eitaa logo
صاحب نفس
418 دنبال‌کننده
472 عکس
1.6هزار ویدیو
7 فایل
🍃💚﷽💚🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عطر1و1
📿 بهترین پناهگاه 📿 ▪راز نماز شهید دستغیب: با شهید بزرگوار آیت الله دستغیب برای انجام حج عمره همسفر بودیم. هواپیما از تهران به طرف بیروت پرواز کرد، تا از آنجا عازم جده شویم. در فرودگاه بیروت چند ساعتی معطل شدیم. اذان مغرب بود که هواپیما آماده پرواز شد. شهید دستغیب خیلی سعی می کرد نماز مغرب و عشاء را اول وقت بخواند، اما درهای هواپیما بسته بود و نمی شد کاری کرد. ایشان چند بار خواستند پیاده شوند که مانع شدند. تاخیر هواپیما به حدی انجامید که اگر به جده می رسیدیم، نماز قضا می شد. شهید دستغیب از اینکه نمی توانست به نمازش برسد، خیلی ناراحت بود. ما نیز تشویش داشتیم، ولی ایشان خیلی نگران فوت نماز بود. موتور هواپیما که روشن بود، یکدفعه با نقص فنی روبرو شد. خدمه هواپیما ناگهان درب هواپیما را باز کردند تا نقص هواپیما بر طرف شود. همه پیاده شدیم. شهید دستغیب بودیم. خدمه می گفتند شاید چند ساعت طول بکشد تا هواپیما آماده پرواز شود. نماز را که خواندیم، خبر دادند که هواپیما آماده پرواز است سوار شوید. من هنوز در حیرت این راز بودم که میان نماز شهید و نقص هواپیما چه سری نهفته است. 📚بهترین پناهگاه حکایات و داستانهای نماز ✍🏻رحیم کارگر محمدیاری‏‏ 📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محسن حججی اهل تفریح بود، خانوادگی رفتیم اصفهان. آب زاینده‌رود را تازه باز کرده بودند و طروات خاصی داشت. زیر انداز انداختیم و نشستیم. کمی آن طرفتر تعدادی جوان آهنگ تند و شاد گذاشته بودند و در حال پایکوبی و حرکات موزون بودند. محسن حسابی به هم ریخته بود و قرار نداشت، همه سعی کردیم که آرامش کنیم که ربطی به ما ندارد و ما کار خودمان را می کنیم. بالاخره محسن زنگ زد به پلیس و درخواست رسیدگی کرد. ده دقیقه دیگر باز زنگ زد و گفت: این ها امنیت روانی مردم را به هم زده اند و اگر کاری نکنید خودم اقدام می کنم. چند دقیقه بعد ماشین پلیس آمد و آنها را پراکنده کرد، پلیس که رفت دوباره جمع و شدند و... این بار محسن آرام نشسته بود و غذایش را می خورد. همه گله کردیم که دیدی اتفاقی نیفتاد و فایده نداشت. حججی با همان لبخند همیشگی گفت: من امشب راحت می خوابم برای خدا هم جواب دارم، خدایا نسبت به این گناه بی تفاوت نبودم، کاری که از دستم بر می آمد را انجام دادم. نباید با مردم گلاویز شد اما باید بهشان تذکر داد، هر جایی به هر نحوی. اما نباید به حرمت شکنی بی تفاوت بود، بی تفاوت که باشی به آن ها که گناه می کنند یکی هستی. 📚 سرمشق زندگی جهادی شهید محسن حججی ص ١٣٣ 🇮🇷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 🥰 😘 ☝️@saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از عطر1و1
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️ ماجرای زنده شدن یک بعد از ۵۸ روز با (علیه‌السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی‌که‌اهلبیت‌براش‌یه‌هفته‌عزاداربودن👇 یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞 همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔 روحت شاد و یادت گرامی 📡 @atremajlesi 🇮🇷