- رمان امنیتی #کلنا_قاسم -
- قسمت چهاردهم -
عجیب است که این یکی هم خالی است. مات و مبهوت به کولهی قرمز و لوازم آرایشی که رویش رها شده نگاه میکنم. در کسری از ثانیه تمام تصاویری که در چند لحظهی قبل دیده بودم از پیش چشمهایم میگذرد. تصویر خمیدهی آن پیرمرد و صورت آرایش کردهی زنی که پا به سرویس مردانه گذاشته بود... ناگهان با کنار هم گذاشتن قطعات پازل متوجه میشوم که سوژهام با تغییر لباس قصد دارد تا خودش را به شکل زن درآورده و از چنگ ما فرار کند.
آه کوتاهی میکشم و بی مهابا برمیگردم تا به دنبال آن زن بروم؛ اما ناگهان با ضربهای محکم به صورتم رو به رو میشوم.
چشمهایم از شدت سنگینی مشتی که به صورتم خورده بسته میشود و کمرم به دیوار میچسبد. گیج میشوم، نمیدانم باید چه کار کنم. به اسلحهی درون دستم فکر میکنم و تصمیم میگیرم تا دستم را بالا بیاورم؛ اما او پیش دستی میکند و با حرکتی سریع به روی عصبی که درست در وسط دستم قرار گرفته میکوبد تا انگشتانم بیاختیار از هم باز شوند و اسلحهام به روی زمین بیافتد.
با دست دیگر به صورتش میکوبم و پایم را بلند میکنم تا ضربهای به قفسهای سینهاش بکوبم؛ اما با عکس العملی سریعتر پایم را کنار میزند و خودش را به من نزدیک میکند. طوری با سرعت این کار را انجام میدهد که در چشم بهم زدنی صورتش درست مقابل صورتم قرار میگیرد. دیگر مکث نمیکند و با ضربهی زانو به شکمم من را تا میکند، سپس دستانش را به دور گردنم آویز میکند و با تمام توان میچرخاند.
صدای شکستن استخوانهای گردنم در فضای سرویس پخش میشود. به یک باره نفسم بند میآید و متوجه خر خر کردن گلویم میشود. با دست گردنم را فشار میدهم و نگاهش میکنم. نمیتوانم ادامه دهم، شل میشوم و میخواهم به جلو بیافتم که با لبخندی وحشتناک من را نگه میدارد و با ضربهای آرام که از کف دستش به سینهاش منتقل میشود، من را به درون سرویس پرت میکند.
نمیتوانم نفس بکشم. پاهایم ناخودآگاه به روی زمین کشیده میشود... سینهام سنگین شده و تنم شروع به لرزیدن کرده است.
ایلاک رون طوری که گویا اصلا من را نمیبیند، کولهاش را در دست میگیرد و میخواهد برود که ناگهان صدای لرزش موبایلم او را متوقف میکند.
لعنتی... این چه وقت زنگ زدن است. نمیتوانم نفس بکشم، با دست مچ پایش را فشار میدهم؛ اما او طوری رفتار میکند که انگار اصلا وجودم را در آن کابین دو در دو احساس نمیکند و همین هم باعث میشود تا بیشتر از قبل خودم را ببازم. ایلاک خونسرد دستش را درون جیبم میکند و گوشی همراهم را بیرون میآورد، سپس کابلی از درون کیفش درمیآورد تا قفل موبایلم را بشکند. من زیر پایش افتادهام و در حالی که از شدت تنگی نفس برای یک دم و بازدم دیگر در حال تلاش هستم، رفتارش را میبینم. چشمهایم را میبندم، با تمام توان از راه بینیام نفس میکشم؛ اما فایدهای ندارد... انگار قرار نیست ذرهای اکسیژن از راه گلو به ریه هایم برسد. بدنم بیشتر از قبل میلرزد، ایلاک نیم نگاهی به من میاندازد و گوشی و کابلش را به ته جیبش سر میدهد. انگار موفق شده که قفل گوشیام را بشکند.
آرزو میکنم بمیرم... اینگونه نفس کشیدن از صدبار مردن سختتر است. مدام میلرزم و به قدری فشار و درد را متحمل میشوم که میتوانم حدس بزنم حالا صورتم سیاه شده است. ایلاک چند جملهای را با گپشی من تایپ میکند و من میدانم که نقشهی شومی در سرش دارد؛ اما نمیتوانم کاری از پیش ببرم.
پاهایم روی زمین کشیده میشود و چند تکان شدید میخورم و در حالی که چشمهایم در حال بسته شدن است، ایلاک رون را میبینم که درب سرویس را کاملا با آرامش میبندد و از پیش چشمهایم محو میشود.
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
- پایان قسمت چهاردهم -
❌ کپی با ذکر نام نویسنده و قید آیدی کانال مجاز است❌
بسم الله الرحمن الرحيم
جهاد تبيين يك فريضه قطعى وفورى است (امام خامنه اى)
باسلام وعرض ادب از حضرتعالى دعوت ميشود در جلسه سياسى فرهنگى پيروان ولايت شنبه شركت فرماييد سخنران اين هفته جناب آقاى دکتر مقتدایی نماینده محترم مجلس شورای اسلامی با موضوع بررسى مسائل روز در حوزه های ملی و بین المللی
زمان شنبه ۲ دی ماه ساعت١٩
مكان خ سروش خ صاحب الزمان(عج) مسجد صاحب الزمان(عج)
ورود براى كليه علاقه مندان آزاد ميباشد.باتشكر نباتى
1_8523206933.mp3
20.2M
🔊 #صوتی | #مناجات
📝 آه مظلوم تو را میخواند
👤 حاجمهدی #رسولی
▫️ #امام_زمان
🏴 #فاطمیه ؛ ۱۴۰۲
💚 #پیشنهاد_دانلود
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما کبریت به این خفنی دیدین؟؟
یه همچین کبریتی واسه بدترین شرایط آب و هوایی لازمه،حتی تو آب هم خاموش نمیشه !