12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🥀•
مَرابہگوشہیِآغوشِخویشدَعوَتڪُن
مَگَربہجُزتوڪسیگوشہیِدِلَمدارَم؟
#استورے
#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
#شبجمعههوایتنکنممیمیرم
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
استراحت، سرِ خواب رو کلاه بذار.😴
📍نیم ساعت در طول روز بخواب، فوقش یک ساعت، ۲۵ دقیقه هم بخوابی، کافیه.
هشت ساعت میشه. هشت ساعت وقت سود کردی، رفت.🤗
بعد ببین چقدر خوابت کم میشه.👌
برنامهریزی کن. اینها زمانِ عمر تو هست.📝
من هم حالا عمر شما رو تلف نکنم، دیگه زیادتر تأکید نکنم.😉
عذرخواهی میکنم.
بریم کربلای اباعبداللهالحسین علیهالسلام🕌
اباعبداللهالحسین علیهالسلام رو به شهادت رسوندند، به خاطر چی⁉️
کی فرمان داده بود؟
یه کسی که بوزینه باز بود، 🐒
عرق خور بود،🍾 هرزگی میکرد.
با پول باد آوردهی کاخ سبز پدرش معاویه...
☣ دیگه، زندگیِ یزید رو همه میشناسند.
مردم مدینه علیهش قیام کردند.✊
مردم مدینهای که امام حسین رو یاری نکردند، علیه یزید قیام کردند❗️
🌀 به یزید گفتند که پیرمردهای مدینه دارن میان، اینها آدمهای مذهبی هستن یه وقت جلوشون شراب و اینها نخوری. اینا آدمهای مذهبیاند.🍾❌
بعد یه کمی خودش رو کنترل کرد.
بعد گفت: بابا اینا کیان؟ چهارتا آدم پیرپاتال،👴
اون چیزایی که من میخوام رو بیار سر سفره.🍷🍾
#مدیریت_زمان 139
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
11.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍موقعیت امتحان!
👈🏻 الان موقع کدام عمل اجتماعی یا عمل فردی است؟
استاد پناهیان
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
مداحی_آنلاین_تو_این_دنیا_من_تورو_دارم_رسولی.mp3
6.08M
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
🍃🌹﷽🌹🍃 #رهـایے از شـب🌒 #قسمت_۳۲ با تمام نفرتی که از خودم وکارهام داشتم اعتراف کردم : -فاطمه میخوا
🍃🌹﷽🌹🍃
#رهـایے از شـب🌒
#قسمت_۳۳
هه!!!! یادمه همون شب از سحر ونسیم پرسیدم نظرشون راجع به قیافه ی من چیه؟ نسیم ساکت بود ولی سحر گفت چشمهایی به زیبایی چشمهات ندیدم.
نسیم رو وادار کردم نظرشو بگه. گفت
-جذابی!!ولی با این ریخت وقیافه عین احمقها بنظر میرسی!
راست میگفتن.
اونها از صبح تا شب خرج قرو فرشون میکردند و انصافا خیلی خوش تیپ و خوش قیافه بودند.سحرمهربان تر بود. وقتی دید سکوت کردم انگار احساس ضعف و حقارتم را فهمید.
گفت: از فردا میتونی چندتا از لباسهای منو قرض بگیری بریم بیرون.
نسیم مخالف بود .
میگفت لباسهاتو پسرها دیدند. اگه تن عسل ببینند میفهمند برای توست.
به غرورم برخورد.
گفتم از فردا میگردم دنبال کار.
گشتم.
یه کار نیمه وقت با حقوقی که فقط کفاف رسیدگی به خودمو میداد پیدا کردم.فردای روزی که حقوقم رو گرفتم با دوستام رفتم دنبال لباس و لاک ولوازم آرایشی.میخواستم همه جوره عین اونا بشم.فکر میکردم اگه مثل اونا بشم دیگه همه چی حله .غصه هام.تنهایی هام، خلا های روحیم تموم میشه.ولی تموم نشد.احساس لذت بود.ولی باقی چیزها نبود.بدتراز همه وقتی بود که دایی کوچیکم منو با اون وضع وحال تو خیابون دانشگاه دید.با ناباوری نیگام میکرد. پرسید خودتی؟ دلش میخواست بگم نه ولی من سرمو پایین انداختم. خجالت کشیدم.
گفت : حیف اون مادرو پدر...
همین!!!!
دیگه نپرسید چرا؟! نپرسید دردت چی بود که این شدی؟!
یا دست کم ازخودش هم نپرسید که تا حالا کجا بوده؟ چرا اینهمه مدت ازم غافل بوده؟
نپرسید اگر ما کنارش بودیم شاید رقیه سادات اینطوری نمیشد.
بعد رفت...
از پاقدم خوب داییم سرو کله ی کل فامیل حتی سرو کله ی مهری هم پیدا شد.!!!
همه اومده بودند تابلوی نقاشی شده ی آسد مجتبی رو ببینند و لب گاز بگیرن که واااای بببین دختر آسد مجتبی به چه وضعی گرفتارشده؟؟؟
و با چهارتا فحش و دری وری بزارن برن..رفتن. .
مثل اول که نبودن!!
من موندم و دوستایی که همه چیز من شده بودن تو اون روزها!! و مهمونی های گاه و بیگاه شده بود مرحمی برای قلب و روح جریحه دار شده ام.
سال آخر دانشگاه بودم.اوضاع مالیم درست حسابی نبود.سحرمیخواست برگرده شیراز و ما دیگه خونه ای نداشتیم.من ونسیم تو بدشرایطی بودیم.همون موقع بود که نسیم بهم یاد داد که چطوری ادعای میراث کنم و با کمک دوستهای وکیلش تونستم سهم الارثم رو از مهری بگیرم و خونه ی کوچیکی بخرم و حداقل خیالم راحتباشه یه سقفی بالاسرمه.ولی با خونه ی خالی نه میشد شکم سیر کرد نه خرج تحصیلم در میومد.کار درست وحسابی ای هم که پول مناسبی توش باشه گیرم نمیومد.نمیدونی چقدر اون سال بهم سخت گذشت..نسیم پدری داشت که مثل کوه پشتش بود و مادری که همیشه بهش زنگ میزد وحالشو میپرسید. هرچند که قدر اونها رو نمیدونست و به دلایل خیلی بی اهمیت ازشون متنفر بود و میخواست اونها رو نبینه ولی بالاخره سایه ی بزرگتر بالای سرش بود.اما من....من خیلی تنها بودم فاطمه...خیلی تنها!!
یه روز نسیم با دوست پسرش که بچه ی زرنگ وباهوشی بود ازم پرسیدند اگه با یک پسر پولدار دوست شم عرضه دارم اونو نگهش دارم و اونو شیفته ی خودم کنم؟
من کمی فکر کردم و با توجه به شناختی که از درون مخفی خودم داشتم گفتم :آره!!!کاری نداره!
هردوشون خندیدند.مسعود دوست پسر نسیم گفت: اگه بتونی دختر که نونت تو روغنه!
احتیاحی به کار نداری و میتونی حداقل خرج زندگیتو تامین کنی.
اولش فک کردم شوخی میکنند ولی اونها جدی بودند.مسعود گفت : تو، هم جذابی، هم زیبا.بیشتر دخترهای تهرانی حتی از نوع خانواده دارش فقط از همین طریق تو تهران زندگیشونو میگذرونن..
نسیم به مسعود گفت:عسل نمیتونه. زیادی سادست.
مسعود اما میگفت شرط میبندم روش !!
ومن قربانی یک شرط بندی احمقانه شدم و برای اینکه به نسیم اثبات کنم من هم جذاب و زیبا هستم تمام توان خودم رو بکار گرفتم تا قلب اون پسر پولدار ی که مسعود برام انتخاب کرده بود رو به دست بیارم.اولش قسم میخورم ففط یک قمار احمقانه بود که در ظاهر امر بیروزی با من بود و روز به روز در کارم خبره تر میشدم ولی من دراین قمار خیلی چیزها رو باختم.خیلی چیزها. ..
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#یامهـــــدے💚
چہ شود فرصٺ ديدار بہ ما هم #بدهند
فیض هم صحبتے یار بہ ما هم #بدهند
آن قَدر بر در این خانہ گدا #مےمانيم
لقب نوڪرِ دربـار بہ ما هم #بدهند
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
شبت بـــخـ🌹ـیـرآرزوے دیرین زمیــن
#سلام_امام_زمانم 💚
ای کاش قلبهای همه ی ما
بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد،
ای کاش چشم های همه ما
به راه دوخته می شد،
ای کاش جانهای همه ما
ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت...
آن وقت حتما می آمدی...
🌤 اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌼
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاًوَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراًوَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
─┅─═इई 🌼🌹🌼ईइ═─┅─
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
️《إنَّ الأرضَ لا تَخلُو مِن حُجَّةٍ إمّا ظاهِرا و إمّا مَغمُورا》
.
🔹️زمين از حجّتى آشكار يا نهان خالى نيست.
امام زمان علیه السلام
📚 كمال الدّين، ج ۲، ص ۵۱۱
💠 باید سلام کرد به تسبیح و یاد او
بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او
بر او درود و خیر کثیر وجود او
بر حالت قیام و رکوع و سجود او