eitaa logo
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
7هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
16 فایل
ضیافت‌قلم‌ودست‌نوشته های #سحر_شهریاری ارشد ادبیات،دانشجوی دکترای مدیریت، معلم،نویسنده،فعال اجتماعی و فرهنگی،سخنران و مجری کشوری،مبلّغ و کارشناس محافل بانوان و دختران،شاگردی درحال آموختن. حذف لینک و نام نویسنده به‌رسم امانتداری جایزنیست تبادل @FatemehSat
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از بچه های تفحص تعریف می‌کرد یه كشاورزی رو معرفی كردن گفتن: یه داستانی داره. این كشاورز اومد گفت: شب ها توی مزرعه ام یه تپه بود،شب ها می اومدم آبیاری كنم بخدا فانوس نمی خواستم، نور از این تپه به آسمون می رفت. رفتم اینها رو گفتم به بچه های تفحص، اومدن ریختن به هم، از زیر این تپه استخونهای پنج تا بچه بسیجی پیدا كردن، بعد می گفت: حاج آقا! به جدت قسم، از وقتی كه این بچه ها رو از مزرعه ی من بردن، دیگه نور توی مزرعه ی من نیست،شب ها مزرعه ام تاریكه رفقا می‌خوام بگم شهدا هرکجا باشن، اونجا نور می‌گیره، جایی که نور باشه تاریکی نیست، غم نیست، افسردگی نیست، کمبود محبت و توجه نیست... مگه آقا نگفتن: "شهدا ستاره اند با این ستاره ها راه رو میشه پیدا کرد" یک وقتی یک زن و شوهری دعواشون شده بود، یکی خواست آشتی شون بده همین جمله رو گفت. شد آب روی آتیش. شهید که فقط عکس نیست، چشم و ابرو نیست، گریه کن که نمیخواد، شهید ستاره است... برای کدوم کهکشان زندگی گذاشتیم شون کنار؟؟؟ وقتی عصبانی هستی، وقتی اختلاف داری با کسی، وقتی تنها هستی و دلت همدم می‌خواد‌، وقتی گره به کارت خورده، و نمیدونی دیگه به کجا پناه ببری، وقتی از همه ی دنیا و آدم هاش خسته ای بچه ها به خدا، همین ستاره ها نور میدن توی زندگیت تا درمان دردهاتو پیدا کنی. با این ستاره ها را میتوان پیدا کرد... نور شب تاریک مزرعه یِ زندگی تک تک ما میشه اون شهیدی که انقدر دوستت داشته که از نَفس خودش، جوونی خودش، عشق خودش، حتی بچه خودش که انقدر برای آدم عزیزه گذشته برای تو! بله رفقا! شهید خیلی دوستمون داشته. وقتی یکی رو خیلی دوست داشته باشی بهش میگی جونم فدات. جونشو فدا کرده. شده یه قاب عکس که من و تو راه گم نکنیم. زانوی غم بغل نگیریم... کم نیاریم... انقدر به نداشته هامون خیره نشیم... شهید رو بیار توی زندگیت... شهید برای قربون چشم و ابروش رفتن توی مجازی نیست. شهید رزقِ رب داره. شهید زنده است. رزق رب می‌دونی یعنی چی؟؟؟ یعنی فاطمه زهرا شهیده، امیرالمومنین شهیده، ابالفضل العباس شهیده، علی اکبر شهیده... ابومهدی شهیده، حاج قاسم شهیده، همت و صیاد و باکری و بیضایی و ذوالفقاری شهیدن... یعنی زنده ان، مؤثرن، قدرت دارن... دارن کار میکنن در عالم... دستشون پیش خدا بازه... خیلی مقام دارن. دل ها رو تصرف میکنن. میکشن سمت خودشون جوری که ازین رو به رو میشه. کافیه اشاره کنن... نور میپاشن به شب تاریک زندگیت... فقط باید بخوای... باید صداشون بزنی... اخلاقت، معرفتت، رفاقتت، مرامت، پوششت، حرف زدنت، نگاهت بوی شهدا رو بده... شهیدانه زندگی کنی... یه قدم بری سمتشون... ببین چند کیلومتر بهشتی میان سمتت... تمام هم و غمّت این باشه که مثل شهیدا به امام زمان نزدیک بشی، چون کسی که به امام زمان نزدیک بشه، نه غم داره، نه کم میاره، نه خسته میشه... یه دل داره اونم فدای پسر فاطمه میکنه. پشت سر کی؟؟؟ پشت سر ستاره های خونینی که زودتر از ما افتادن زیر قدم های پسرفاطمه... |💔 @saharshahriary کپی⛔️ ارسال✅
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
در تاریکی نیمه شب کنج اتاق در سکوت نشسته ام و نور گوشی همراه را روی صفحه ی سفید مفاتیح انداخته ام تا دعای افتتاح بخوانم... سکوت اتاق را صدای رعد و برق آسمان می‌شکند... خسته از تمام هیاهوها از تمام صداها، از تمام دورنگی ها و نارفاقتی ها، خسته از بدعهدی ها، خسته از پای لنگِ دل پرگناه خودم... آه چقدر به تو محتاج بودم ای رمضان... از سر شب دارم، به هیاهو و رفت و آمد سال‌های قبل فکر می‌کنم... به افطاری های ساده ی مسجدی، به شب های دوست داشتنی قدر، به مراسم ها و دورهمی های بعد از افطار، به هیئت ها و سخنرانی ها... اشکم می‌چکد و جلویش را نمی‌گیرم خوش آمدی ماه خدا اما چرا اینقدر بی‌ صدا؟! امسال آنقدر بیصدا آمدی که دلمان گرفت... اما از خدا که پنهان نیست این روزها به این سکوت، به این ندیدن اجباری آدم ها، به این در خانه ماندن ها، به این خلوت طولانی بعد از سال ها دویدن و شنیدن و گفتن و نبودن و دیر رسیدن و زود برگشتن راضی‌ام... راضی ام و شاکر... من به این خلوت انس بی هیاهو با معبود، که شاید وسط تخته گاز رفتن در بزرگراه دنیا چنین دوربرگردانی لازممان بود، محتاج بودم. من بیش از همه... بیش از همیشه، به این سکوت تنهای نیمه شب کنار مفاتیح الجِنان محتاج بودم که آمدی و احتیاجم را در دست هایم گذاشتی ای ماه خدا... از یاد نوای سوزناک اللهم رب الشهر رمضان های حاج منصور و گریه های مردم بغضم می‌ترکد و باران هم شدید می‌بارد... دلم همان سفره های پر از رنگ و نور شب تولد امام مجتبی را میخواهد، همان هیئت رفتن‌های دسته جمعی و بازی کودکان و شیر و خرماهای نیمه شب قدر... ولی این سکوت و خلوت تنهایی اجباری دنیا هم تلنگری بود و باید می‌آمد تا قدر آنچه دیگر برایمان عادی شده بود بدانیم... من به این خلوت سکوت تنها محتاج بودم و تو برایم آوردی ای ماه خدا... آری مراقبه می‌خواهد تا صدای سکوت را بشنوی، وگرنه سروصدا و شلوغی را که همه می‌شنوند.. دعای افتتاح را شروع می‌کنم، دعایی که دوستش دارم... دعای افتتاح دعای دردمندی است و چه دردی بالاتر از غیبت محبوب... دعایی که از لابه لایش عجز و درد و بیچارگی بشر چکه می‌کند، فراز به فرازش باران دلتنگی از آسمان می‌بارد و من هم‌پای واژه ها خیس از عاشقی واژه های منتظر می‌شوم: اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا [إِمَامِنَا] وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا، وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا خدایا من یک مجرم شاکی ام... گنهکاری که شکایت دارد، از نبود پيامبران... از ناپيدايى مولايمان... و بسيارى دشمنانمان و كمی نفراتمان، و سختى فتنه‌ها به سويمان، و از جريان زمان بر زيانمان... خدایا من امشب شاکی ام و راضی... که تا شکایت نکنم از قرنطینه ی روحم در زندان گناه و معصیت قطره های رضایت تو در دلم نمی‌افتد... نور گوشی را خاموش می‌کنم، و به سجده می‌افتم... خدایا...در دنیای بزرگ و ترسناکی که بخاطر یک ویروس کوچک آدم های ناتوانش تابوت ها را دسته دسته، به گور های دسته جمعی می‌سپارند... دست های خالی ام را به تو می‌سپارم... من به تو محتاجم... به تمام نشدن این خلوت انسِ نورانی در دل تاریکیِ دنیا محتاجم... ۹۹ @saharshahriary