مراجعه کنید به إحقاق الحق ۲: ۳۶۳ - پایان نقل از صحیح بخاری.
و اگر مطابق نظر آن ها، روایت مقدم نمودن ابوبکر [از جانب پیامبر] در نماز صحیح باشد، و بر فرض صحت دال بر امامت او باشد، این به منزله نص پیامبر - صلی الله علیه و آله - بر امامت اوست، و وقتی نص موجود باشد، نیاز به هیچ چیز دیگری نیست؛ پس چطور ابوبکر و اصحاب سقیفه این [نص] را به عنوان دلیل برای امامت ابوبکر نیاوردند؟ و چطور به کمک آن بر انصار احتجاج نکردند؟ معلوم میشود که آن [تقدیم ابوبکر در نماز] به هیچ وجه نمی تواند دلیل [بر خلافت] شود.
هم چنین واضح است که امامت از اصول دین است، و حتی با فرض این که قیاس صحیح باشد، اثبات آن با قیاس صحیح نخواهد بود؛ زیرا با فرض قبول حجیت قیاس، قیاس فقط در فروع دین جاری است، و اگر ظن [ناشی از قیاس] مجتهد، در مساله امامت نیز مانند فروعات فقهی کافی باشد، نباید مجتهدی که ظن به عدم امامت ابوبکر دارد را تخطئه نمود، باید تقلید از آن مجتهد نیز جایز باشد، با این که آنها چنین نظری ندارند.
همچنین این که کسی [به هر دلیلی] جانشین شود، اقتضا نمی کند که جانشینی اش باید ادامه بیابد؛ زیرا اگر هم خلافت او به وسیله فعل [ که مثلاً مقدم نمودن در نماز جماعت است] ثابت شود، فعل، دلالت بر تکرار و دوام ندارد. اگر با گفتار هم ثابت شود، همینطور است. چطور میتواند چنین دلالتی داشته باشد و حال آن که عادت این بود که در زمان غیبت ایشان از جانشین تبعیت میشد، و با حضور مجدد ایشان شخص جانشین به خودی خود از جانشینی اش خود عزل میشد.
هم چنین این امر با این مسأله که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در جنگ تبوک، علی - علیه السلام - را جانشین خود در مدینه قرار دادند و بعد از آن هم ایشان را عزل نکردند معارض است. زیرا وقتی علی علیه السلام جانشین حضرت بر مدینه باشند، این بدین معناست که ایشان در سایر مسؤلیتها نیز جانشین پیامبرند؛ زیرا قائل به فصل وجود ندارد [که بگوید ممکن است ایشان در سایر مسؤولیتها جانشین پیامبر نباشند]، و ارجحیت با ماست؛ زیرا جانشینی علی علیه السلام در مدینه، به مقام امامت بزرگ [و عام] نزدیک تر است، چون چنان چه گذشت جانشینی بر یک شهر، امور دینی و دنیوی، هر دو را شامل میشود برخلاف جانشینی در نماز.
از همه اینها هم که بگذریم، در امامت ابوبکر، اجماع همه افراد امت در یک زمان معین واقع نشد و حتی با قطع نظر از عدم حضور اهل بیت - علیهم السلام - و سعد بن عباده که بزرگ انصار بود و فرزندان و اصحاب او نیز این مسأله واضح است. و به همین سبب مؤلف المواقف و شارح آن سید شریف گفته اند که هرگاه امامت با اختیار و بیعت حاصل شود، بدان که آن حصول، دیگر نیازی به اجماع همه افراد اهل حل و عقد ندارد؛ زیرا ما دلیلی از عقل و نقل بر آن نداریم [که بگوید باید همه اهالی حل و عقد در اجماع موجود باشند]، بلکه وجود یک یا دو نفر از اهل حل و عقد نیز برای ثبوت امامت، و وجوب تبعیت از امام بر مسلمانان کافیست؛ زیرا ما میدانیم که صحابه با وجود آن همه صلابت در دین، در مساله امامت به همین مقدار اکتفا کردند؛ مانند سپردن خلافت به عمر از طرف ابوبکر، و سپردن خلافت به عثمان از جانب عبدالرحمن بن عوف. آنها حتی این که همه اهل حل و عقد مدینه در اجماع حاضر باشند را شرط ندانستند، چه برسد به این که تمامی علمای شهرهای مختلف در اجماع حاضر باشند. و هیچ کس هم این کار آنها را انکار نکرد. و اکتفا به یک یا دو نفر در تعیین امام، مسأله ایست که بعد از آنها نیز تا زمان ما بر طبق آن عمل میشده و میشود. -. شرح المواقف ۲: ۴۶۷ - در این جا نقل از شرح المواقف تمام میشود.
تفتازانی در شرح المقاصد در استدلال بر امامت ابوبکر میگوید: ما چند دلیل داریم: دلیل اول و عمده دلیل ما اجماع اهل حل و عقد بر آن [یعنی امامت ابوبکر] است، اگر چه بنابر روایات برخی در آغاز تردید و توقف کردند؛ انصار گفتند: یک امیر از ما و یک امیر از شما، و ابوسفیان گفت: ای عبدمناف! آیا راضی شدید که تَیم عهده دار امور شما شود؟ به خدا سوگند دشت را پر از افراد سواره و پیاده میکنم، و در صحیح بخاری و دیگر کتابهای اصحاب آمده که علی - علیه السلام - بعد از مدتی درنگ بیعت نمودند، و این که ابوبکر و عمر، پیغامی ملایم به وسیله ابوعبیدة بن جراح نزد علی - علیه السلام - فرستادند که راویان مورد اعتماد با سند صحیح جریان آن را نقل کرده اند که مشتمل بر سخنان زیادی از جانب دو طرف [یعنی علی - علیه السلام - و ابوبکر] و اندکی از خشونت از جانب عمر است و نیز مشتمل بر این است که علی - علیه السلام - نزد آن دو آمدند و داخل در جماعت شدند [و بیعت کردند] و هنگامی که از مجلس برخاستند [که بروند] فرمودند: خداوند آن چه که مرا ناراحت و شما را خوشحال کرد را مبارک گرداند.
بنابراین مطلبی که روایت شده که \\"وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند و علی - علیه السلام - و زبیر و مقداد و سلمان و ابوذر از بیعت سرباز زدند، فردای آن روز ابوبکر در پی علی - علیه السلام - فرستاد و ایشان با اصحابشان پیش او آمدند و ایشان و سایر کسانی که بیعت نکرده بودند، در همان روز با او بیعت نمودند\\"، جای تأمل دارد. در این جا نقل از شرح المقاصد تفتازانی تمام میشود.
تفتازانی در جای دیگری از همین کتاب گفته است: امامت به چند طریق منعقد میشود: یکی از آنها بیعت اهل حل و عقد علما و سران و چهرههای شاخص مردمی است که مشروط به حضور تعدادی خاص و یا موافقت همه اهالی حل و عقد سایر بلاد نیست، و حتی اگر یک فرد که مردم از او اطاعت میکنند، نیز بیعت نماید کافیست، سپس میگوید: طریق ثبوت امامت نزد ما و معتزله و خوارج و صالحیه، و بر خلاف شیعیان، این است که اهل حل و عقد کسی را انتخاب کنند و با او بیعت نمایند و شرط نیست که همه آنها بر سر او اجماع داشته باشند و یا تعداد مشخصی باشند، بلکه با بیعت یکی از آنها نیز امامت منعقد میگردد، و برای همین ابوبکر منتظر نشد که خبرها به گوشه و کنار قلمرو اسلامی برسد [و بعد از آن بر تخت امامت بنشیند]، و کسی هم بر او ایرادی نگرفت. عمر به ابو عبیدة گفت: دستت را بگشای تا با تو بیعت کنم، ابوعبیده گفت: وقتی ابوبکر هست چگونه این را میگویی؟ در نتیجه با ابوبکر بیعت نمود. و این [که گفتیم] مسلک اشعریها هم همین طور است، جز این که اشعریون شرط میکنند که این بیعت و لو یک نفره باید چند شاهد هم داشته باشد، تا کسی ادعا نکند که بیعتی مخفیانه زودتر از این بیعت انجام گرفته است. -. شرح المقاصد ۲: ۲۷۱ و ۲۷۲ - در این جا نقل از شرح المقاصد تفتازانی تمام میشود.
امام فخر رازی در کتاب نهایة العقول اعتراف کرده که در زمان خلافت ابوبکر اجماع محقق نشد، بلکه اجماع در زمان خلافت عمر و بعد از مرگ سعد بن عباده منعقد شد.
بر حکمهای این سفیهان که مدعی حرکت در مسیر علما هستند، باید خندید و در وقاحت و و بی حیایی آنها باید متحیر گشت. خداوند آنها را ذلیل کند که با عهد خدا چنین میکنند و با دین خدا چنین بازی میکنند. آیا هیچ فرد عاقلی قبول میکند که برای ریاست دین و دنیا و تصرف در جان و مال و آبروی همه افراد امت بیعت یک یا دو نفر از مردم، که بر خودشان هم نمی توانند حکومت کنند و عصمتشان ثابت نشده و شهادتشان بر یک درهم و نیم درهم نیز قبول نمی شود، کفایت کند؟
اگر بگویند: اگرچه در روز سقیفه اجماع بر خلافت ابوبکر حاصل نشد، ولی در عرض شش ماه بعد، همگان بر خلافت او متفق شدند و به امامت او رضایت دادند و بدین ترتیب اجماع کامل گشت، در مقابل میگوییم: این هم درست نیست؛ زیرا دانستید علی - علیه السلام - و اصحاب ایشان بعد از شش ماه نیز بیعت نکردند، و اگر هم بپذیریم که ایشان مانند کسانی که بیعت میکنند، دستشان را بر روی دست او زده باشند، شکی در این نیست که سعد بن عبادة و فرزندان او چنین چیزی را قبول نکردند و با ابوبکر و عمر بیعت ننمودند. هم چنان که ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب، در شرح حال ابوبکر گفته که در روزی که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - وفات یافتند، مردم در سقیفه بنی ساعدة برای خلافت با او بیعت کردند، و سپس فردای آن روز، یعنی روز سه شنبه بیعت عمومی با او صورت گرفت و سعد بن عبادة و گروهی از خزرج و گروهی قریش با او بیعت نکردند. -. الاستیعاب ۲: ۶۵۵ -
هم چنین ابن عبدالبر در همان کتاب -. همان ۱: ۳۳۳ - و ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابة -. الإصابة ۲: ۲۷ - روایت کردند که سعد با هیچ یک از ابوبکر و عمر بیعت نکرد و آنها نیز نتوانستند او را مانند افراد دیگر مجبور به بیعت با خودشان نمایند؛ زیرا او اقوام زیادی در میان خزرجیان داشت که از فتنه آنها پرهیز کردند. زمانی که حکومت مسلمانان به عمر رسید، یک روز سعد از بازار مدینه گذر میکرد که نگاه عمر به او افتاد و به او گفت: ای سعد! یا بیا و به بیعت ما درآی، یا از این شهر خارج شو، سعد گفت: بر من حرام باد که در شهری بمانم که تو امیر آن هستی، سپس از مدینه راهی شام شد. سعد در نواحی دمشق اقوام زیادی داشت که در هر هفته نزد یکی از این قبایل زندگی میکرد، در همان ایام، یک روز که داشت از روستایی به روستای دیگر میرفت، از پشت باغی که در مسیر راهش بود تیری به طرف او پرتاب کردند و کشته شد.
مؤلف روضة الصفا -. روضة الصفا ۲: ۲۱۹ - نیز مطالبی گفته که معنایش این که سعد با ابوبکر بیعت نکرد و به شام رفت و پس از مدتی به تحریک برخی از بزرگان در آن جا کشته شد.
بلاذری در تاریخش گفته است: عمر بن خطاب به خالد بن ولید و محد بن مسلمة گفت که سعد را به قتل برسانند، و هر دو آنها تیری به طرف او پرتاب کردند و او کشته شد، و بعد در میان مردم شایعه کردند که جنیان او را کشته اند و این شعر را بر سر زبانها انداختند:
- سرور قوم خزرج سعد بن عبادة را کشتیم، دو تیر به سمت او پرتاب کردیم و در نشانه گیری قلب او خطا ننمودیم.
اگر هم این را بپذیریم [که در عرض شش ماه همگان با ابوبکر بیعت کردند]، میگوییم: در تعریف اجماع، شرط شده که اهل اجماع بر یک چیز و در یک زمان متفق شوند؛ چرا که اگر اجماع در یک زمان واحد تحقق نیابد، احتمال میرود که کسی که اول کار موافق بوده، قبل از این که نفرات آخر موافقت کنند، از موافقت خود بازگردد [و آن را پس بگیرد]. بنابراین در مورد ابوبکر که موافقتها به تدریج [و در طول زمان] انجام شده، اجماعی محقق نشده است. حاصل این که اگر مقصود آنها از واقع شدن اجماع بر خلافت ابوبکر این است که بعد از پیامبر - صلی الله علیه و آله - بلافاصله و یا در یک زمان اندک، همگان بر سر او به اتفاق رسیدند، که بطلانش معلوم است، و اگر مقصودشان این است که اجماع بعد از سپری شدن مدتی طولانی محقق شده است، اگر هم بپذیریم، این فاق شرط تحقق اجماع، یعنی اتحاد وقت میباشد. هم چنین اجماع وقتی حجت است که باقی افراد به میل خود وارد آن شوند، اما اگر اکثریت غلبه کنند و اقلیت بترسند و با ترس و اجبار، در آن چه اکثریت به آن در آمده اند داخل شوند، [اجماع] حجیت نخواهد داشت.
گمان نمی کنم که خواننده بعد از اطلاع از روایات شیعیان و اهل تسنن که قبلاً آوردیم، شک کند که ممکن است حال به آن صورت [که آنها میگویند] بوده باشد، و یا در این تردید کند که بنی هاشم ابتدا بیعت نکردند و سپس مجبور شدند و بعد از شش ماه بیعت نمودند. حتی معاویه هم در نامه ای که به علی - علیه السلام – نوشته، ایشان را بر آن جریان [بیعت اجباری] سرزنش کرده و میگوید: \\"تو مانند شتری که در بینی اش چوب کرده باشند، کشیده میشدی\\" و علی - علیه السلام - در جواب او مرقوم فرمودند: \\"گفتی که من مانند شتری که در بینی اش چوب کرده باشند، کشیده میشدم تا بیعت کنم؛ به جانم سوگند خواستی مرا نکوهش کنی، ولی ستایشم کردی و خواستی رسوا کنی، ولی خودت رسوایی به بار آوردی؛ بر مسلمان ننگ نیست که تا زمانی که در دین خود شک نکرده و در یقین خود تردیدی ننموده، مظلوم باشد و این خود حجت من علیه تو و غیر تو است\\". به زودی در فصلی که مربوط به شکایت حضرت از آن افراد قبلی زورگو میباشد، مطالبی خواهد آمد که برای عبرت گیرندگان کفایت میکند.
عجیب این است که همه آنها صحت این حدیث از پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - را قبول دارند که ایشان فرمودند: علی با حق و حق با علی است؛ هر جا که علی برود حق نیز با او میرود. ابن ابی الحدید نیز به صحت آن اعتراف کرده است، و غزالی نیز با همه تعصبش در الإحیاء گفته است: «هیچ انسان بینایی هرگز چیزی ندیده که با آن علی - علیه السلام - را تخطئه کند [و کار ایشان را خطا بداند]. و از جمله روایتهایی که آنها در صحاح و اصول خود بر آن اتفاق نظر دارند این است که [پیامبر فرمودند: ] \\"علی دیّان این امت بعد از پیامبرشان است. \\" -. مراجعه کنید به تاج العروس زبیدی، فائق زمخشری و نهایة ابن اثیر، ماده «د ی ن» -
زمخشری و ابن اثیر در ذیل این روایت گفته اند: دیّان یعنی قهار، وگفته شده یعنی قاضی وحاکم. و ما احادیثی مانند حدیث سفینة -. معجم طبرانی صغیر: ۷۸ و ۱۷۰، مستدرک الحاکم ۳: ۱۵۰ و ۲: ۳۴۳، میزان الإعتدال ۱: ۲۲۴، مجمع الزوائد ۹: ۱۶۸، تاریخ الخلفاء: ۵۷۳، الخصائص الکبری ۲: ۲۶۶، تاریخ بغداد ۱۲: ۹۱، حلیة الأولیاء ۴: ۳۰۶، منتخب کنز العمال ۵: ۹۲ و ۹۵، شرح نهج البلاغة إبن أبی الحدید ۱: ۷۳ - و منزلت -. سیره ابن هشام ۲: ۵۲۰، المحبر: ۱۲۵، مسند الطیالسی ۲۸ شماره ۲۰۵، صحیح بخاری، فضائل اصحاب النبی، باب ۹، سنن ترمذی، کتاب المناقب، باب ۲۰، سنن ابن ماجه، مقدمه، باب ۱۱، مسند ابن حنبل ۱: ۱۷۰، ۷۷، ۱۷۹، ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۵ و ۳: ۳۲، خصائص نسائی: ۱۵، صحیح مسلم ۷: ۱۲۰، احقاق الحق ۵: ۱۳۳ - ۲۳۴ - و ثقلین -. احقاق الحق ۹: ۳۰۹ - ۳۷۵ - و احادیث دیگری که آنها در کتابهای صحیحشان آورده اند را در بخشهای نصوص موجود بر امامت علی - علیه السلام - و ابواب فضائل ایشان آورده ایم. با این همه، آنها
خلفایشان را امام میدانند و دست از مخالفت خود برنمی دارند. آری، هر کس که خداوند نوری برایش قرار ندهد، نوری برایش نخواهد بود.
🔰 #فایل های pdf حدیث پنجاه و یکم تا پایان باب ۴ از جلد ۲۸ بحار
🔻 استفاده باذکر صلوات بلا مانع است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم