eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : تَرْكُ اَلتَّعَاهُدِ لِلصَّدِيقِ دَاعِيَةُ اَلْقَطِيعَةِ. 🔻 امام على عليه ‏السلام فرمود: جويا نشدن حال دوست، به جدايى مى ‏انجامد 📚 الإرشاد,جلد1,صفحه303 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 مادر شهید سید اسحاق موسوی فرزند سید باقر بعد از شهادت سید اسحاق شبی بیقراری میکند تا اینکه در عالم خواب بی بی زینب(س) را کنارش میبیند .بی بی فرمودند: من توی یه روز72 تا شهید دادم شما فقط اسحاق رو دادید..... مادر شهید نقل کردند: اینقدر شرمنده شدم که از خجالت نتونستم سرم رو بالا کنم ، زبانم قفل شده بود. صبح که بیدار شدم از خدا و حضرت زینب(س) معذرت خواهی کردم از اون به بعد آرامش عجیب و باور نکردنی بهم روی آورده . 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سید اسحاق موسوی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید اسحاق موسوی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
342.mp3
1.66M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار سید اسحاق موسوی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣 توجه توجه ۹:۹:۹ ۹/۹/۹ ۹ کره زمین در چرخش خود به سرعت به یک لحظه خاص تکرار نشدنی در قرن ۱۴ نزدیک میشود. 🌄 امروز صبح، یکشنبه ۹، ماه ۹، سال ۹۹ ، در ساعت ۹ و ۹ دقیقه و ۹ ثانیه می توان هر کار خاطره انگیز و به یاد ماندنی انجام داد 💚 اما بهتر از طلب فریادرس و منجی عالم برای نجات تمام انسانها پیشنهاد دیگری دارید ؟ 🌷توصیه ما این است که زنگ ساعت موبایل خود را برای ساعت ۹ و ۹ دقیقه صبح فردا تنظیم کنید و با صدای زنگ ⏰ ۹ مرتبه دعای فرج را همراه با ملیونها نفر دیگر، از منتظران بخوانید و نام خود را در صحیفه مشتاقان ظهور امام زمان عج ثبت کنید. ☘️ امام مهدی عج فرمودند : ✳️ أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُم‏...و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که آن فرج شما است. 💐با نشر این پیام در دیگر گروهها در این کار خیر سهیم شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🌹 بر تعداد مرزها بیفزا و شان را و بُرّا کن و و جوانب شان را و نفوذ ناپذیر ساز و شان را به هم ده. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ أَقَلَّ اَلاِسْتِرْسَالَ سَلِمَ، مَنْ أَكْثَرَ اَلاِسْتِرْسَالَ نَدِمَ. 🔶 امام على عليه السلام فرمود : كسى كه كمتر اعتماد كند، به سلامت ماند؛ كسى كه زياد اعتماد كند پشيمان شود. 📚 ميزان الحكمه ,جلد دوازدهم ,محمّد محمّدی ری شهری ,صفحه 200؛ غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۵۷۹ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 همسر شهید سید احمد حسینی می گوید:یک بار که احمد در حال گوش کردن اخبار پرس تی وی بود (انگلیسی‌اش در حد تافل بود) اخبار را برای من هم ترجمه می‌کرد. خبر‌های خوبی نبود. خبر حمله تروریست‌ها و تهدیدشان برای تعدی به حریم خانم حضرت زینب(س) پخش می‌شد. بعد از ترجمه اخبار رو به من کرد و گفت الان که راحت سرمان را می‌گذاریم روی بالش و می‌خوابیم و یک صدای بوق ماشین هم آزارمان نمی‌دهد، به خاطر امنیت است. اما در عراق و سوریه اینطور نیست. آنها می‌خوابند اما پدر نمی‌داند صبح فرزندانش را خواهد دید یا نه یا عاقبت اهل خانه‌اش چه می‌شود. وقتی یک ماشین مشکوک می‌بینند می‌گویند نکند این منفجر شود یا فردی که از روبه‌رو می‌آید نکند داعشی باشد و بخواهد خودش را منفجر کرده و عملیات انتحاری انجام دهد. اینطور زندگی کردن خیلی سخت است. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سید احمد حسینی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید احمد حسینی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
343.mp3
2.12M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار سید احمد حسینی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 🔒 🚘 احمد دزدگیر ماشینش را زد و دوید. خواست برگردد تا مطمئن شود شیشه های ماشین را بالا کشیده؛ ولی تا پایان وقت اداری زمانی نمانده بود. از پله های 🏢 شهرداری مثل قرقی بالا رفت. با ورود به سالن دایره ای شهرداری ایستاد. نمی دانست به کدام سمت برود. سمت چپش پشت شیشه پیشخوان 👮‍♂️ نگهبانی آبی پوش را دید. با عجله پرسید :" سلام دفتر رئیس کجاست؟ " نگهبان با چشمان ریز سیاهش به صورت کشیده و سبزه ی احمد نگاه کرد :" طبقه چهار." 🧐 احمد دوباره به سالن نگاه کرد تا راه رسیدن به طبقه چهار را پیدا کند. آسانسور را دید. درهایش داشت بسته می شد. 🏃‍♂️ دوید. در کشویی نقره ای آسانسور بسته شد. 😡 مشتی به آن زد:" چرا امروز اینجوریه؟ همش به در بسته می خورم." مرد بلند قدی از کنارش عبور کرد و زیر لب گفت:" دیوانس." دو دقیقه ای منتظر ایستاد؛ آسانسور از طبقه ای به طبقه ی دیگر می رفت؛ اما خیال برگشتن به طبقه همکف را نداشت. پله ها کنار آسانسور قرار داشتند. دیگر منتظر نماند. پله ها را دوتا یکی کرد تا زودتر برسد. در آخرین پله دستش را روی زانویش گذاشت. چند نفس عمیق کشید. نای راه رفتن نداشت. به در آسانسور نگاه کرد. چشم غره ای به آن رفت. نفس عمیقی کشید. به سمت اتاق شهردار رفت. زن جوان لاغری پشت میز نشسته بود. احمد گفت: " ببخشین می خواسم شهردارو ببینم." 🧕 خانم منشی به پیراهن قهوه ای احمد نگاه کرد :" وقت قبلی نداشته باشی نمی تونی رئیسو ..." 🙎‍♂️ احمد نگذاشت حرف زن تمام شود:" فقط یِ امضاء میخوام، دو ثانیه ام طول نمیکشه، بذار ببینمش." 🧕 خانم زونکن را بست :"به هر حال باید وقت بگیری. الانم نیستن. دیگه میره برا بعد تعطیلات". 😤 احمد را کارد می زدند، خونش در نمی آمد. دوباره به فکر فرو رفت:" چرا امروز تمام کارام گره می خوره." این فکر همینطور در ذهنش می چرخید. ولی جوابی برایش پیدا نمی کرد. 🏡 دست از پا درازتر به خانه برگشت. با ورود به خانه مادرش را صدا زد. جوابی نشنید. 🥗 بوی قورمه سبزی و صدای تق و توق او را به سمت آشپزخانه کشاند. 👩‍🍳 مادرش کنار اجاق روی نوک پا ایستاده بود تا قورمه سبزی روی شعله عقب را هم بزند. احمد نفس عمیقی کشید :" به به ." 😋 مادر دست از کار نکشید .🙄 احمد انتظار چنین رفتاری را از او نداشت. چون همیشه بعد از به به گفتن هایش او می گفت:" مخصوص تو دُرس کردم." کنار مادرش رفت و سرش را جلو برد تا چشم های سیاهش را ببیند. اما او روی برگرداند:" برو اونور." احمد از بالا به موهای سیاه و سفید مادرش نگاه کرد:" چی شده؟" 😠 مادر ملاقه را رها کرد. به سمت در آشپز خانه رفت. سری تکان داد:" فراموشکارم شدی؟!" 🤔 احمد به گل های موکت زیر پای مادر خیره شد:" چیو یادم رفته؟" 😢 مادرش با چشم های لرزان گفت:" حرفای دیروز و داد وفریادت یادت رف. همه محل فهمیدن سر مامانت داد کشیدی." 🤦‍♂ تمام اتفاقات دیروز جلوی چشمش مثل فیلم گذشت. مجوز ساختمانش باطل شده بود. از عالم و آدم دلگیر بود. حرف مادرش:" دوباره از اول شروع کن. " کبریت بر باروت وجودش زد. تمام ترکش هایش به مادرش اصابت کرده بود. 😔 کنار اجاق روی موکت نشست. به جای خالی مادرش نگاه کرد:" دلشو شکوندم که امروز..." از جا پرید. برای دلجویی به سمت مادر رفت. 🖊 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 ما را به آنچه به بندگانت کردی مکن و آنان را به آنچه از من بازداشته ای میازمای. تا به بندگانت ورزم و و فرمانت را انگارم. شکرم را برای حضرتت نسبت به آنچه از من داشتی و عطایش را کردی، از شکرم بر آنچه به من فرمودی تر قرار ده. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh