدون نظر مردم، دوم تعیین خلیفه بر مردم، سوم برتری دادن برخی از
مسلمانان بر دیگر مسلمانان. و هم چنین گفت: از سه چیز به خدا توبه میکنم: از رها کردن اسیران یمن، و برگشتن از سپاه اسامه بعد از آنکه رسول خدا صلَّی الله علیه و آله او را امیر و فرمانده ما قرار داد، و دیگر این که اگر پیامبر از دنیا رفت، اجازه ندهیم کسی از اهل بیت وی خلافت و ولایت را به دست گیرد (اشاره به پیمانی است که آن را نوشتند و در کعبه گذاشتند).
از عبدالله بن شداد بن هاد روایت کردند که گفت: هنگامی که عمر در حال احتضار بود، من نزد او بودم و او بی تابی میکرد. عرض کردم: ای امیرمؤمنان، بشارت باد تو را به فضل خداوند و کرامتش! من هر وقت بی تابی عمر را میدیدم این جمله را میگفتم: عمر به من نگاهی کرد و گفت: وای برتو! چگونه توطئه علیه اهل بیت محمد صلَّی الله علیه و آله را جبران کنم.
آنچه از کتاب تقریب المعارف آورده بودیم، تمام شد.
زمخشری در ربیع الابرار آورده است: هنگامی که اجل عمر فرا رسید، به پسران خود و اطرافیانش گفت: اگر به اندازه گنجایش زمین طلا یا نقره در اختیار داشتم، به خاطر رهایی از ترس و اهوال آنچه میبینم، همه را فدا میکردم.
----------------------------------------------------------
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۱»]
ج ۳٠ باب ۱۹ ح ۱ ص ۱۱۶
⭕️ حدیث دوم پشیمانی و ابراز ندامت
**[ترجمه]الخصال شیخ صدوق -. الخصال شیخ صدوق۱: ۱۷۱-۱۷۳، باب سوم، حدیث ۲۸۸ -:
پدر عبدالرحمان بن عوف گفت: ابوبکر در آن بیماری که باعث شد از دنیا برود، گفت: در این دنیا تنها بر سه چیز خود افسوس میخورم و از آنها پشیمانم، و دوست داشتم آنها را انجام نداده بودم؛ و بر سه چیز افسوس میخورم، و دوست داشتم آنها را انجام داده بودم ولی ترکشان کردم؛ و بر سه چیز تأسف میخورم و دوست داشتم از رسول خدا صلَّی الله علیه و آله درباره آنها سؤال کرده بودم. اما آنچه دوست داشتم آنها را ترک کرده بودم، یکی این بود که ای کاش به خانه فاطمه زهرا هجوم نمی بردم اگرچه (علیه من) اعلان جنگ کرده بود، دوم این که ای کاش فجاءة را نمی سوزاندم. ای کاش او را به آسانی میکشتم، یا این که او را رها میکردم. ای کاش روز سقیفه بنی ساعده خلافت را بر عهده عمر یا ابی عبیده میگذاشتم و من وزیر و مشاور خلیفه میشدم.
امّا آنچه رها کردم: یکی این که ای کاش روزی که اشعث را نزد من اسیر آوردند، گردنش را میزدم، گمان میکنم که او هر صاحب شری را میدید، به یاری اش میشتافت. دوم اینکه دوست داشتم هنگامی که خالد را به سوی اهل ردّه فرستادم، نزد او میرفتم. اگر مسلمانان پیروز میشدند که هیچ و اگر شکست میخوردند، در پی دیدن آنها و یا کمک رساندن بودم. سوم اینکه ای کاش هنگامی که خالد را به سوی شام فرستادم، عمر بن خطاب را به سوی مشرق
می فرستادم و دست راست و چپم را در راه خدا باز میکردم.
اما آنچه دوست داشتم درباره آنها از پیامبر صلَّی الله علیه و آله سؤال کرده بودم، یکی این بود که ای کاش پرسیده بودم، خلافت از آن کیست تا با آن که اهل خلافت است، نزاع نکنیم. دوم این که ای کاش پرسیده بودم، آیا انصار در امر خلافت سهمی دارند؟ و سوم این که ای کاش از رسول خدا صلَّی الله علیه و آله درباره میراث برادر و عمو پرسیده بودم؛ زیرا احساس میکنم نیازمند آن هستم.
شیخ صدوق - رضی الله عنه - میگوید: روز غدیر، هیچ بهانه ای برای کسی باقی نگذاشت. هنگامی که بانوی زنان عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از فدک منع شد، این گونه فرمودند و انصار را مورد خطاب قرار دادند. انصار گفتند: ای دختر محمد، اگر قبل از بیعت خود با ابوبکر این سخن را از تو میشنیدیم، هیچ یک از ما از علی روی برنمی گرداندیم و او را رها نمی کردیم. حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: آیا پدرم روز غدیر خم عذر و بهانه ای برای کسی گذاشتند؟!
----------------------------------------------------------
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۱»]
ج ۳٠ باب ۱۹ ح ۲ ص ۱۱۸
⭕️ حدیث سوم پشیمانی و ابراز ندامت
[ترجمه]الخصال شیخ صدوق -. الخصال۱: ۱۷۳
امام حسن و ایشان از پدر بزرگوارشان امام علی علیه السلام روایت کردند که فرمودند: عمر زمانی که در حال احتضار بود گفت: از سه چیز به خدا توبه میکنم: اولی غصب خلافت از سوی من و ابوبکر از بین مردم. دومی تعیین عثمان به عنوان خلیفه و جانشین بر مردم. سومی برتری دادن برخی از مسلمانان بر دیگر مسلمانان.
----------------------------------------------------------
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۱»]
ج ۳٠ باب ۱۹ ح ۳ ص ۱۱۸
⭕️ حدیث چهارم پشیمانی و ابراز ندامت
**[ترجمه]الخصال شیخ صدوق -. الخصال۱: ۱۷۰، باب سوم، حدیث ۲۲۵
از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است: هنگام مرگ عمر، او را دیدم که میگفت: از سه چیز به درگاه خدا توبه میکنم: اول از برگرداندن اسیران یمن. دوم، بازگشتن از سپاه اسامه بعد از اینکه رسول خدا صلَّی الله علیه و آله او را امیر بر ما قرار داده بود. سوم، هم پیمان شدن ما در جلوگیری از رسیدن اهل بیت به خلافت در صورت فوت پیامبر.
---------------------------------------------------------
[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام با ترجمه فارسی - «۴» - جلد ۳۰، صفحه ۱۱۹]