eitaa logo
🇮🇷ح.م.بسیج صاحب الزمان عج🇮🇷
130 دنبال‌کننده
5هزار عکس
130 ویدیو
1 فایل
منطقه رودبار شهرستان دامغان
مشاهده در ایتا
دانلود
27.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 گزارشی از رزمایش شبانه بسیجیان عزیز 🔖 از سلسله برنامه‌های بیست و هفتمین یادواره شهدای کلاته رودبار رزمایش شبانه و پیاده‌روی تاک تیکی بود که با حضور بسیجیان محترم شهرهای دیباج و کلاته رودبار برگزار شد. 🔸 🔹 🔹 🔸 #️⃣
🟢 برشی از زندگینامه شهید رجبعلی گرزالدین رجبعلی گرزالدین فرزند نصرت الله سال ۱۳۴۲ در روستای ورزن چهارده (شهر دیباج) شهرستان دامغان، در یک خانواده مذهبی به‌‌دنیا آمد. با شروع مدرسه، همانند دیگر دوستان هم‌‌سن‌ و سالش وارد کلاس و درس شد. مقطع ابتدایی را در مدرسه دیانت و راهنمایی را در مدرسه امیرکبیر دیباج گذراند. تا دوم راهنمایی درسش را ادامه داد. به‌‌عنوان کارگر مشغول به کار شد. از نظر مالی، وضعیت مناسبی نداشتند؛ برای همین به هر کاری مثل خشت‌زنی، چوپانی و … دست می‌زد تا خانواده‌اش در آرامش به سر ببرند. نسبت به فراگیری مسائل، انجام واجبات و امور مستحب هم اهتمام می‌ورزید. اول آذر ۱۳۶۱ به‌‌عنوان مسئول دسته به جبهه رفت. شانزدهم اسفند ۱۳۶۱، در سنندج بر اثر اصابت تیر مستقیم، از ناحیه پا مجروح شد. مدت ده ماه در جبهه حضور داشت. 🌹 سرانجام در ۲۵ مهر ۱۳۶۲ در محور عملیاتی بانه، بر اثر اصابت تیر به قلبش به شهادت رسید. 🌷 پیکرش پس از تشییع، در زادگاهش، در گلزار شهدای محله ورزن شهر دیباج به خاک سپرده شد. از وی دو فرزند پسر به نام‌های محمدعلی و رجبعلی به یادگار مانده است. «راهش جاوید باد» 🇮🇷🇵🇸🇱🇧🇾🇪🇸🇾🇮🇶 #️⃣
دیدار با رزمنده و جانباز دفاع مقدس فرمانده حوزه مقاومت صاحب الزمان -عجّل‌الله‌فرجه- و فرمانده گردان ۳۱۹ بیت المقدس به همراه مسئول بازرسی و مسئول عملیات سپاه ناحیه مقاومت شهرستان دامغان با کربلایی حسینعلی گرزالدین، رزمنده و جانباز دفاع مقدس، دیدار و گفتگو کردند. #️⃣
بسم الله الرحمن الرحیم زیارت امامزاده سید محمد دیباج با حضور جناب سرهنگ گرزالدین تاریخ ۱۴۰۳/۸/۱۰ #️⃣
بسم الله الرحمن الرحیم حضور و فاتحه‌خوانی بر سر مزار شهداء محله قلعه برای تولد شهید مدافع حرم سید علی اصغر شنایی #️⃣
بسم الله الرحمن الرحیم اقامه نماز جماعت مغرب و عشا در مسجد جامع محله ورزن سخنران:شیخ محمد علی گیلان تلاوت نور توسط شیخ امیر حسین سفیدیان #️⃣
بسم الله الرحمن الرحیم دیدار با جانباز هشت سال دفاع مقدس جناب حسینعلی گرزالدین با با حضور امام جمعه محبوب شهرمان و بسیجیان حلقه شهید مهدی باکری پایگاه عمار یاسر #️⃣
🛡️ اجرای گشت رضویون در محدوده پایگاه عمار یاسر برای تأمین امنیت محله و شهر 📍 محله ورزن - شهر دیباج 🗓️ چهارشنبه ۲۱/آذر/۱۴۰۳ #️⃣
25.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه نشانی منزلمان را می‌دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می‌رسیم. 🟥 چهل و سومین سالگرد شهید علیرضا عربلنگه را گرامی می‌داریم. 🌹 شهید علیرضا عرب لنگه 🇮🇷 شهادت: ۲۸/آذر/۱۳۶۰ 📜 فرازی از وصیتنامه شهید علیرضا عرب لنگه: «از امت اسلامی می‌خواهم كه پيام‌‌گذار شهيدان باشند و در آن راه بكوشند كه شهيدان در اين راه جان خود را فدا كردند و گوش به فرمان رهبر عالی مقام انقلاب اسلامی، كوبنده هر نوع گرايش به چپ و راست باشند و خطوط انحرافي را با بينش درهم كوبيده و در صراط مستقيم الله حركت نمايند.» #️⃣
بسم الله الرحمن الرحیم ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ برگزاری مراسم قرائت و تفسیر قرآن با حضور پر شور بسیجیان حلقه صالحین شهید مهدی باکری پایگاه عمار یاسر در منزل جناب آقای یوسفعلی خانبیکی #️⃣ 🌐 حلقه شهید مهدی باکری 🇮🇷 @Mehdi_Bakeri 🇵🇸
🇮🇷 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🇮🇷 🔰 پنجمین سالگرد سردار دلها حاج قاسم سلیمانی و بزرگداشت شهدای جبهه ی مقاومت 🔹سخنران :حجة الاسلام والمسلمین جمشیدی (رییس مرکز خدمات حوزه های علمیه استان سمنان ) 🔸با نوای : کربلایی جواد خسروی با اجرای گروه سرود منتظران مهدی زمان : پنجشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۳ همراه با نماز مغرب وعشا  مکان : شبستان امامزاده سیدمحمد دیباج(علیه‌السلام ) همه مردم عزیز دعوت شهدا هستید
💭 خاطره‌هایی خواندنی از شهید الیاس جلالی 🗯️ خاطره اول از زبان آقای رجب بزرگزاده، همرزم شهید عملیات کربلای ۴ دشمن از فاصله‌ای نزدیک به روی ما آتش می‌ریخت. تانکها به سرعت به طرف ما می‌آمدند، الیاس خمپاره‌ای را آماده شلیک کرد و از خاکریز بالا رفت و به سمت دشمن حمله‌ور شد. چشمهایش را بست زیر لب زمزمه‌ای کرد. گفتیم: «الیاس! بزن یا علی.» شلیک کرد، تانک آتش گرفت و صدای تکبیر بچه‌ها بلند شد. 🗯️ خاطره دوم از زبان مادر شهید در را با پایش باز کرد و وارد حیاط شد. سر و صورتش خیس عرق شده بود. + «سلام مادر.» - «سلام پسرم اینا چیه؟» کیسه‌ها و پاکتها را گوشه حیاط چید و گفت: «مامان این هم چیزهایی که لازم داشتین. گوشت و مرغ و برنج و …» - «این همه؟!!» + «می‌خوام وقتی جبهه‌ام برای خرید اذیت نشی.» عرق پیشانی‌اش را پاک کرد و گفت: «راستی رفتم مسجد خمس لوازم خونه رو هم حساب کردم.» #️⃣