eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
341 دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
25هزار ویدیو
231 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @Moein_Re
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ سفر ۳.۵ میلیون زائر رضوی به مشهد استانداری خراسان رضوی: 🔸 آمار اسکان تاکنون ۳ میلیون و ۴۶۳ هزار و ۸۰ نفر بوده که ۸۷ درصد مراکز اسکان اضطراری و ۱۵ درصد سالن‌های ورزشی نیز تکمیل شده است. 🔸 تعداد زائران همچنان در حال افزایش است.
17.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عزاداری نوجوانان دهه هشتادی در حرم علیه السلام با مداحی حاج‌مهدی و حاج‌ابوذر
اگه همه رهام کنن غمی ندارم.mp3
4.67M
🔊 | 📝 اگه همه رهام کنن غمی ندارم 👤 کربلایی‌‌‌سیدرضا ▪️ویژه شهادت رسانه اهل‌بیت‌مدیا @AhleBeytMedia Www.AhleBeytMedia.ir
35.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤦‍♀ | زن در نگاه فیلسوفان غربی 1⃣ قسمت اول: کانت، شوپنهاور و نیچه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه رمان امنیتی 👇👇👇
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت پنجاه و یک🔻 فرزانه کاملا خونسرد نگاهش می‌کند و می‌گوید: -من کاری نکردم که اظهاراتم به درد مقام قضایی بخوره، اتفاقا این شما هستید که باید به مقام قضایی بابت دستگیری بدون علت من توضیح بدید. شماره هفت سوالش را تکرار می‌کند: -توضیحاتی که دادم براتون مفهوم بود یا دوباره تکرار کنم؟ فرزانه با اکراه سری تکان می‌دهد و‌ می‌گوید: -نیازی به تکرار نیست، متوجه منظورتون شدم؛ ولی انگار شما... شماره هفت حرفش را قطع می‌کند: -خیلی خوبه که متوجه شدید. حالا لطفا خودتون رو به طور کامل معرفی کنید. فرزانه چند ثانیه‌ای را با عصبانیت به چشم‌های شماره هفت خیره می‌شود و سپس می‌گوید: -این دیگه چه مسخره‌ بازی هست که راه انداختید، یعنی شما اسم و فامیل من هم... شماره هفت صدایش را کمی بلندتر از قبل می‌کند و کلماتش را به صورت متهم میکوبد: -نیازی هست که هر سوال رو چند بار تکرار کنم یا قصد همکاری ندارید؟ قطعا می‌دونید که شما به جرم امنیتی اینجا هستید و اگر تصمیم به عدم همکاری داشتید به قدری مستندات از شما برای ارائه در دادگاه خواهیم داشت که دیگه نیازی به صحبت‌های شما نباشه... پس بهتره شروع کنید، نام... نام خانوادگی و شغل تون رو بگید. فرزانه کمی مکث می‌کند و با لحنی آرام‌تر از قبل می‌گوید: -من فرزانه‌م، مهندس ناظر ساختمون‌هایی هستم که در حال ساخت هستند. -در امد ماهیانه شما چقدره؟ بدون فکر پاسخ می‌دهد: -یه چیزی بین ده دوازده میلیون! خانم شماره هفت یکی از برگه‌هایی که زیر دستش قرار گرفته را به سمت متهم تعارف می‌کند و می‌گوید: -ولی پرینت حساب شما همچین چیزی نمی‌گه... عددی که من اینجا می‌بینم چیزی بین هفتاد تا نود میلیون هست! فرزانه هیچ حرفی نمی‌زند. سکوت تنها صدایی است که از گیرنده‌های صوتی اتاق بازجویی به گوشم می‌رسد. شاسی بیسیمم رل فشار می‌دهم و خانم شماره هفت را صدا می‌زنم: -من دارم میام داخل اتاق. خانم شماره هفت نگاهی به دوربین کوچکی که در کنج اتاق قرار گرفته می‌اندازد و سپس رو به متهم می‌گوید: -از حالا به بعد هر صدایی که شنیدی، حق نداری به پشت سرت نگاه کنی... تاکید می‌کنم، به هیچ عنوان حق این رو نداری که برگردی و به پشت سرت نگاه کنی. فرزانه سرش را تکان می‌دهد. ترس در زیر پوست صورتش می‌دود و در کسری از ثانیه به تمام حالات چهره‌اش تبدیل می‌شود. درب اتاق را باز می‌کنم و می‌گویم: -وقتی یه دروغ بگی، دیگه نمیشه به بقیه‌ی حرفات اعتماد کرد. بلافاصله از خودش دفاع می‌کند: -من... دروغ... سوالات اصلی‌ام را درست وقتی شروع می‌کنم که تمرکزش را از دست داده است: -فیلم‌های جنایت اتوبان قزوین کرج رو برای چه کسایی فرستادی؟ صدایش می‌لرزد: -هیچ کس آقا، من فقط واسه... با سوالی تازه اجازه‌ی دروغ بافی را به او نمی‌دهم: -چرا برای مراسم چهلم حدیث نجفی فراخوان اغتشاشات دادی؟ از خودش دفاع می‌کند: -چه فراخوانی آقا... چرا دارید تهمت می‌زنید؟ من به کسی فراخوان ندادم که... شماره هفت پرینت پیام‌هایش را روی میز سر می‌دهد و درست کنار پرینت حسابش قرار می‌دهد. فرزانه حالا دیگر کاملا گریه می‌کند: -غلط کردم... باور کنید جوگیر شده بودم که چرا باید یه نوجوون رو بکشن و ما ساکت بمونیم... فقط خواستم! با آرامش و مسلط سوال بعدی‌ام را مطرح می‌کنم: -بکشند؟ کیا بکشن؟ فریاد می‌زند: -من چه بدونم! پا به پایش صدایم را بلند می‌کنم: -تو چه‌ بدونی؟ اگه تو ندونی که دیگه هیچی... ناسلامتی تو موقع فوت همه‌ی اینایی که خونشون رو انداختی گردن نظام بالا سرشون بودی. می‌خواهد به سمتم برگردد که دستم را در هوا می‌چرخانم و فریاد می‌زنم: -برنگرد! سپس با صدایی آرام‌تر ادامه می‌دهم: -اینجا جایی نیست که بتونی از خط قرمز‌هاش رد بشی... خودت بهتر می‌دونی در مورد چی صحبت می‌کنم، حالا مثل بچه آدم زبون باز کن و از سیر تا پیاز قضیه رو بگو... فرزانه صورتش را در بین دستانش پنهان می‌کند و سپس می‌گوید: -من فقط... دلم می‌خواست یه کاری برای آزادی کرده باشم، می‌خواستم قهرمان باشم و از جنایات رژیم پرده بردارم؛ اما هر چقدر که این طرف و اون طرف رفتم هیچی غیر از چهارتا هل دادن و باتوم چرخوندن روی هوا نصیبم نشد... نمی‌دونم از کجا و چجوری؛ اما... یکی بهم وصل شد و یه سری آدرس برام ارسال کرد و ازم خواست راس ساعتی که میگه اونجا باشم و بتونم فیلم و عکس تهیه کنم. چشم‌هایم را ریز می‌کنم و می‌پرسم: -بهت وصل شد؟ درست توضیح بده ببینم از چی داری حرف می‌زنی؟ نفس کوتاهی می‌کشد و می‌گوید: -توی اینستاگرام بهم داد، از صفحه که هیچ آدرس و نشونی نداشت... فقط یه اسم و آی‌دی داشت و از منم خواست تا همیشه اون رو به همون اسمی که روی صفحه‌اش گذاشته صداش کنم. خانم شماره هفت می‌پرسد: -اسم صفحه‌اش چی بود؟ فرزانه جوابی می‌دهد که همه مبهوت می‌شویم: -پرواز... نویسنده: انتشار: @RomanAmniyati