هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
💠ارتباط عبد و جاذبه💠
💎عبد بودن ماهم مثل قانون جاذبه زمین هست و به انتخاب ما ربطی نداره...
✳️ما بایستی نسبت به اذن الهی تواضع داشته باشیم، این ما نیستیم که خدا رو انتخاب میکنیم، این خداست که زمانی که ما رو خلق کرده، مارو برای بندگیِ خودش انتخاب کرده✔️
♦️🌿اگه چنین نگاهی داشته باشیم، دیگه انرژی های روحتون صرف هرزگی ها و چیزهای بی ارزش نخواهد شد✅
⚜دیگه امر واقعی رو به عنوان شرایطی که هست، میپذیرید و تسلیمش میشید!!
بعد از این هست که شروع میکنید به رها کردن انرژی های روحی خودتون🌷✔️
#نگاهی_به_رابطه_عبدومولا 21
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
2.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️میخواهی چشمات پاک ازگناه بشه⁉️
👤حجت الاسلام و المسلمین دانشمند
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
مَداح¦کربلاییمهدیرعنایی •4_5900166607975483310.mp3
زمان:
حجم:
4.92M
وقتی روضه شعبه ای ازحرمه
ماها زوار امام صادقیم..😭😭
ماتسلیمقالصادقیم🖤
#شهادت_امام_صادق
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_112 ضربان قلبم تند شد. گفتم:به خانوم بخشی گفتم..
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_113
مهری با التماس اصرار کرد:بیا بریم خونه ی آقات .باهم حرف بزنیم.به روح آسد مجتبی از اون شب به این ور یه چشمم خونه یک چشمم اشک..
خانوم مسنی کنارمون نشسته بود و حرفهامونو میشنید.رو به مهری گفت:مادرش هستید؟!
مهری جواب نداد.
خانوم مسن گفت:خیلی ماهه بخدا ..نور چشممونه تو این مسجد..خدا حفظش کنه واستون.
لبخند قدرشناسانه ای به روی پیرزن کردم و اشکم پایین ریخت.
مهری خوشش نیومد از دخالت او! شاید اگه پیرزن از من تعریف نمیکرد منم خوشم نمیومد!
دستم رو گرفت.دستهاش حالم رو بد میکرد!
گفت:بیا بریم خونه حرف بزنیم.تو رو به روح آقات قسمت میدم.حرفهامو بشنو بعد دیگه نه تو نه من.باشه؟
از اینکه روح آقام رو واسطه قرار داده بود ناراحت شدم.
گفتم:میریم پایگاه .من تو اون خونه پانمیزارم.
به سمت فاطمه رفتم وازش کلید پایگاه رو گرفتم.او یا دیدن حال وروزم و مهری سوالی نپرسید.
مهری پشت سر من وارد محوطه ی حیاط شد و وارد پایگاه شدیم.چراغ رو روشن کردم و گوشه ای نشستم. مهری مقابلم زانو زد.مهری و این کارها؟! مهری و پشیمونی؟! چیشده بود که درمقابل من زانو زده بود؟! اصلا چرا حالا؟! با زانو زدن او چه چیزی تغییر میکرد؟! بلندش کردم. من کسی نبودم که دلم بخواد به زانو افتادن کسی رو ببینم.حتی اگه اون شخص مهری باشه.اون با فغان وزاری بغلم کرد،
گفت:از اون شبی که اونطوری با اون حال نفرینم کردی یه خواب خوش به چشمم نیومده.
بخدا من نمیدونستم تو اینقدر خانوم شدی.نمیدونستم ..
با اکراه از خودم جداش کردم.باورم نمیشد که منطقش برای عذرخواهی این باشه!
گفتم:همین؟! پشیمونی چون نمیدونستی من عوض شدم؟! یعنی اگه عوض نشده بودم حق داشتی آبروی دختر سید محتبی رو ببری؟! من به درک!! فکر حیثیت آقام رو نکردی؟
گفت:بخدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست!
با عصبانیت گفتم:کتمان نکن مهری..کتمان نکن..هیچ طوری نمیتونی این کار کثیفت رو توجیه کنی..اون زن کی بود که میگفت تو رو میشناسه و اصرار داشت مردم و بکشونه دم خونت تا تو از......
(جرات نکردم دوباره اون لقب رو به زبون برونم )
گفتم:استغفرالله. ..تا تو از من براشون بد بگی؟!!!!
_بخدا اینطوری نبوده.از خودش درآورده زنیکه. من مهری رو خوب میشناختم.اون فقط از ترس نفرینم اینجا بود.وگرنه به هیج صراطی مستقیم نبود و یقین داشتم اگر تاصبح هم باهاش صحبت کنم خطاشو به گردن نمیگیره و با مظلوم نمایی میندازه گردن یکی دیگه.
گفتم:آره تو راست میگی.کاش جای حلالیت طلبیدن بهم راستش و میگفتی.چون تا راستش ونگی حلالت نمیکنم.
با گریه گفت :چی بگم؟ چندوقت پیشا اون دوستت که زندگیمونو ریخت به هم چی بود اسمش؟نسیم ! اومد دم خونمون.رباب خانومم با دخترش خونمون بود.
پرسیدم:رباب خانوم کیه؟
گفت: مادر همونی که باهاش دعوات شده.من نمیخواستم راش بدم تو..دوستتو میگم!
ولی اینقدر پرو بود اومد تو نشست با اون سرو شکلش.پرسید از تو خبرندارم؟ گفتم نه والا.گفت چجوری خبر نداری دم گوشته هرشب که..گفتم بسم الله!! کجاست مگه؟! گفت مسجد. حقیقتش منم جا خوردم گفتم رقی و مسجد؟
اخم کردم..
عذرخواهی کرد :ببخشید تو روخدا عادت کردم تو زبونم نمیچرخه..رقیه! بعد جلو اونا هرچی دری وری بود درموردت گفت.گفت هر روز با صدنفری. .پسر پولدارها رو میتیغی..ببخشید ببخشید..تن فروشی میکنی تا امورانت رو بگذرونی..
داغ کردم!!! چشمام کاسه ی خون شد! با عصبانیت حرفش رو قطع کردم گفتم:
چییییییی؟؟؟؟ من؟!!!!!
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#مولا_جانم♥️
آقا ترین، سکوت مرا غرق نور کن
ما را قرین منت و لطف حضور کن
وقتی گناه کنج دلم سبز می شود
آقا شما شفاعت این نا صبور کن
می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا،تو را قسم به شهیدان ظهور کن...🤲🏻
✨شبت بخیرسلطان قلبم✨
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ...
🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.✨
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🍃❤️🍃
✋ السلام علیک یا بقیه الله
💚 مولای من #مهدی_جان
ای آفتاب زهرا،
عجل علی ظهورک
تنهای شهر و صحرا،
عجل علی ظهورک
گم گشته وجودی،
هم غیب و هم شهودی
در دیده و دل ما،
عجل علی ظهورک
💔 دنیا بدون تو
معنایی ندارد بیا ....
💚 دعای امام صادق است
ای مقتدای صادق آل عبا بیا
💚 #اللهم_عجـل_لولیـک_الفـرج
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋 آغاز روزمان را مزین و منور میکنیم به کلام روحبخش و دلنشین قرآن کریم با آیات سوره مبارکه حشر و تلاوت بسیار دلنشین مرحوم عبدالباسط و تقدیمآن به ساحت مقدس و ملکوتی امامزمان ارواحنافداه وهمه جانباختگان آبادان مظلوم.... 🏴🌹🏴
#قرآن_کریم
💠تربیت نسل مهدوی
♨️تربیت کودکان تا هفت سالگی
🌱نیازهای فرزند زیاد است ولی در شبانه روز حتما باید پدر یک یا دو ساعت با این بچه کار بکند. بازی کند، کُشتی بگیرد، شوخی کند و سرگرمش کند. مادر هم که باید بیشتر از پدر در شبانه روز در خدمت فرزندش باشد مخصوصا تا هفت سالگی باید خواستههای او را رسیدگی کند به او توجه بکنند ...
🌱بچه ها هر قدر هم که بزرگتر میشوند بیشتر وقت میخواهند. ولی متأسفانه بعضیها بچه ها را رها می کنند و این بچه به دنبال خلاف و رفیق بد رفته و تا دیر وقت بیرون و با دوستانش هست و پدر و مادر، داد و فریاد می کنند که تو چرا اینطور شدهای؟!
#استادمجاهدی
#تربیتمهدوی
#امام_زمان♥