eitaa logo
کانال پایگاه صاحب الزمان عج
320 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
22.9هزار ویدیو
207 فایل
دراین مکان فعالیتهای سیاسی،اجتماعی،دینی، رانشرمیدهیم و تبیین میکنیم ارتباط با مدیر کانال: @yaroghayehossein
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم ، میگفت: چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی ؟ آب چکه میکرد ، میگفت: اسراف حرامه ! اطاقم که بهم ریخته بود میگفت : تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه ... حتی در زمان بیماریش نیز تذکر میداد تا اینکه روز خوشی فرارسید ؛ چون می بایست در شرکت بزرگی برای کار مصاحبه بدم با خود گفتم اگر قبول شدم ، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو ، ترک می‌کنم. صبح زود حمام کردم ، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم ! ۱- مُرَتب و منظم باش؛ ۲ - همیشه خیرخواه دیگران باش ۳- مثبت اندیش باش؛ ۴- خودت رو باور داشته باش؛ ▫️تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه! با سرعت به شرکت رویایی ام رفتم ، به در شرکت رسیدم ، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود ، فقط چند تابلو راهنما بود! به محض ورود ، دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته ، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله ... اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده ، یاد پند پدرم افتادم که میگفت: خیرخواه باش ؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیوفته! از کنار باغچه رد میشدم ، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو ، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه ؛ لذا شیر آب رو هم بستم ..‌. پله ها را بالا میرفتم ، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه ، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، لذا اونارو خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه چهره و لباسشون رو که دیدم ، احساس خجالت کردم ؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن! عجیب بود ؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه ، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون! با خودم گفتم : اینا با این دَک و پوزشون رد شدن ، مگر ممکنه من قبول بشم؟عُمرا !!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن! باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش ، نشستم و منتظر نوبتم شدم *اون روز حرفای بابام بهم انرژی میداد* توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن. وارد اتاق مصاحبه شدم ، دیدم ۳ نفر نشستن و به من نگاه میکنند یکیشون گفت : کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟ لحظه ای فکر کردم ، داره مسخره ام میکنه ! یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده ام یکی از اونا گفت : شما پذیرفته شدی !!! با تعجب گفتم : هنوز که سوالی نپرسیدین؟! گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید ، گزینش ما عملی بود. با دوربین مداربسته دیدیم ، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا ، نقصها رو اصلاح کنی ... در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد ، کار ، مصاحبه ، شغل و ... هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم ، کسی که ظاهرش سختگیر ، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری ... عزیز ! در ماوراء نصایح و توبیخهای پدرانه ، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهی فهمید ... ☝️اما شاید دیگر او کنارت نباشد ... 👌هدیه کن به هر کسی که دوستش داری ... @sahebzamanchanel
♥️🔔اعضاء محترم سلام علیکم،🔔♥️ مسابقه بمناسبت هفته دفاع مقدس که فراموشتان نشده،؟!توجه شما را به ادامه مسابقه جلب میکنم،👀📖⬇️ @sahebzamanchanel
🔔🔔🔔👇👇👇👇🔔🔔🔔 سلام دوستان گرامی😍 : از این که تا حالا مطالب مسابقه کتاب سلام بر ابراهیم را دنبال کردید سپاسگزارم ... 🌸🍃🌸🍃 امروز آخرین مطالب مسابقه خدمت تان ارائه میشود و به زودی ⌛️⌛️⌛️⌛️ سوالهای مسابقه 🤔🤔🤔🤔 ارسال میگردد🤩🤩🤩🤩🤩.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃 🍃 () 🔮تفحص🔮 🌅بسم الله النور🌅 ســال 1369 آزادگان به ميهن بازگشــتند. بعضي ها هنوز منتظر🙄 بازگشــت ابراهيم بودند هر چند دو نفر به نام هاي ابراهيم هادي در بين آزادگان بودند ولي اميد همه بچه ها نااميد شد. ســال بعد از آن، تعدادي از رفقاي ابراهيم بــراي بازديد از مناطق عملياتي راهي فكه شدند.در اين ســفر اعضاي گروه با پيكر چند شــهيد برخورد كردند و آنها را به تهران منتقل كردند. چند روز بعد رفته بوديم بازديد از خانواده شهدا. مادر شهيدي به من گفت: شما ميدانيد پسر من كجا شهيد شده⁉ گفتم: بله، ما با هم بوديم. پرسيد: حالا كه جنگ تمام شده نميتوانيد پيكرش را پيدا كنيد و برگردانيد❓ با حرف اين مادر خيلي به فكر 🤔فرو رفتم. روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم. با هم قرار گذاشتيم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم، مدتي بعد با چند نفر از رفقا به فكه رفتيم. پس از جســتجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد🌷🌷🌷 از جمله فرزند همان مادر پيدا شد .پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف مرزي مشغول جستجو شدند .عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار😰 و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند . بسياري از بچه هاي تفحص كه ابراهيم را ميشناختند، می گفتند: بنيانگذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده . او بعد از عمليات ها به دنبال پيكر شهدا ميگشت😴. پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختي هاي بسيار، كار در كانال معروف به كميل شروع شد. پيكرهاي شهدا 🌷يكي پس از ديگري پيدا ميشد. در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند. به راحتي پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود ⁉ علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود . او همراه ابراهیم در والفجر مقدماتي پنج روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت .علي خود را مديون ابراهيم ميدانســت و ميگفت: كســي غربت 💘فكه را نميداند، چقدر از بچه هاي مظلوم ما در اين كانال ها هســتند. خاك فكه بوي غربت كربلا 🖤ميدهد .يك روز در حين جســتجو، پيكر شــهيدي💔 پيدا شد. در وســايل همراه او دفترچه يادداشــتي قرار داشت كه بعد از گذشت ســال ها هنوز قابل خواندن بود. در آخرين صفحه اين دفترچه نوشــته بود: ((امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب 💦و غذا 🌮را جيره بندي كرده ايم. شهدا 🌷در انتهاي كانال كنارهم قرار دارند. ديگر شهدا🌷 تشنه نيستند😭. فداي لب تشنه ات 💔اي پسر فاطمه‼❣)) بچه هــا با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شــدند😭 و باز هم به جســتجوي🧐 خودشان ادامه دادند. اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا، خبري از ابراهيم نبود😞 . مدتي بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد .ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد⁉ او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا خورشیدی 🌞براي راهيان نور باشد. . 🥀☘🥀☘🥀☘🥀☘ اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهاي شهدا از كانال ها پيدا شد، اما تقريباً اكثر آنها گمنام بودند. در جريان همين جســتجوها بود كــه علي محمودونــد و مدتي بعد مجيد پازوكي به خيل شهدا پيوستند. پیکرهاي شهداي گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه🖤 و پس از يك تشييع طولانی در سراسر كشور، هر پنج شهيد🌷🌷🌷🌷🌷 را در يك نقطه از خاك ايران به خاك بسپارند. شــبي كه قرار بود پيكر شهداي گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در خواب 😌ديدم. با موتور 🛵جلوي درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصي گفت: ما هم برگشتيم ‼ وشروع كرد به دست تكان دادن🤗 . بار ديگر در خواب😔 مراســم تشــييع شــهدا را ديدم . تابوت يكي از شهدا از روي كاميون تكاني خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد . با همان چهره جذاب و هميشگي به ما لبخند😊 ميزد ‼ فرداي آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصي به اســتقبال شهدا رفتند . تشــييع با شكوهي برگزار شد. بعد هم شهدا را براي تدفين به شهرهاي مختلف فرستادند. من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهداي گمنام، در روز شــهادت 🖤حضرت صديقه طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره هاي 🥺ما پاك كند 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💎شادی روح همه اموات و شهدا به ویژه صلواتی🌸 بر محمد و ال محمد 🌸 ✅ درصورت تمایل به کپی نیز لطفا ، با صلواتی🌸 برمحمد وال محمد🌸 همراه باشد. 💟 کانال (عجل الله تعالی فرجه)👇👇 @sahebzamanchanel 🌷 🍃🌷 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷🍃🌷‌
🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃 🍃 () . 🔮آرزوی گمنامی🔮 🌅بسم الله النور🌅 دي مــاه بود. حــال و هواي ابراهيــم خيلي با قبل فرق كــرده. ديگر از آن حرف هاي عوامانه و شوخي ها كمتر ديده ميشد ‼ اكثر بچه ها او را شيخ ابراهيم صدا ميزنند. ابراهيم محاسنش را كوتاه كرده. اما با اين حال، نورانيت💛 چهره اش مثل قبل است . آرزوي شهادت 🌷كه آرزوي همه بچه ها بود، براي ابراهيم حالت ديگري داشت. در تاريكي شب 🌒 با هم قدم ميزديم. پرسيدم: آرزوي شما شهادته، درسته ❓❓ خنديد.☺ بعد از چند لحظه سكوت گفت: شهادت ذره اي 🔭از آرزوي من است، من ميخواهم چيزي از من نماند.💔 مثل ارباب بيكفن حســين(ع) قطعه قطعه شوم.💔 اصلاً دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم ميخواهد گمنام بمانم. ❣❣😭🤭🤭 دليل اين حرفش را قبلاً شنيده بودم. ميگفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نميخواهم مزار داشته باشم.😭 بعد رفتيم زورخانه، همه بچه ها را براي ناهار🍱 فردا دعوت كرد. فردا ظهر رفتيم منزلشــان🏠. قبل از ناهار نماز جماعت🕋 برگزار شد. ابراهيم را فرســتاديم جلو، در نماز🕋 حالت عجيبي داشت. انگار كه در اين دنيا نبود ‼ تمام وجودش در ملكوت سير ميكرد‼ بعد از نماز با صداي زيبا دعاي فرج📖 را زمزمه كرد. يكي از رفقا برگشت به من گفت: ابراهيم خيلي عجيب 🙄شده، تا حالا نديده بودم اينطور در نماز اشك بريزه ‼ در هيئت، توســل ابراهيــم به حضرت صديقــه طاهره(س) بــود . در ادامه ميگفت: به ياد همه شــهداي گمنام كه مثل مادر سادات قبر و نشاني ندارند،🥺 هميشه در هيئت از جبهه ها و رزمنده ها ياد ميكرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💎شادی روح همه اموات و شهدا به ویژه صلواتی🌸 بر محمد و ال محمد 🌸 ✅ درصورت تمایل به کپی نیز لطفا ، با صلواتی🌸 برمحمد وال محمد🌸 همراه باشد. 💟 کانال (عجل الله تعالی فرجه)👇👇 @sahebzamanchanel 🌷 🍃🌷 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷🍃🌷‌
هدایت شده از گل زهرا(س)🎍،سلام🌅
🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃 🍃 🌅بسم الله النور🌅 بسیاری از شهیدان جوان مدافع حرم🕌 الگوی شان ابراهیم هادی بود. در زمان مطالعه📚 و برای اوقات فراغت زندگی این شهید را مرور📒 میکردند و درس های که باید می آموختند رادجای گوشه ذهنشان🤔 ذخیره میکردند: از جمله این شهیدان💖💖💖......: شهید سید مصطفی صدرزاده/🌷، به عشق ابراهیم هادی نام جهادی اش را سید ابراهیم گذاشت و مرتب کتاب سلام برابراهیم را تهیه میکرد و مینوشت ((وقت در گردش)) وبه دیگران میداد. شهید سید میلاد مصطفوی / 🌷،هر طور بود خود را در راهیان نور به کانال کمیل میرفت وبا ابراهیم خلوت میکرد. شهید هادی ذوافقاری/🌷. نام جهادی اش را گذاشتع بود ابراهیم هادی ذوالفقاری، ابراهیم تمام زندگی هادی شده بود. شهید حمید اسداللهی/🌷. از عاشقان ابراهیم بود و بر روی داستان های اموزنده او تمرکز خاصی داشت. شهید حسین معز غلامی/🌷. از شیفتگان او بود و هر هفته به سر مزار او میرفت. اللهم اجعل محیای محیا 👁👁 محـــــمـــــد وآل محـــــــمـــد🌸 و مماتی ممات 😌😌😌 محـــــمـــد و آل محـمـد🌸 💎شادی روح همه اموات و شهدا به ویژه صلواتی🌸 بر محمد و ال محمد 🌸 ✅ درصورت تمایل به کپی نیز لطفا ، با صلواتی🌸 برمحمد وال محمد🌸 همراه باشد. 💟 کانال (عجل الله تعالی فرجه)👇👇 @sahebzamanchanel 🌷 🍃🌷 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷🍃🌷‌