eitaa logo
یا صاحب الزمان عجل الله....💚✨
2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
98 فایل
تاسیس کانال: ۲۰ /۱۰/ ۱۴۰۲ @sahbzaman002
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ ☘☘ 💢 چگونه به نامحرم نگاه نکنیم؟! ♨️(چگونه خود را از معصیت حفظ نماییم). 🍃جوانی ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاهم را از نامحرم منع کنم...چاره‌ام چیست ؟ ✍ عالم نیز، کوزه‌ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی هم درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند!😰 جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم ازاوپرسید: چند نامحرم سر راه خود دیدی؟؟ 🤔 جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخوار و خفیف بشوم...🙁 🌺عالم گفت این حکایت مؤمنی است که همیشه خدا را، ناظر بر کارهایش می بیند... و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خوار وخفیف شود بیم دارد. اللهم عجل لولیک الفرج🤲💚🤲 🌸🌹🌸🌹🌸🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @sahbzaman02 🌸🌹🌸🌹🌸🌹
"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون" "گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. "او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند." به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛ فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛ سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند. بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم." گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت. روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید. جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد." به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟ و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز. اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور. و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم." "حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن." جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم. جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد. "روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد. جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگویید؛ "اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت؛ منظورت چیست؟! "مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!" جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى تپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم. من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است. 🍃 🦋🍃 🆔 خوشنودی آقا امام زمان عج صلوات 💚💚💚لینک یا صاحب الزمان عجل الله. لطفاً عضو بشید 👇👇👇 @sahbzaman02
"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون" "گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. "او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند." به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛ فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛ سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند. بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم." گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت. روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید. جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد." به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟ و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز. اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور. و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم." "حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن." جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم. جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد. "روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد. جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگویید؛ "اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت؛ منظورت چیست؟! "مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!" جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى تپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم. من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است. 🍃 🦋🍃 🆔 خوشنودی آقا امام زمان عج صلوات 💚💚💚لینک یا صاحب الزمان عجل الله. لطفاً عضو بشید 👇👇👇 @sahbzaman02
🌱 📌از فرزندت مهدی بخواه مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی میلانی می‌فرمودند: دو برادر تبریزی که سیّد بودند و یکی از آنها روحانی و دیگری بازاری بود، هر دو مُستطیع شده و امکان تشرّف به مکّه و زیارت خانۀ خدا برایشان فراهم گردید. برادر کاسب و بازاری به برادر روحانی خود پیشنهاد داد و گفت: به خواستِ خداوند، باید امسال به زیارت خانۀ خدا برویم و حج بگزاریم! برادر روحانی در پاسخ گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم، از سوی دیگر مُحرّم نزدیک است و به مجالس متعدّدی دعوت شده‌ام، شما امسال خود به تنهایی برو، من ان‌شاءالله سال دیگر مشرّف خواهم شد. برادر بازاری هر چه اصرار کرد، سودی نبخشید. به ناچار خود به تنهایی عازم زیارت شد و اعمال و مناسکش را انجام داد و بازگشت. امّا از برادر روحانی بشنوید، او متأسّفانه پس از چند ماه به دلیل حادثه‌ای از دنیا رفت و فریضۀ حج به گردن او ماند. برادر بازاری از این پیشامد و از سستی و اهمال برادر خود خیلی ناراحت و نگران بود و همواره در این اندیشه بود که آیا او به واسطۀ برخی از کارهای نیکش مورد بخشایش قرار گرفته یا اینکه اکنون در برزخ گرفتار است؟! تا اینکه شبی برادر متوفّای خود را در خواب دید که در باغی زیبا، وضعیّتی دلخواه و فضایی دلگشا زندگی می‌کند و پیش از آنکه از او چیزی بپرسد، برادر روحانی گفت: نگران من نباش، من از نجات‌یافتگانم! برادرِ بازاری می‌پرسد: چگونه نجات یافتی و مورد لطف واقع شدی؟! و او پاسخ می‌دهد: پس از مرگ، مرا به پای حساب بُرده و به جُرم ترکِ فریضۀ حج در مکانی مُتعفّن و تاریک زندانی کردند. در آن فضایِ وحشتناک، زیر فشار عذاب‌های دردآوری بودم تا اینکه دستِ توسّل به دامان مادرم، حضرت زهرا سلام الله علیها ، زدم و ناامیدانه عرضه داشتم: مادر جان! درست است که من فریضۀ حج را ـ غیر عمدی ـ ترک کرده‌ام، امّا عمری از حسین عزیزت سخن گفته‌ام. شما از خدا بخواه که مرا ببخشاید و از این گرفتاری نجات دهد! این توسّل، کارساز افتاد و پس از آن بود که درِ زندان گشوده شد و گفتند: آماده شو! مادرت، حضرت زهرا سلام الله علیها تو را خواسته است! مرا نزد مادرم بردند و آن حضرت، از امیرمؤمنان صلوات الله علیه درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد. امیرمؤمنان سلام الله علیه در پاسخ فرمودند:‌ «دختر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله ! این شخص بارها روی منبر به مردم می‌گفت: در روایت آمده: اگر کسی فریضۀ حج را در صورت امکان و توان، ترک کند، هنگام مرگ به او گفته می‌شود: یهودی یا نصرانی بمیر! و اینک خودش این فریضه را ترک کرده است، من چه کنم؟!» مادرم فرمود: «او به من توسّل جسته، راهی برای نجات او بیابید!» در این هنگام امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «تنها یک راه به نظر می‌رسد و آن اینکه از فرزندت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بخواه که امسال به نیابتِ او حج کند!» مادرم از فرزند عزیزش، حضرت مهدی صلوات الله علیه خواست و آن بزرگوار پذیرفت و من نجات یافتم و اکنون در این باغ زیبا که می‌بینی، هستم! 📚 کرامات الصّالحین، محمّد شریف رازی، صص ۲۵۷ ـ ۲۵۸. ♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 🆔 @sahbzaman002 👈 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰