eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
315 دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
22.2هزار ویدیو
205 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @yaroghayehossein
مشاهده در ایتا
دانلود
💢کنکور آموزش و پرورش را بیچاره کرده است ✍🏾وزیر آموزش و پرورش:وضعیت کنکور باید به شکل منطقی سرو سامان یابد. 🔸برای ساماندهی محتواهای آموزشی یک کار عالمانه جدی بر روی کتب درسی آغاز شده که نتایج آن بزودی مشخص خواهد شد. 🔹نحوه برگزاری کنکور و حواشی مربوط به آن آموزش و پرورش را بیچاره کرده است.
💢چرا باید یک بلوار در تهران به نام ورزش‌پیشه‌ی معلوم‌الحال باشد؟🤔
💢 زیبایی این اخبار به اینه که تو رسانه های دشمن ببینیشون..
🚨📸 خلاصه ماجرای هشتگ نه به اعدام ما حق داریم بزنیم و بکشیم و بسوزانیم، قمه به دست در شهر بچرخیم و جولان دهیم اما حکومت حق ندارا ما را اعدام کند. 🔰 پ.ن: من پیشنهاد میدم برخی از این اغتشاشگرها رو پول بهشون بدیم بگیم برید با نوک چاقو فقط چند تا خط خوشکل بندازید روی صورت این آقایون و خانمایی که شعار "نه به اعدام" میدن بعد ببینیم روی شعارشون می‌تونن بایستند یا به سرعت یک شعار جدید علیه نظام، استفراغ می‌کنن!🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | تشنگان وصل 🌷 رهبر انقلاب: اینکه شما می‌بینید و می‌شنوید بعضی از این شهدای ما عاشقانه میکردند، خدای متعال یک نوری به دل آنها انداخته بود؛ با این نور یک حقیقتی را میدیدند، این بود که عاشق شهادت بودند. 👈 شهید سلیمانی میگفت... تهدیدش کردند که تو را میکشیم، گفت من دارم در بیابانها دنبالش میگردم، بلندی و پستی‌ها را طی میکنم دنبال همین. ۱۴۰۱/۰۸/۰۸ 🔺️ رسانه KHAMENEI.IR بر اساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب اسلامی، نماهنگ "تشنگان وصل" را منتشر میکند.
⭕️ شما یادتون نمیاد زمان شاه ایران انقدرررر پیشرفته بود که از افغانستان آب و برق می خرید
🔴🔴🔴 فووووووری: 👆این کودک ده ساله شیعه در عربستان، توسط نظام سعودی با شمشیر ، گردن زده شد. 😭😭😭ببینیم آیا اصلاح‌طلبان خائنی که برای مهسا امینی اشک تمساح ریختند و از فتنه حمایت کردند ، فراخوان اعتراضی میدهند. 👈آیا سیلیبریتی های خائن ، استوری می گذارند. 👈آیا عنترنشنال تسلیت می گوید
♨️ علت بدبختى دنیاى امروز این ‌است که عقل، خانه نشین شده و نفس بر اریکه‌ی سلطنت نشسته است. 🌱 عارف الهی آیت الله حق شناس
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت دوم🔻 سکوتی عجیبی بر فضای جلسه حکم فرما می‌شود و ناخودآگاه تمام نگاه‌ها به یکدیگر گره می‌خورد. دکترحسام لبخند معناداری می‌زند و می‌گوید: -معنی این سکوت رو نمی‌فهمم. مهندس که حالا بعد از همکاری در چند پرونده با ما گرد پیری به روی موهایش نشسته، جواب می‌دهد: -آقای دکتر گمونم بچه‌ها یه بازه‌ی زمانی ازتون بخوان که بتونن... کمیل حرفش را قطع می‌کند: -فکر نمی‌کنم دونستن بازه‌ی زمانی دقیق هم بتونه از این اتفاق جلوگیری کنه. اینطور که بنده از تحلیل‌های دکترحسام برداشت کردم، ما حتی اگه روز و ساعت و دقیقه‌ی اتفاقی که هنوز نمی‌دونم چیه رو بدونم؛ باز هم نمی‌تونیم جلوش رو بگیریم. کاوه هوشمندانه به چشم‌های کمیل نگاه می‌کند و می‌گوید: -خب چرا؟ اگه بتونیم یه برآورد دقیق از توطئه‌ای که دارن داشته باشیم، خب می‌شه که... دکترحسام درحالی که سعی دارد هنوز هم لبخند روی صورتش را حفظ کند، می‌گوید: -آقا کمیل درست می‌گن. فرض براینکه ما حتی بتونیم جلوی اتفاقی که هنوز نمی‌دونیم چیه رو بگیریم، باز هم یه داستان جدید پیش میاد که... کاوه با دست شقیقه‌هایش را فشار می‌دهد و با نوک انگشت ضربه‌ای به بدنه‌ی عینکش می‌زند و می‌گوید: -خب با این حساب ممکنه یه اتفاقی بیفته که زودتر از برنامه‌ریزی‌های دشمن باشه... نمی‌شه؟ قبل از آنکه دکتر بخواهد به نخبه‌ی تازه وارد ما جواب بدهد، چند باری با کف دست بهم می‌کوبم تا تمام حواس‌ها را جمع خودم کنم، سپس می‌گویم: -کاوه جان ببخش؛ ولی طرح اینجور سوال‌ها به جز خسته کردن ذهن خودت و بقیه هیچ فایده‌ای نداره. یه قطار داره به سمت ما حرکت می‌کنه و اینطور هم که مشخصه به دلیل عدم دسترسی به اطلاعات دقیق نمی‌تونیم جلوی حرکتش رو بگیریم و فقط می‌تونیم از خسارتی که می‌تونه بزنه کم کنیم. دکترحسام دست‌هایش را به زیر بغلش می‌زند و می‌گوید: -بچه‌ها باید بیشتر قدر شما رو بدونن آقاعماد، واقعا که انتخابتون به عنوان سرتیم یه انتخاب بی‌عیب و نقص بوده. به آرامی زمزمه می‌کنم: -شما لطف دارید، ممنونم ازتون. صدای کوبیده شدن درب اتاق جلسه تمام سرها به سمت درب برمی‌گرداند. مردی با قد متوسط و موهای جوگندمی وارد اتاق جلسه می‌شود. با اینکه ماسک اجازه نمی‌دهد تا صورتش را ببینیم؛ اما من برخلاف بقیه‌ی اعضای جلسه خیلی خوب می‌دانم که منتظر چه کسی هستم. ماسکش را برمی‌دارد و با چشم‌هایی گود افتاده‌ و گونه‌هایی استخوانی به ما سلام می‌دهد. از روی صندلی‌ام بلند می‌شوم و بقیه‌ی اعضا نیز بلافاصله روی پا می‌ایستند. می‌گویم: -ایشون حاج سلمان هستند. یکی از خبره‌ترین نیروهای برون مرزی که سابقه‌ی زندگی در کشورهای مختلف رو داره... از رقه در زمان خلافت داعش گرفته تا تل‌آویو در زمان نتانیاهو... به غیر از کمیل که سلمان را خیلی خوب می‌شناسد. بقیه‌ی دوستان سلام و علیکی می‌کنند تا آخرین صندلی در نظر گرفته شده نیز پر شود. سلمان خیلی زود توضیح می‌دهد: -واقعا عذر می‌خوام که دیر رسیدم، پروازم تاخیر داشت و مجبور شدم صبر کنم و متاسفانه اینطور شد. کمیل نمی‌تواند تحمل کند: -خودم با شما یه جلسه‌ی مجزا برگزار می‌کنم ان‌شاءالله تا... فورا با اشاره‌ی چشم از او می‌خواهم که با شوخی‌هایش فضای جلسه را منحرف نکند و حرفش را قطع می‌کنم: -خوش اومدی حاجی، مشکلی نیست. سپس ادامه می‌دهم: -دکتر جان به نظرم بچه‌ها با توضیحات شما قانع شدند، فقط می‌مونه دوتا نکته... دکترحسام می‌گوید: -نکته‌ی اول؟ همانطور که با انگشت اشاره عدد یک را نشان می‌دهم، می‌گویم: -به غیر از مطالبی که گفتی که اتفاقات دیگه‌ای هم بوده که مربوط به کلیدواژه‌ی زنان و مذهب بشه؟ دکترحسام می‌گوید: -مطالب که زیاده... مثلا یکیش نمادگرایس هست. خب می‌دونید که این‌ها سعی دارن هماهنگیشون رو با رنگ لباس به رخ بکشن. دقیقا وقتی مسیح علینژاد برای سخنرانی و تهییج زنان کت و شلوار صورتی می‌پوشه، ترانه علیدوستی هم از همین رنگ لباس روی فرش قرمز جشنواره کن استفاده می‌کنه و هیلاری کلینتون و... هم همین‌کار رو می‌کنن که حس و حال انقلاب رنگی به ما دست بده. یا کمپینی که تحت عنوان می‌توو تشکیل دادن و بازیگرهای زن یکی پس از دیگری دارن به زیر خاکسترش می‌دمند تا ذهن‌ها رو از موضوع زنان دور نگه ندارن و یا همین جنجال‌هایی که سر حجاب راه افتاده و اون ماجرای بی‌آرتی و سپیده رشنو که... سری تکان می‌دهم و می‌گویم: -بله درسته؛ اما نکته‌ی دومی که می‌خواستم در موردش ازتون سوال کنم اینه که شما به حضور پررنگ قومیت‌ها در فتنه‌ی احتمالی آینده اشاره کردید، به نظرتون کدوم قوم می‌تونه کاندیدای این کار باشه؟ دکتر حسام با مکثی طولانی می‌گوید: -راستش هنوز نمی‌تونم نظر قطعی بدم. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻ادامه قسمت دوم🔻 سلمان دست راستش را بالا می‌آورد و نگه می‌دارد. با اشاره‌ی سر از او می‌خواهم تا حرفش را بگوید. تک سرفه‌ای می‌کند و می‌گوید: -من می‌تونم حدس بزنم که کدوم قوم توی فتنه‌ی بعدی سردمدار هست. ابروهایم را بهم نزدیک می‌کنم و می‌گویم: -جدی؟ اینکه که خیلی عالیه بزرگوار... سلمان شانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: -با توجه به تحرکات زیر پوستی کومله و همکاری‌هایی که نیروهای اون‌ها با موساد دارن، قطعا علم فتنه‌ی بعدی در دست کرد‌هاست. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت سوم🔻 دکترحسام نگاهی به صفحه‌ی لب‌تاپش می‌اندازد و حرفی نمی‌زد. خانم جعفری رو به سلمان می‌کند و می‌گوید: -کومله همیشه در اختیار رژیم موقت صهیونیستی بوده، ممکنه که علمدار فتنه‌ی بعدی کردها باشن؛ ولی فکر نمی‌کنم این تحلیل دلایل کافی برای رسوندن ما به واقعیت داشته باشه. سلمان نگاهی به من اندازد و با همان صدای بم و خش‌دارش می‌پرسد: -تا چقدر می‌تونم صحبت کنم؟ از حرص لب‌هایم را بهم فشار می‌دهم، این دیگر چه سوالی است، نفس کوتاهی می‌کشم و می‌گویم: -به جز موضوعی که خودت می‌دونی، مشکلی نیست در مورد سایر مطالب صحبت کنی. بچه‌هایی که اینجا جمع شدن از همه‌ی لحاظ مورد تاییدن. سلمان دستش را به دور بطری آب معدنی روی میز حلقه می‌کند و سعی می‌کند تا به بهانه‌ی ریختن آب در لیوان برای خودش کمی زمان بخرد. مشخص است که در حال مزه مزه کردن حرفی است که می‌خواهد بگوید. بالاخره و با مکثی طولانی لب باز می‌کند: -درسته که کومله همیشه با اسرائیلی‌ها در ارتباط بوده و در بین اون‌ها جاسوس‌های زیادی هم داره؛ ولی این‌بار قصه فرق کرده... چند نفر از نیروهای کومله دارن زیر نظر جاسوس‌های موساد آموزش‌های سایبری می‌بینن و این یعنی یه زنگ خطر... بچه‌های وزارت دارن روی یه پرونده کار می‌کنن که کومله رسما داره توی سلیمانیه برای موساد عضوگیری می‌کنه و خواب‌های بدی برای ما دیده... خواب‌هایی که فقط با شلوغ کردن داخل ممکنه که تعبیر بشه. دکترحسام سری تکان می‌دهد و می‌گوید: -حق با ایشونه. راه اندازی اکانت‌های توئیتری بدون صاحب در مرکز و اطراف سلیمانیه و سایر مناطق کرد نشین عراق هم با رشد سیصد درصدی مواجه بوده و این هم می‌تونه یه هشدار دیگه برای ما باشه که بهتره نسبت بهش بی‌تفاوت نباشیم. با کف دست روی پیشانی‌ام را فشار می‌دهم و می‌گویم: -البته من هم باید اضافه کنم که ما حتی رد ارتباط پنهانی و فوق سری داعش و کومله رو هم زدیم و این یعنی اگه بتونن آشوب‌های خیابانی به پا کنن، به احتمال قوی با خطر داعش هم مواجهیم. کاوه نمی‌تواند خودش را کنترل کند و با نگرانی می‌گوید: -یاعلی! خب راه حل چیه؟ نمی‌شه که بشینیم و با اینکه می‌دونیم چه خواب‌هایی برای ما دیدن منتظر اجرایی شدن نقشه‌ی دشمن باشیم. لبخندی از روی حرص می‌زنم: -ما ننشستیم کاوه جان. تو این مدت حتی ثانیه‌ای نبوده که دست از رصدشون برداریم. ما توی این بازی شطرنج مهره‌هامون رو حرکت دادیم و باید منتظر باشیم تا حرکت بعدی رقیب رو ببینیم. کاوه سرش را تکان می‌دهد و از سرخی گونه‌هایش کاملا مشخص است که بخاطر واکنش ناگهانی‌اش پشیمان است. دکتر حسام نگاهی به ساعتش می‌اندازد و می‌گوید: -من با اجازتون دیگه باید برم. فقط به عنوان بیان آخرین مطالب باید اضافه کنم که به قول این دوستمون... آقای کاوه، ما هم باید یه سری اقدامات پیش دستانه انجام بدیم. تجربه نشون داده هر وقت ملت ایران به دست‌آورد بزرگی رسیده، دشمن دست به کار شده و کام مردممون رو تلخ کرده، بعد انتخابات پرشور هشتاد و هشت فتنه درست کردن، بعد تشییع میلیونی پیکر حاج قاسم، مباحث مربوط به هواپیمای اوکراینی پیش اومد و حالا هم که یه مراسم اربعین با شکوه رو پشت سر گذاشتیم باید منتظر واکنش اون‌ها باشیم. البته که قصد جسارت در محضر شما دوستان علی الخصوص آقا عماد عزیز رو ندارم و از زحمات شبانه روزی شما برادران عزیزتر از جانم هم سپاسگذارم؛ ولی اگر جای شما بودم روی شبکه‌های مسیح علینژاد در داخل کار می‌کردیم و خیلی بی سر و صدا بهشون ضربه می‌زدم. تنها راهی که بشه خسارت احتمالی این اتفاق رو کم کرد، اینه که از همین حالا بیفتیم دنبال آدم‌هایی که در داخل دارن. یه بار دیگه کلیپ‌های ارسالی بهش رو بررسی کنید و فرستنده‌ها رو شناسایی کنید. دکترحسام کمی از آبی که درون لیوانش است را سر می‌کشد و می‌گوید: -من حساسیت کار شماها رو درک می‌کنم؛ ولی در میان مباحث داغ وخطرناک موساد و داعش و کومله، یادتون باشه که نباید کلیدواژه‌ی زن رو از یاد ببرید. کلیدواژه‌ای که اگه بخواد آتشی ازش بلند بشه، حتما با کمک عوامل داخلی مسیح علینژاد انجام می‌شه. نکته‌ی آخر حقیر هم این باشه که نباید یادمون بره که زهرا امیر ابراهیمی در مصاحبه با یکی از روزنامه‌های اسرائیلی گفت: -انقلاب بعدی، انقلاب زنان است. انگار صدای دکترحسام توی سرم می‌پیچد و تمام اخباری که در این مدت شنیده‌ام شبیه یک فایل صوتی در سرم تکرار می‌شود و من را بیش از قبل نگران می‌کند. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
دوستان رمان امنیتی(ستادصدوچهارده) را حتما دنبال کنید منتظر قسمت چهارم این رمان باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت چهارم🔻 دکترحسام نگاه دوباره‌ای به من می‌اندازد و می‌پرسد: -اجازه‌ی مرخصی هست؟ در میان افکاری که به سرم هجوم آورده‌اند، تلاش می‌کنم و به سختی لبخندی می‌زنم و جواب می‌دهم: -ممنونم ازتون آقای دکتر، ان‌شاءالله مطالبی که بیان شد همه کذب محض و به وقوع نپیونده. صدای خنده‌ی حضار به یک باره بلند می‌شود و من از این فرصت استفاده می‌کنم تا بوسه‌ای به روی شانه‌ی دکتر حسام بزنم و خوش و بش کوتاهی با او داشته باشم. بلافاصله بعد از خارج شدن دکتر از جلسه، به سایر حاضرین نگاه می‌کنم و می‌گویم: -آقای مهندس و کاوه خان و خانم جعفری می‌تونن تشریف ببرند. زمان جلسه از دستمون در رفت و واقعا احساس می‌کنم که شما بزرگواران هم نیاز به استراحت دارید. لبخندی روی لب‌های اعضای تیم می‌نشیند و در میان نگاه پر از غصب کمیل و چشمان خسته‌ی سلمان از روی صندلی‌هایشان بلند می‌شوند و جلسه را ترک می‌کنند. هنوز خانم جعفری به عنوان آخرین نفر به طور کامل از درب خارج نشده که کمیل می‌گوید: -آقای برادر زمان جلسه فقط برای اون‌ها از دست خارج شده؟ ما رباتیم؟ لبخندی می‌زنم و می‌گویم: -شما باید به جای خانومت هم شیفت وایستی... ما که تو سازمان مرخصی زایمان نداریم که... سلمان به محض شنیدن حرفی که گفتم از روی صندلی بلند می‌شود و می‌گوید: -چی؟ درست شنیدم؟ راست راستی داری بابا می‌شی؟ ای جون دلم کمیل... سپس بوسه‌ای عمیق به پیشانی‌ چین افتاده‌ی کمیل می‌زند و او را در آغوش می‌گیرد و زیر گوشش زمزمه می‌کند: -می‌شه شام امشب رو یه ساندویچ بندری مهمونمون کنی؟ کمیل نگاهی یک وری به من می‌اندازد و می‌گوید: -خیالت راحت شد؟ این دیگه ولم نمی‌کنه به خدا... بابا اون بچه خرج داره، پوشک می‌خواد، اصلا تو می‌دونی پوشک چیه؟ سپس هر سه به زیر خنده می‌زنیم؛ در حالی که خیلی خوب می‌دانیم این خنده‌ها دائمی نیست. خنده‌هایی که حتی نمی‌توانند به خالی شدن استرس و اضطرابی که شبیه خون در حال چرخیدن در رگ‌های ماست، کمک کند. آه کوتاهی می‌کشم و کمی از آب توی لیوانم را سر می‌کشم، سپس می‌گویم: -راستش یه مطلبی بود که نتونستم توی جمع بهش اشاره کنم. کمیل و سلمان بی‌آنکه بخواهد لب باز کنند، نگاهم می‌کنند. ادامه می‌دهم: -جمع‌بندی جلسه‌ی ما این شد که تقریبا مطمئنیم سپاه دشمن برای حمله آماده شده و منتظر رخ دادن یه اتفاقه تا کارش رو شروع کنه. مطمئنیم که اون فتنه‌ی آینده مستقیما با زن و مذهب کار داره... پس تقریبا باید مطمئن هم باشیم که در چنین شرایطی... سلمان آب دهانش را قورت می‌دهد: -یعنی می‌خوای بگی... کمیل حرفش را کامل می‌کند: -باید علاوه بر شبکه‌های سازمان یافته‌ی مسیح و نیروهای کومله که آموزش دیده‌ی موساد هستند و فشار کشورهای طرف حساب مذاکرات هسته‌ای و تمام دشمن‌های ریز و درشت خودمون رو آماده‌ی رویارویی با بهائیان هم بکنیم؟ سلمان همانطور که خیره نگاهم می‌‌کند، می‌گوید: -ببخشیدا؛ ولی تو عادته عماد، خیلی دشمن رو دست بالا می‌گیری... ما سر پرونده‌ی ستاره‌ی آبی به بهائیان چنان ضربه‌ای زدیم که تا سال‌ها باید دنبال علاجش باشن‌ پسر خوب. لبم را از زیر فشار دندانم خارج می‌کنم و می‌گویم: -می‌دونی چرا همیشه سوسک‌ها سر از چاه فاضلاب در میارن؟ چون اونجا هم گرمه، هم مرطوب و تاریکه و هم غذای مورد نیاز سوسک‌ها رو داره... پس اگه یه محیط گرم و مرطوب و تاریک داشته باشیم، عاقلانه‌ست که منتظر تخم‌گذاری سوسک‌ها هم باشیم... مگه نه؟ سلمان گنگ نگاهم می‌کند، سعی می‌کنم با تسلط کامل به خودم دوباره برایش توضیح دهم: -بزرگوار، تو شک نکن اگه شرایطی پیش بیاد که شعله‌ی فتنه‌ی زن و حجاب بالا بگیره اون‌وقت باید با بهائی‌های سازمان یافته سر و کله بزنیم. کمیل می‌گوید: -درست می‌گی؛ ولی الان نمی‌تونم با دشمنی که نیست بجنگیم، باید صبر کنیم تا سر و کله‌شون پیدا بشه. به نظرم الان روی اوباش و مجموعه‌های مسیح تمرکز کنیم بهتر باشه. شانه‌ای بالا می‌اندازم و می‌گویم: -خیلی خب، بحثی نیست. اگه حرف دیگه‌ای نمونده من... سلمان حرفم را قطع می‌کند: -عماد با اون دوتا خانم خبرنگار چیکار کنیم؟ خشک می‌شوم. طوری که انگار تازه هوشیار شده‌ام، می‌گویم: -یه بار دیگه بگو. سلمان متعجب تکرار می‌کند: -می‌گم با اون دو تا خانم خبر چه کنیم؟ در کسری از ثانیه کلیدواژه‌ی خانم و خبرنگار در مغزم شبیه یک چراغ چشمک‌زن روشن و خاموش می‌شود. بدون آن‌که بخواهم جوابی به سلمان بدهم، لبخندی می‌زنم و می‌گویم: -مستندات سفر آموزشی‌ای که به آفریقا داشتن موجوده؟ فردا صبح ببرید پیش قاضی تا براشون حکم صادر کنه. از روی صندلی‌ام بلند می‌شوم و سپس به سمت کمیل برمی‌گردم و می‌گویم: -می‌خوام خودت بیاریشون. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجم🔻 کمیل از روی صندلی‌اش بلند می‌شود و با خداحافظی از من و سلمان اتاق جلسه را ترک می‌کند. سلمان نیز که دیگر پلک‌هایش توانایی باز نگه داشتن چشمش را ندارد از من می‌خواهد تا کمی استراحت کند. نگاهی به ساعت مچی‌ام می‌اندازم که عقربه‌هایش نه شب را نشان می‌دهد. بین خانه رفتن و ماندن در اتاق کارم تردید دارم. از سمتی خستگی این چند روز حسابی آزارم داده و از طرفی به قدری کار سرم ریخته که هیچ جوره دلم به خوابیدن رضایت نمی‌دهد. آستین‌های پیراهن سفیدم را بالا می‌زنم و وضو می‌گیرم تا نیرویی مضاعف داشته باشم. می‌خواهم بی‌سر و صدا از سالن سازمان رد شوم و به داخل اتاقم بروم که ناگهان یکی صدایم می‌کند: -آقاعماد، عذرمی‌خوام میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ کاوه است. نگاهش که می‌کنم با نوک انگشت عینکش را به ته دماغش هل می‌دهد، گویی که این حرکت برایش شبیه به یک عادت شده است. دست‌هایش را مشت و کنار خط شلوارش نگه داشته و مودبانه می‌گوید: -آقا راستش من تونستم به صفحه‌ی تلگرام مسیح علینژاد دسترسی پیدا کنم. چشم‌هایم گرد می‌شود: -مطمئنی اشتباه نمی‌کنی؟ آخه مهندس و بچه‌هاش قبلا خیلی روی این موضوع کار کردن و دست خالی برگشتن... انگار اون تایید چند مرحله‌ای که داشته راه هک صفحه‌ش رو سد کرده! کاوه متواضعانه سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: -بله آقا؛ ولی من چندتا سرور ساختم و تونستم با استفاده از آی‌پی‌هایی که داره... حرفش را قطع می‌کنم: -تو محشری پسر، من که سر در نمیارم چیکار کردی؛ ولی همین که تونستی واردش بشی یعنی کارت بی‌نظیر بوده. کاوه لبخندی می‌زند و دکمه‌ای را فشار می‌دهد تا تصویر مسیح روی صفحه‌ی نمایشگر سازمان نقش ببندد که با یک راکت بدمینتون دارد پیامی را ضبط می‌کند و با همان لهجه‌ی غلیظ مازندارانی‌ می‌گوید: -مردم شوهر کردن منم شوهر کردم؟ یعنی این کارهایی که با آدم می‌کنه به خدا دشمن آدم با آدم نمی‌کنه. قطعش می‌کنم، سپس مشتی به بازوی کاوه می‌کوبم و با خنده می‌گویم: -تو راس راستی نابغه‌ای پسر... نابغه‌ای. سرش را به آرامی کج می‌کند و بار دیگر عینکش را با انگشت اشاره به عقب می‌راند، سپس ادامه می‌دهد: -آقا مهم‌تر از این فیلم‌ و عکس‌ها پیام‌هایی هست که براش فرستادن. بعضی‌ها با شماره‌های مجازی و برخی‌ هم با شماره‌های واقعی. ابروهایم را بهم می‌چسبانم و با جدیت می‌گویم: -خیلی خب، چی ازشون به دست آوردی؟ کاوه بر خلاف من که از رخ دادن این اتفاق کاملا هیجان‌زده شده‌ام، خونسردانه توضیح می‌دهد: -آقا پیام‌هایی که براش اومده شامل چند بخشه، یه سری درد و دل و اعتراضه، یه سری کلیپ‌های بچه بسیجی‌هامونه که اذیتش کردن، یه سری هم فیلم‌های دخترایی که توی خیابون جنجال درست کردند... مثل همون ماجرای بی‌آر‌تی که طرف رو گرفتیم و... سرم را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهم و در حالی که به صفحه‌ی مانیتور اشاره می‌کنم، می‌گویم: -ممکنه تا فردا دسترسی‌ت از بین بره، یه لطفی کن همین امشب بشین پای سیستم و ببین ارتباط مسیح با چه افرادی دو طرفه بوده. کاوه چشم‌هایش را ریز می‌کند: -متوجه نمی‌شم آقا، تقریبا به همه جواب داده و براشون ویس فرستاده. سرم را تکان می‌دهم و با متانت می‌گویم: -می‌دونم؛ ولی از همه که کار شاخصی رو نخواسته. می‌خوام بدونم کیا گوش به دهن این زنیکه‌ی مو فرفری سپردن و هر غلطی که... لااله‌الا‌الله... گرفتی چی می‌گم؟ کاوه دوباره با عینکش درگیر می‌شود و سپس با لبخند جواب می‌دهد: -بله آقا، متوجه شدم. تا صبح انجامش می‌دم. دستی به بازویش می‌کشم و همان‌طور که به سمت اتاقم می‌روم، فریاد می‌زنم: -مجید آقا یه فنجون قهوه برا این نابغه‌ی ما بریز. وارد اتاق که می‌شوم که بی‌معطلی وارد سیستم امن خودم می‌شوم تا از اخبار لحظه‌ای عواملم و سرشبکه‌هایشان مطلع شوم که یکی از خبرها توجهم را به خودش جلب می‌کند: -دختری که توسط گشت ارشاد دستگیر شده بود، به کما رفت. فورا وارد شناسه‌ی فرستنده‌ی خبر می‌شوم تا نام منبع را ببینم. یکی از همکارانم که در حوالی بیمارستان کسری بوده این خبر را برایم ارسال کرده است... خبری که بی‌شک فردا به تیتر اصلی جراید و صفحات اینستاگرامی تبدیل خواهد شد... خبری با کلید واژه‌ی یک زن و گشت ارشاد؟ یعنی این خبر می‌تواند همان جرقه‌ای باشد که قرار است آتش فتنه را روشن کند؟! نگاهی به اسم دختر می‌اندازم: -ژینا امینی... انگار سطلی از آب یخ به روی سرم ریخته می‌شود، ژینا یک اسم کردی اصیل است و من را مطمئن می‌کند که از فردا باید منتظر رخ دادن اتفاقات وحشتناکی باشیم. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا