🏃 #اشتغال
✨ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنِ اِشْتَغَلَ بِمَا لاَ يُعْنِيهِ فَاتَهُ مَا يُعْنِيهِ.
✨ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:هر كس به امور بيهوده بپردازد، امور سودمند را از دست بدهد.
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۶۲۰
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد احمدی:ای امت شهید پرور ایران، تنها شرط پیروزی و عبور از گردنه های سخت اطاعت بی قید و شرط از ولی فقیه و رهبر انقلاب است. با عزمی استوار در این راه قدم بردارید. از هیچ نهراسید که سرانجامش رسیدن به حق تعالی است و آزمایشی است از سوی پروردگار که تنها یاران صدیق و مؤمن می توانند سربلند بیرون آیند.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد احمدی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد احمدی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
349.mp3
1.75M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد احمدی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستانک
🌹 #رحمت_الهی
دستش را گذاشت تو دست مادر. با هم وارد خانه سادات خانم شدند. داخل اتاق شلوغ بود. به بالا سرش نگاه کرد. سادات خانم جلو آمد. با تک تک خانم ها دیده بوسی کرد. زهرا وسط قدهای بلند و چادرهای بهم پیچیده گم شد. دوست داشت سادات خانم با او هم روبوسی کند. با خودش گفت:چرا با من روبوسی نمی کنه؟ منم می خوام بهش زیارت قبولی بگم. یعنی ما بچه ها آدم نیستیم؟
مادر، زهرا را جلو برد؛ زهرا، جلو مادر و مقابل سادات خانم ایستاد. مادر به صورت گل انداخته زهرا نگاه کرد. رو به سادات خانم گفت:گل دختر منم اومده به شما زیارت قبولی بگه.
سادات خانم با لبخند یک قدم به زهرا نزدیک شد. مقابلش نشست. او را در آغوش فشرد. صورت گل انداخته او را بوسید. زهرا هم با او دیده بوسی کرد و زیارت قبول گفت. سادات خانم بلند شد. سینی روی طاقچه را برداشت. جلو زهرا گرفت: اینم سوغات شما. بفرمایید.
زهرا کتابچه ای از داخل سینی برداشت. وسط کتابچه پارچه سبزی قرار داشت. مادر زهرا به سادات خانم گفت: راضی به زحمت تون نبودیم.
-زحمتی نیست. حضور بچه ها تو اینجور مراسما رحمته. ما هم باید قدر نزول این رحمتای الهی رو بدونیم.
لبخند روی لبان زهرا نشست. کتابچه را به سینه چسباند. دنبال مادر به راه افتاد.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#نیرومندترین نیرویت را زمانی که #درمانده و #خسته شدیم نصیبمان فرما و ما را به #سستی و #کسالت از بندگیت مبتلا نکن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✅ #احترام
🔹🔹 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنَّ مَكْرُمَةً صَنَعْتَهَا إِلَى أَحَدٍ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّمَا أَكْرَمْتَ بِهَا نَفْسَكَ وَ زَيَّنْتَ بِهَا عِرْضَكَ فَلاَ تَطْلُبْ مِنْ غَيْرِكَ شُكْرَ مَا صَنَعْتَ إِلَى نَفْسِكَ.
🔷 امام على عليه السلام فرمود: اگر كسى را گرامى بدارى، در حقيقت خودت را گرامى داشته اى و حيثيت خويش را با آن آراسته اى. بنا بر اين به خاطر خوبى و احترامى كه به خودت كرده اى، از ديگرى انتظار سپاسگزارى نداشته باش.
📚 ميزان الحكمه ,جلد دهم,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 103؛ غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۲۳۲
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید سید مصطفی صادقی:به همه دوستانم، توصیه کنید تا در گسترش نسل اسلام کوشا باشند و به فرامین رهبر عزیز امام خامنهای روحی له الفدا گوش بسپارند و حداقل چهار فرزند برای گسترش اسلام تربیت کنند.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سید مصطفی صادقی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید مصطفی صادقی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
350.mp3
1.94M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید مصطفی صادقی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#صحت و #سلامتی که در #عبادت مصرف شود، #آسایش و #فراغتی که در فضای #زهد به کارم آید و #دانش و معرفتی که در #عمل به کار گرفته شود و #پارسایی و تقوایی که از #افراط و #تفریط دور باشد #روزی ما بفرما.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
⛔ #منت_گذاری
🔻 قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِنْ كَانَتْ لَكَ يَدٌ عِنْدَ إِنْسَانٍ فَلاَ تُفْسِدْهَا بِكَثْرَةِ اَلْمِنَنِ وَ اَلذِّكْرِ لَهَا وَ لَكِنِ أَتْبِعْهَا بِأَفْضَلَ مِنْهَا فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْمَلُ بِكَ فِي أَخْلاَقِكَ وَ أَوْجَبَ لِلثَّوَابِ فِي آخِرَتِكَ
.
🔺 امام صادق عليه السلام فرمود:اگر به كسى خوبى كردى، آن را با منّت گذاشتن زياد و به رُخ كشيدن تباه مساز، بلكه با خوبىِ بهترى ادامه اش بده؛ زيرا اين كار براى اخلاق تو زيبنده تر است و پاداش آخرتت را واجبتر مى گرداند.
📚 بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷۵ , صفحه۲۷۹ و جلد78، صفحه283
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید سعید شهبازی:هر آنکه جهاد در راه خدا را به همراه امام عدل را ترک کند لباس خواری و ذلت پوشیده و در زندگی تنگدست و نیازمند گردد و دینش از بین برود .
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سعید شهبازی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید شهبازی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
351.mp3
1.97M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید شهبازی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
🎭 #جشن_پتو
کف پاهایش را غلغلک داد. نیشگونش گرفت. دست هایش را بین موهایش برد و آن ها را بهم ریخت. هیچ فایده ای نداشت. تنها از او می شنید: آره آره ابجی جون عالیه، خودِ خودشه. همین حرکت رو برو.
به اذیت کردنش ادامه داد. اما دیگر او حرف نزد. تکانش داد. هیچ نگفت. بلند شد. دستهایش را مشت کرد. گرد و غبارهای زیر نور را زد و به حسابشان رسید. باید فکری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. نمی خواست بخوابد. دلش برای بازی کردن تنگ شده بود. چند دقیقه ای کنار برادر نشست. با بلند شدن صدای در خانه و سلام پدر، فکری به ذهنش رسید. برادر را به شدت تکان داد. گفت:بلند شو. بلند شو. چقد می خوابی. بابا اومده. صدات کرد. میگه سعید کجاست می خوام ببرمش براش کوادکوپتر بخرم.
سعید مثل اینکه مگسی را بپراند، دست سمیه را پس زد و گفت: برو بابا. دروغ نگو. بابا این موقع روز اینجا چه می کنه؟
سمیه لبخندی زد و گفت: باور نداری؟ الان صداش می کنم میگم سعید میگه کوادکوپتر نمی خوام. بلند پدر را صدا زد. پدر از پذیرایی جوابش را داد. خواست ادامه حرفش را بزند، سعید از جا پرید و با دو دست جلو دهان او را گرفت. نفس سمیه گرفت. سعید دستش را برداشت. گفت: جیکت درنیاد. الان میرم خودم با بابا حرف میزنم.
سمیه قند تو دلش آب شد. سعید به پذیرایی رفت. هر چه این پا و آن پا کرد تا شاید پدر حرفی به او بزند، فایده نداشت. بالاخره دلش را به دریا زد و گفت: بابا، شما چند دقیقه پیش من رو صدا کردی؟
پدر سرش را تکان داد و گفت: نه، چطور مگه؟
-هیچی، حتما خواب دیدم. چه عجب این وقت روز اومدین خونه؟
-مامانت بیرون کار واجب داشت، اومدم ببرمش به کارش برسه.
سعید دست زیر چانه گذاشت و با خودش گفت: همش زیر سر این مادر فولاد زره اس. من میدونم و اون. خدمتش می رسم. صبر کن بابا و مامان برن.
سمیه جلو سعید ایستاد. گفت: حالا میای بازی؟
سعید با خشم لب هایش را روی هم فشرد. سمیه عروسکش را بغل کرد و گفت: خب نیا. میرم با عروسکم بازی می کنم. اصلا دخترا با دخترا. پسرام با پسرا. توام برو با داداش حمید بازی کن.
مادر همراه پدر از خانه بیرون رفت. در لحظه آخر گفت: حمید، سعید، مراقب خواهرتون باشید. اذیتش نکنیدا.
سمیه وسط اتاق نشسته بود. با عروسکش بازی می کرد. ناگهان پتویی روی او افتاد و پتوی دیگری. سنگینی جسم دو برادر هم به آن اضافه شد. نفسش گرفت. با صدای خس خس و بریده بریده گفت: دیگه ... نمی تونم ... نفس ... بکشم. صدای دو برادر را شنید که پشت سر هم تکرار می کردند: خفه خفه ... سمیه ساکت شد. پتو قدری کنار رفت. هوای تازه اندکی به او رسید. با ولع اکسیژن هوا را بلعید. صدای برادرها را شنید: نفس نفس ...
آنقدر حبس نفس و نفس دادن ذره ای به سمیه را ادامه دادند که او از حال رفت. وقتی برادرها صدای او را نشنیدند، پتوها را کنار انداختند. چند دقیقه ای طول کشید تا سمیه حالش سر جا بیاید. برادرها با چشمانی لرزان او را تماشا می کردند. سمیه ناگهان مثل شیری به سمتشان چنگ زد. غرش کرد و دنبالشان دوید. وسط بالا و پایین پریدن ها پرسید: این چه کاری بود کردید؟
سعید با خنده جواب داد: تو نبودی می خواستی باهات بازی کنم؟ اینم بازی بود دیگه.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#خصلت قابل سرزنشی را در #وجود ما مگذار، جز اینکه اصلاحش کنی و #عیب قابل ملامتی را در عرصه گاه #حیات مان رها مکن، جز اینکه نیکویش گردانی و کرامتی را در من #ناقص مگذار جز اینکه کاملش فرمایی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh