🔶 #مقاله
"با کشتی نوح تا کشتی حسین علیه السلام"
⚜ #قسمت_دهم
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹 راسیونالیزم
راسیونالیزم ویژگی دیگر قوم نوح میباشد. راسیونالیزم را عقلانیت و خرد ورزی ترجمه کردهاند که ترجمه دقیقی نمیباشد. عقل راسیونال متفاوت باعقل دینی است.
عقل راسیونال، درواقع عقل خلاصهشده در حواس پنجگانه است؛ یعنی عقل خلاصهشده در محسوسات. این در حالی است که همانگونه که گفته شد، عقل دینی این پنج حس را قبول دارد و در ضمن بالاتر از آن را نیز معتقد است.
در فرهنگ دینی، عقل موهبتی است که انسان با کمک آن بر تمام مشکلات چیره میشود؛ چه دیدنی و چه نادیدنی. اما عقل راسیونال یعنی طرز فکری که به دنبال محاسبه سود و زیان محسوس و مادی است.
🔹 اصالت شک
ویژگی دیگر قوم نوح شکاکیت محض نسبت همهچیز بود تا جایی که در این تفکر غیر از محسوسات، هیچ امر یقینی دیگری وجود نداشت. ازاینروست که خطاب به پیامبر خود میگویند
«بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِینَ (4) ما شک داریم و تصور میکنیم که تو از دروغگویان باشی.»
🔹در این تفکر شکاکیت نسبت به همهچیز علیالخصوص مفاهیم دینی وجود دارد؛ شکاکیت عمیق و چهبسا پنهان در قبال مسائل اساسی زندگی و مسائل اخروی انسان.
در عصر کنونی نیز اینگونه است؛ شکاکیت باعث میگردد که فرد به مسائل دینی شک کند و درنتیجه به دستورات آن عمل نکند؛ این در حالی است که پس از مدتی حتی علم بشری نیز با همین حواس پنجگانه به دلایل اصلی دستورات دینی پی میبرد. مانند حلال و یا حرام بودن برخی خوراکیها و یا آداب خوردن و آشامیدن.
👈ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پی نوشت ها : 📚
4..هود / ۲۷
🌐 @sahebzaman_dosetdaram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تك روي، ممنوع⚽️
👌مجموعه کلیپ
#انتظار_با_طعم_فوتبال🏆
🔺 #قسمت_دهم
🔸 برگرفته از #کتاب پرفروش و جذاب #انتظار_با_طعم_فوتبال
✅ به قلم #استاد_ملایی
دوستانتون رو به #خیمه_مهدوی دعوت کنید...🌹
🌐 @sahebzaman_dosetdaram
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_نهم ↩️ بابا گفت: خوب اگر خواست شما این است حرفی نیست
📜📖📜
📖📜
📜
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_دهم↩️
مصطفی وارد شد و یک کادو آورد . رفتم باز کردم دیدم شمع است . کادوی عقد شمع آورده بود ، متن زیبایی هم کنارش بود . سریع کادو را بردم قایم کردم همه گفتند چی هست ؟ گفتم: نمی توانم نشان بدهم . اگر می فهمیدند می گفتند داماد دیوانه است ، برای عروس کادو شمع آورده . عادی نبود . خواهرم گفت: داماد کجا است ؟ بیاید ، باید انگشتر بدهد به عروس . آرام به او گفتم: آن کادو انگشتر نیست . خواهرم عصبانی شد گفت: می خواهید مامان امشب برود بیمارستان ؟ داماد می آید برای عقد انگشتر نمی آورد ؟ آخر این چه عقدی است ؟ آبروی ما جلوی همه رفت. گفتم: خوب انگشتر نیست . چکار کنم ؟ هر چه می خواهد بشود ! بالاخره با هم رفتیم سر کمد مادرم و حلقه ازدواج او را دستم گذاشتم و آمدم بیرون .
مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند . اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت ، یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه اش نداشت . برای فامیلم ، برای مردم اینها عجیب بود.
مادرم متوجه شد انگشتری که دستم کرده بودم مال خودش بوده و خیلی ناراحت شد .
گفتم مامان ، من توی حال خودم نبودم وگرنه به مصطفی می گفتم و او هم حتماً می خرید و می آورد . مادرم گفت: حالا شما را کجا می خواهدببرد ؟ کجا خانه گرفته ؟ گفتم: می خواهم بروم موسسه ، با بچه ها . مادرم رفت آنجا را دید ، فقط یک اتاق بود با چند صندوق میوه به جای تخت . مامان گفت: آخر و عاقبت دختر من باید اینطور باشد ؟ شما آیا معلول بودید، دست نداشتید ، چشم نداشتید که خودتان را به این روز انداختید ؟ ولی من در این وادی ها نبودم ، همان جا ، همانطور که بود ، همان روی زمین میخواستم زندگی کنم . مادرم گفت: من وسایل برایتان می خرم ، طوری که کسی از فامیل و مردم نفهمند . آخر در لبنان بد می دانند دختر چیزی ببرد خانه داماد ، جهیزیه ببرد ، می گویند فامیل دختر پول داده اند که دخترشان را ببرند . من ومصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد . می خواستیم همانطور زندگی کنیم .
یک روز عصر که مصطفی آمده بود دیدنم گفت: اینجا دیگر چیکار داری ؟
وسایلت را بردار بریم خونه ی خودمون.
گفتم: چشم.مسواک وشانه و.... گذاشتم داخل یک نایلون و به مادرم گفتم : من دارم می روم . مامان گفت: کجا ؟ گفتم: خانه شوهرم ، به همین سادگی می خواستم بروم خانه شوهرم . اصلاً متوجه نبودم مسائل اعتبار را . مادرم فکر کرد شوخی می کنم . من اما ادامه دادم؛ فردا می آیم بقیه وسایلم را می برم . مادرم عصبانی شد فریاد زد سرمصطفی و خیلی تند با او صحبت کرد که: تو دخترم را دیوانه کردی ! تو دخترم را جادو کردی ! تو... بعد یک حالت شوک به او دست داد و افتاد روی زمین . مصطفی آمد بغلش کرد و بوسیدش . مادر همانطور دست و پایش میلرزید و شوکه شده بود که چی دارد می گذرد . من هم دنبال او ودست پاچه . مادرم میگفت: دخترم را دیوانه کردی ! همین الان طلاقش بده . دخترم را از جادویی که کردی آزاد کن.
حرفهایی که می زد دست خودش نبود. خود ما هم شوکه شده بودیم . انتظار چنین حالتی را از مادرم نداشتیم . مصطفی هر چه می خواست آرامش کند بدتر می شد و دوباره شروع می کرد . بالاخره مصطفی گفت: باشد من طلاقش می دهم . مادرم گفت: همین الان ! مصطفی گفت: همین الان طلاقش می دهم......
#ادامه_دارد........
📗از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
📜
📖📜
📜📖📜
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو #قسمت_نهم *ﺣﻠﻘﻪ* ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻬﺎﺭ ﺑﻮﺩ . ﮐﻼﺱ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤ
🎉🎉🎉
🎉🎉
🎉
#رمان_عاشقانه_ای_برای_تو
#قسمت_دهم
*ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺗﻌﻬﺪ*
ﮔﻞ ﺧﺮﯾﺪﻥ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﮐﺎﺭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﺵ ﺑﻮﺩ . ﮔﺎﻫﯽ ﺷﮑﻼﺕ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ . ﺑﺪﻭﻥ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻮﭼﯿﮏ، ﺑﺮﺍﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ . ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ … ﺍﻣﺎ ﮐﻢ ﮐﻢ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻡ ﺗﻮﯼ ﻣﺤﻮﻃﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ … .
ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ، ﺗﻮﺟﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻨﺜﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺎﻻ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺭﻭﻣﺌﻮ ﺻﺪﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ .
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻼﺱ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ . ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﺮﯾﻢ ﺍﺳﺘﺨﺮ، ﺳﺎﻟﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ …
ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮﯼ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﺍﻣﺎ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺗﻌﻬﺪ ﺩﺍﺭﻡ . ﮐﯿﻔﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺻﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ … .
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﯽ ﻫﺪﻑ ﭘﺮﺳﻪ ﺯﺩﻡ . ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻮﺯ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻡ .ﻋﯿﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﻓﻘﻂ ﻣﺎﺭﮐﺪﺍﺭ … ﯾﮑﯿﺶ ﺭﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ … .
ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺗﻨﻬﺎ ، ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺶ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﻧﻬﺎﺭ ﻧﺨﻮﺭﺩﯼ؟
ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺗﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ . ﺣﻠﻘﻪ ﺗﻮﯼ ﺟﻌﺒﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻮﺩ … .
ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻫﺎﺵ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻗﻮﻟﻢ ﺑﺰﻧﻢ .ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ، ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ .ﺍﺻﻼ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻌﯿﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ … .
ﻭﺳﺎﯾﻠﻢ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ . ﺩﺭ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ . ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻼﻡ ﻭ ﻣﻌﻄﻠﯽ، ﭼﻤﺪﻭﻧﻢ ﺭﻭ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﻮ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯾﻢ … .
ﺁﻏﺎﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ، ﺑﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ . ﺍﻭﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﻭﻣﺌﻮﯼ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﭼﺸﻢ ﺷﻮﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ … .
ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎ . ﺗﯿﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻫﺎ . ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ … .
#ادامه_دارد...
📝نویسنده:
#سید_طاها_ایمانی
📚منبع:داستانهای ناز خاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
🎉
🎉🎉
🎉🎉🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روشهای دوستی با امام زمان ارواحنافداه...😍
#امام_زمان♥
#قسمت_دهم
💠تربیت نسل مهدوی
📌راهکارهای تربیت فرزندان مهدوی...
0⃣1⃣نقش مادران در تربیت فرزند مهدوی
💢کودکان معمولا از مادر بیشتر تاثیر میپذیرند. چون او از نظر عاطفی، مهر و محبت افزونتری به فرزند دارد.
بر این اساس مسئولیت وی در تربیت فرزند و آشنا سازی او با اهل بیت علیهم السلام و به خصوص حضرت مهدی عجل الله بیش از دیگران است.
#امام_زمان♥
#قسمت_دهم
جمعیت10مخالفین فرزندآوری.mp3
4.32M
#قسمت_دهم
🚨 پاسخ به شبهات مرتبط به جمعیت و فرزندآوری
⭕️ قسمت دهم
👈 نقش اعتماد به خدا در فرزندآوری 👈وقتی جایگاه زن و مرد جا به جا می شود!
👈با حرف مردم در مورد فرزندآوری چه کنیم⁉️
👌فواید خانواده چندفرزندآوری
✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی
⌚️ رادیومعارف سال ۱۳۹۱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️ صاحب الزمان دوستت دارم ♥️
@Sahebzaman_dosetdaram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_علی_تقوی
🔴 آیا امر به معروف و نهی از منڪر امام
حسین (ع) فراتر از احڪام شریعت بوده و با ماها خیلی فرق داشته⁉️😒
#شبهه
#قسمت_دهم #جهاد_تبیین
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر🌱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'