یکی یکی پیتوس ها را از گلدان در می آورم.
ساکت و آرام دارند به من نگاه می کنند
و حوصله ام را ندارند.
خاک ها را آرام کنار می زنم
و
قربان صدقه ی ریشه ها می روم،
به برگ ها ادای احترام نظامی می کنم.
پیتوس ها باز هم با من دوست نمی شوند.
اجازه می گیرم
بسم الله می گویم
و داخل شیشه های استوانه ای می گذارمشان.
دارند زیر چشمی به من و شیشه ها نگاه می کنند.
این شیشه ها هرکدام یادگار گل سرخ هایی هست که هدیه گرفته بودم و حالا جان میدهند برای در آغوش گرفتن مهمانان جدید سبزپوشم.
پیتوس ها هنوز ساکتند و شاید ناراحت که چرا چرت زمستانی شان را به هم زده ام و دیشب از باغ گل به خانه ای غریبه آمده اند.
بلند میگویم "خوش اومدید به خونه ی جدیدتون، اینجا گل زیاده. نبینم غریبی کنید."
پیتوس ها بالاخره نیم نگاهی به همه جا می کنند. هنوز ساکتند.
شیشه ها را پر از آب جوشیده ی سرد شده می کنم.
پیتوس ها قلقلکشان می آید،
می خندند و می خندند و بالاخره خیالم راحت میشود...
خنده ابتدای انس است،
شروع دلبستگی...
همیشه همینجور است!
من از سکوت طولانی آدم ها هم نگران می شوم،
کاری می کنم حرف بزنند
شلوغ میکنم
خاطره تعریف می کنم
حواسشان را پرت میکنم
از زمین و زمان برایشان می گویم
تا از چاه سکوت و بی حوصلگی بیرون بیایند،
تا نخندند هم خیالم راحت نمی شود...
خنده نام دیگر عشق است... ابتدای دلبستگی...
#لذت_باغبانی
#عشق
#لبخند
#سحر_شهریاری
@saharshahriary
از موسیقی جذاب صدای برخورد قطره های باران با برگ درخت زردآلو و درختچه یاس و شمعدانی های فسقلی ای که خودم کاشتم و دارن شش ساله میشن، چه صدایی جذاب تر...
الحمدلله بخاطر باران
الحمدلله بخاطر تو...
خدایاممنونتیم...برای همه چیز...
حتی چیزهای کوچکی که هیچ وقت حواسمان به داشتن شان نبود...
🌱♥️
#لذت_باغبانی
#سحر_شهریاری
@saharshahriary