☑️داستان امنیتی #عملیات_انتقام ☑️
🔻قسمت آخر🔻
بلافاصله خودم را به پشت فرمان میرسانم و ماشین را روشن میکنم و بعد از نشستن سرهنگ روی صندلی عقب، پایم را از روی کلاج برمیدارم تا به سمت باشگاه حرکت کنیم. خیلی زود به باشگاه میرسیم و من بعد از پارک کردن ماشین به داخل باشگاه میروم. لباسم را عوض میکنم و با در نظر گرفتن شرایط باشگاه شخصی سرهنگ و دوربینهایی سر تا سر محیط را پوشش میدهد، بطری آغشته را از زیر جای کفشی برمیدارم و در حالی که سعی میکنم خودم را آماده به شروع تمرین نشان دهم، بطری را کنار بطری سرهنگ قرار میدهم و به بهانهی گرم کردن عضلات قبل از انجام تمرینات نزدیکش میشوم.
کمی حرکات کششی انجام میدهیم و بعد از حدود یک ربع با نظر سرهنگ به سراغ کار با وزنه میرویم.
سرهنگ از من میخواهد تا کمکش کنم که بتواند حرکت جدیدی که مربی فوق العاده حرفهای و آموزش دیدهاش ابداع کرده را انجام دهد.
با نوک انگشت دست، به پشت دستانش اشاره میکنم تا مسیر حرکتیاش دستش را بدون خطا طی کند.
مربی با کمی تاخیر وارد باشگاه میشود و بلافاصله لباسهایش را عوض میکند. با حضور مربی انجام حرکات تمرینی سرعت مضاعفی به خود میگیرد و بعد از انجام چند ست کار با وزنه، بالاخره لحظهای که انتظارش را میکشیدم فرا میرسد، سرهنگ با پیشانی عرق کردهاش به من نگاه میکند و میگوید:
-یه کم بهم آب ویتامینه بده!
سرم را به طرف بطریها برمیگردانم و مات و مبهوت نگاهشان میکنم. کدام بطری آغشته است؟ کدام را به سرهنگ بدهم؟
ضربان قلبم در کسری از ثانیه بالا میرود و قطرهای عرق سرد از روی ستون فقرات کمرم سر میخورد.
سرهنگ با صدایی بلندتر معترض میشود:
-منتظر چی هستی؟
نباید اجازه دهم که به من شک کند. من پل ارتباطیای بودم که بسیاری از افراد مرتبط با ایران به سیستمهای مختلف و ردهبالای اسرائیل و آمریکا منتقل کرده بودم و خیلی خوب میدانم که اگر قرار باشد خودم آن محلول آغشته بخورم، باید این کار را انجام دهم تا آنها به من شک نکنند. یکی از بطریها را برمیدارم و به سرهنگ میدهم و بطری دیگر را در دست میگیرم و درش را باز میکنم.
سرهنگ نیز همین کار را میکند و کمی از آب سر میکشد. لبهایم را روی حفرهی نازک بطری فشار میدهم و سعی میکنم تا با زبانم جلوی همان چند قطرهای که وارد دهانم میشود را بگیرم.
احساس میکنم آبی که روی زبانم جاری میشود و به ته حلقم سرایت میکند، تند و تلخ است. نمیدانم اثر محلولهای تقویتی سرهنگ است یا بطری اشتباهی را سر کشیدهام. حتی از فکر سر کشیدن محلول کشندهای که درون بطری است، ته دلم چنگ میخورد و حالت تهوع میگیرم.
در طول یک ساعت تمرین، چند بار دیگر این اتفاق میافتد و در حالی که هنوز مطمئن نیستم بطری آب آغشته را به خورد سرهنگ دادهام یا نه، میبینم که رنگش کم کم زرد و زردتر میشود. زیر چشمهایش ورم میکند و برخلاف اصرار مربی اعلام میکند که دیگر نمیتواند به تمرین ادامه دهد. برای سفید ماندن خودم با مربی یک درگیری لفظی شروع میکنم و او را متهم به انجام حرکات غیر حرفهای میکنم. بیسیمم را برمیدارم و از دو بادیگاردی که بیرون منتظر هستند، میخواهم بیایند تا به سرهنگ کمک کنند و در همین شلوغیها با نوک پا محتویات بطری سرهنگ را به روی زمین خالی میکنم.
بادیگاردها به طرف سرهنگ میآیند و با شنیدن صدای بلند من و مربی سعی میکنند تا آرامم کنند. با گوشهی چشم به سرهنگ شارون آس مان نگاه میکنم که حالا کفی سفید از گوشهی لبش بیرون زده... بادیگاردها فورا به امدادگران اورژانس خبر میدهند و تا رسیدن آنها سعی میکنند تا با ماساژ قلبی سرهنگ را زنده نگه دارند. از دعوایی که ساختم نهایت استفاده را میکنم و با دستبند، دست مربی را به یکی از دستگاههای باشگاه بند میکنم و در فرصتی مناسب بطری سرهنگ را به زیر لباسم جا میدهم و بعد هم آن را توی ساکم میاندازم تا از شرش خلاص شوم.
محلول به قدری سریع عمل میکند که امدادگران روی همان صندلی باشگاه خبر فوتش را به ما میدهند و علت اولیهاش را نیز سکتهی قبلی به علت بالا رفتن ناگهانی ضربان قلب اعلام میکنند.
همانطور که با چشمهایم به برانکاردی که چهارمین نفر از لیست بیست و شش نفرهی قاتلان حاج قاسم را با خود به جهنم میبرد نگاه میکنم، در دلم آرزو میکنم که کاش به زودی زود دستور گرفتن انتقام از سر لیست این بیست و شش نفر به ما داده شود...
دستور انتقام از شخص ترامپ...
" اللهم عجل لولیک الفرج "
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
❌کپی با ذکر نام نویسنده و قید آیدی کانال مجاز است❌
#حاج_قاسم #جان_فدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای آخرین دست نوشتهی #حاج_قاسم را از زبان علیرضا سکاکی بشنویم.
خبر شبانگاهی شبکه قزوین و گزارشی در رابطه با کتاب {یک و بیست} به قلم علیرضا سکاکی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای آخرین دست نوشته سردار سلیمانی قبل از شهادت را مسعود اسداللهی از آگاهان به مسائل منطقه چنین روایت میکند: «متنی که در سمت چپ تصویر دیده میشود توسط #حاج_قاسم ، کمی قبل از پرواز شهادت از دمشق به بغداد پنجشنبه ۱۲ دی ماه نوشته شده و ایشان این متن را کنار آینه محل اقامت خود قرار داده و قلم را روی آن گذاشته بود.»
در دست نوشته آمده است:
«الهی لا تکلنی
خداوندا مرا بپذیر
خداوندا عاشق دیدارتم
همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود
خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
الحمدلله رب العالمین
خداوندا مرا پاکیزه بپذیر»
#جان_فدا
🔵 در گروهها مطرح شده که بین سید حسن نصراله و یک کافر مطلق و جنایتکار تروریست ....
به سید حسن نصراله رای بدهید
1⃣ اصل این رای گیری از طرف کجاست ؟
2⃣ بنظرم مشکوک و هدفش سرگرم کردن و فریب کار برهاست
3⃣ مگه بین کفر ( بن سلمان ) مطلق با سید مقاومت میان رای گیری می کنند؟
با این کار دارند به بن سلمان مشروعیت می دهند
4⃣ مگه سید حسن نصراله تا حالا با رای و اینگونه مسخره بازی ها عزت پیدا کرده
5⃣ مثل اینکه بیاییم نور را با سیاهی
و خورشید را با لجن به رای بگداریم
6⃣ اصلا نام سید حسن نصراله را کنار نام یک قاتل تروربست بنام بن سلمان
کار اشتباهیه ...
🔴 مراقب فریب رسانه ها باشیم
سید حسین کانال این روزها