🌷 فرازی از وصیت نامه شهید مهدی باباجانیان: به ریسمان استوار خدا چنگ زنید و از تفرقه و تشتت بپرهیزید مواظب باشید که دشمن با هزاران حیله قصد برهم زدن وحدت شما را دارد . مردم شما را به خون شهیدان قسم می دهم شایعاتی را که دشمن اسلام می سازد عاملین پخش آن در بازار سیاه نباشید.
خواهرانم شما باید همچون زینب کربلا پیام رسان خون شهیدان باشید و بدانید حجاب شما از خون سرخ من کوبنده تر است امید است با کوشش شما فقر علم و آگاهی که بر سر بانوان ما سایه افکنده است برطرف گردد تا دشمن را خوب شناخته و از دوست حمایت کنید .
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مهدی باباجانیان قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی باباجانیان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
413.mp3
2.03M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی باباجانیان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
هدایت شده از نامه خاص
✉ مدیر
از: تقاطع
به: اعضای محترم کانال
عرض سلام و ادب خدمت تمامی اعضای محترم کانال💐
می خواستم مسئله ای را خودمانی خدمت تان عرض کنم. با هم رودربایستی که نداریم. همه ما مسلمانیم. همه منتظر فرج مولایمان هستیم و برای شان دعا می کنیم. بعضی شاید هر روز صبح و شب برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صدقه هم کنار می گذارند. اما نمی دانم چرا برای عضویت در کانالی که برای ارتباط گیری با آقا برپا شده است ارزش قائل نیستند؟
فرمایش امام زمان علیه اسلام را که می فرمایند: شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند، الان خیلی خوب متوجه شدم.
مردم کوفه حداقل امام حسین علیه السلام را در حد نامه فرستادن برای ایشان می خواستند. ولی ما چه؟ ما امام زمانمان را در حد نامه نوشتن هم نمی خواهیم. یعنی چه؟ یعنی حتی خودمان را در حد نوشتن یک نامه کوتاه یا خواندن بقیه نامه ها به زحمت نمی اندازیم؟
چرا سیل نامه به خدا به شهدا به ائمه معصومین علیه السلام به امام زمان ارواحنا فداه راه نمی اندازیم. چرا نمی خواهیم از خدا آقا را زودتر برساند؟
چرا می خواهیم دست روی دست بگذاریم تا ما هم مثل پیشینیانمان بدون دیدن آقاجانمان جان به جان آفرین تسلیم کنیم؟
چرا بیدار نمی شویم؟
من اصلا نمی خواهم کانال ما را به دیگران تبلیغ کنید. ولی خواهش می کنم به همه بگویید بنویسند و با همدیگر به اشتراک بگذارند. برای انوار مطهر نامه بنویسند یک #نامه_خاص که فقط در آن از تمام انوار مطهر درخواست فرج آقایمان، مولایمان و سرورمان را بنمایند.
ملتمسانه خواهش می کنم بیایید ما هم نامه بنویسیم. ما هم نامه هایمان را در این فضای بی در و پیکر مجازی نشر دهیم. نامه ها هر جا باشد خدا می بیند ولی دیده اید وقتی می خواهند مطلبی را به همه برسانند از رسانه استفاده می کنند؟ نامه هایتان را رسانه ای کنید تا همه مشارکت کنند. همه دلشان به سمت آقا و خواستن ظهورش گرایش یابد. خدا هم دست محبتش را بر سر همه ما بکشد و با ظهور حضرت حجت دلمان را شاد گرداند.
خواهش می کنم بنویسید و نشر دهید.
اگر کوتاهی کنید قیامت جلو تک تک تان را خواهم گرفت.
شکایت تان را به حضرت زهرا سلام الله علیها خواهم کرد.
به مادر خواهم گفت خواستم قدمی در راه ظهور فرزند غریبتان بردارم، اما مردم همراهی نکردند.
آرام نشستند و نگاه کردند. حتی به اندازه نوشتن یک نامه یک خطی فرزندت را نخواستند.
موفق باشید
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍃 #اتکا_به_عمل
🔸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْعَاقِلُ يَعْتَمِدُ عَلَى عَمَلِهِ ، اَلْجَاهِلُ يَعْتَمِدُ عَلَى أَمَلِهِ.
🔹 امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود:خردمند به عمل خود تكيه مى كند و نادان به آرزوهايش
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۶۶, حدیث 1240
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید میر عبدالله میر حسینی:ای امت مسلمان ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام عزیز می جنگیم . ای مردم ، آستینها را بالا بزنید و از جنگ و شهادت نهراسید و به ابرقدرتها و اسرائیل کافر بشورید اینها دارند خون جوانان و پیران ما را می مکند و در عوض در کاخهای سر به فلک کشیده به خوش گذرانی مشغولند تا کی می خواهید ذلّت را تحمل کنید و همیشه معتقد به مکتب انسان ساز اسلام و امید محرومان باشید . از خواهرها می خواهم حجاب را رعایت کنند .
مساجد را خالی نکنید و با هم متحد باشید . ای منافقان و ای سنگ اندازان بین راه انقلاب ، آیا هزاران هزار معجزه و کرامت در این انقلاب شما را هوشیار و بیدار نکرده است بهتر است بخود آیید تا به عذاب الهی گرفتار نشوید .
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار میر عبدالله میر حسینی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار میر عبدالله میر حسینی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
414.mp3
1.94M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار میر عبدالله میر حسینی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
😭 #اشک_بهار
بهار میان خواب و بیداری روی تخت دست کشید. سردی تخت، چشمان خواب گرفته اش را گشود. سیاهی شب جای سپند را پر کرده بود. بهار موهای ژولیده اش را چنگ زد. نیامدن سپند به اتاق اعصابش را خط خطی کرد. سپند از دیر آمدن به خانه به جای خواب جدا کردن رسیده بود. کورمال کورمال خودش را به در رساند. نور سالن از دالان اتاق ها توجه اش را جلب کرد. وارد سالن شد.
سپند روی مبل یک وری افتاده بود. بهار خواست برگردد. اما رنگ سفید صورت او پایش را متوقف کرد. قدم به قدم به سپند نزدیک شد. دستش را روی شانه لاغر سپند گذاشت. سپند روی مبل افتاد. جیغ کشید و عقب رفت. قلب بهار محکم به دیوار سینه اش کوبید. بدنش به لرزه افتاد. دور و اطرافش را نگاه کرد، گوشی را پیدا نکرد. دوباره به اطرافش نگاه کرد. گوشه سالن تلفن را دید. به سمتش پرواز کرد. شماره اورژانس از ذهنش پریده بود. یک چشمش به سپند و رنگ پریده اش بود. چشم دیگرش به شماره های تلفن بود. به محض آزاد شدن بوق تند تند آدرس را به مأمورین اورژانس داد.
چشم هایش سپند را تار می دید. با هق هق به سمت سپند رفت، مدام صدایی در ذهنش می گفت:" نکنه، نکنه... " دستش را روی نبض گردن سپند گذاشت، آرام و کند می زد. شبنم اشک هایش به باران بهاری تبدیل شد. میان گریه و هق هق رو به سپند گفت:" سپند تو رو خدا بلند شو، دیگه توجهتو نمی خوام فقط بلند شو. "
بهار یاد اوایل زندگیشان افتاد. سپند مثل پروانه دورش می چرخید. گل و هدیه می خرید. مدام به بهار می گفت:" دوستت دارم. " اما بهار چشم های سیاه سپند را منتظر می گذاشت. هربار سپند می گفت:" چرا نمی گی دوستت دارم؟" بهار می گفت:" من از این لوس بازیا خوشم نمیاد. چیه دم به دقیقه بهم میگی دوست دارم و ازم می خوای بگم. " یواش یواش سپند با نشنیدن احساس بهار از گفتن احساسش دست برداشت. هدیه و گل نخرید. صبحها زود رفت و شب ها دیرتر به خانه برگشت. اوایل بهار برایش مهم نبود. اما روز به روز با کم شدن توجه سپند حس کرد یک چیزی در زندگی اش کم شده، به خرید و تفریح با دوستانش مشغول شد؛اما ته دلش احساس شادی و خوشحالی نمی کرد. روزی یکی از دوستانش گفت:" اینقدر از شنیدن دوست دارم شوهرم لذت می برم از هیچی لذت نمی برم تا چند روز انرژی دارم." از آن موقع برای شنیدن دوباره دوستت دارم از سپند به دنبال راه حل گشت.
صدای زنگ در بهار را از گذشته جدا کرد. مأموران اورژانس وارد شدند. با دیدن چهره و نبض سپند،رو به بهار گفتند:" چی خورده؟"
چشم های کشیده بهار گرد شد. دنیا روی سرش خراب شد. کف دستش عرق کرد. با تته، پته گفت:" فق..ط کوکو... سبزی...خورده ." مأمور اورژانس در حال وصل سرم گفت:" ولی شوهرتون علائم مسمومیت داره و اگر ندونیم چی خورده ممکنه دیر بشه."
بهار با شنیدن این جمله مثل باد از جایش بلند شد، به آشپزخانه رفت. پلاستیکی آورد و با دستان لرزان آن را به دست مأمور اورژانس داد، سر به زیر گفت:" اینو تو غذاش ریختم."
ابروهای کلفت مأمور اورژانس درهم شد،گفت:" خانم به جای این کارها حرف زدن و رفتارتونو درست کنین. " سپند را روی برانکارد گذاشتند. بهار مات و خیره به حرکات آنها نگاه می کرد.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#نفس مرا #مطمئن و قلبم را #پاك گردان تا بتوانم در #راه تو #گام بر دارم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
☺ #چهره_شاد
✨ قَالَ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْبِشْرُ اَلْحَسَنُ وَ طَلاَقَةُ اَلْوَجْهِ مَكْسَبَةٌ لِلْمَحَبَّةِ وَ قُرْبَةٌ مِنَ اَللَّهِ وَ عُبُوسُ اَلْوَجْهِ وَ سُوءُ اَلْبِشْرِ مَكْسَبَةٌ لِلْمَقْتِ وَ بُعْدٌ مِنَ اَللَّهِ.
⚡ امام باقر عليه السلام فرمود : چهره شاد و روىِ باز، وسيله جلب محبّت و مايه تقرّب به خداست و ترشرويى و گرفتگى چهره، سبب جلب دشمنى و مايهدورى از خداست.
📚 تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام , صفحه۲۹۶
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد اسماعیل ذاکریان: این را خدا بی خبران بدانند که هر کسی روبروی خدا و خداپرستان ایستادگی کند جز نابودی نتیجه ای دیگر ندارد . مثل فرعون تجربه خوبی است .
خدایا محیط ما را طوری تغییر ده که مردان و زنان این جامعه اسلامی را بفهمند و خوب دوست و دشمن را بشناسند .
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد اسماعیل ذاکریان قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد اسماعیل ذاکریان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
415.mp3
1.89M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد اسماعیل ذاکریان قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
مرا بیامرز تا ما را نیامرزیدی از این #دنیا مبر و ما را آن درجه #آگاهی ده که دستوراتت را بعد از #شناخت به #عمل درآوریم .
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
☺ #گشاده_رویی
📌 قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : يَا بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا اَلنَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلاَقَةِ اَلْوَجْهِ وَ حُسْنِ اَلْبِشْرِ .
📌 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:شما هرگز نمى توانيد همه مردم را از اموال خود بهره مند سازيد، پس با آنان با گشاده رويى و خوشرويى تمام برخورد كنيد.
📚 الكافی ,جلد2 ,صفحه103
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید حبیب الله مرادتبار:به شما ای شیعیان خاص علی (ع) و راهیان راه حسین (ع) اعلام می کنم که هیچگاه از خدا و رسول او و دوازده ستاره درخشان امامت و از رهبر انقلاب غافل نباشید و با رهبر و روحانیت مبارز و آگاه همگام باشید . از خواهران خود و خواهران مسلمان می خواهم که حجاب اسلامی را مانند دخت گرامی پیامبر (ص) حضرت فاطمه (س) رعایت کنید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حبیب الله مرادتبار قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حبیب الله مرادتبار قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
416.mp3
2.44M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حبیب الله مرادتبار قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
#کارنامه
برگه ای همراه دستان بزرگی روی میز قرار گرفت. فرشاد سرش را بلند نکرد. آقای فرهمند با برداشتن دستش مثل حلزون ردی از خود بجا گذاشت. روی برگه خیس، نمره های ناپلئونی رژه می رفتند. 8، 10، ... نمره 8 فرشاد را یاد چشم و ابروی درهم گره خورده پدر انداخت. گوشت و استخوان های مدادی اش با یاد فریاد پدر لرزید:" پسره بی عرضه از پسرعمت، احمد یاد بگیر. قدش نصف تو ولی عرضه اش ده برابر تو. " فرشاد دستش را مشت کرد و چشم هایش را بست.
همسن بودن احمد با او کار دستش داده بود. در همه چیز با او مقایسه می شد. همیشه نمره هایش بیست بود. در کارهای خانه و بیرون از خانه به پدر ومادرش کمک می کرد. فرشاد وقتی کاری را انجام نمی داد یا نمره ای کم می آورد،پدر با آوردن اسم احمد و کارهایش او را چه در جمع چه در تنهایی خرد می کرد.
جواد با دیدن حرکات و چشم های بسته فرشاد، سقلمه ای به او زد و گفت:" چته پسر؟ "
فرشاد دستش را روی کارنامه گذاشت و آن را مچاله کرد. جواد چشمانش گرد شد و سرش را به سمت آقای فرهمند چرخاند. صدای مچاله شدن کاغذ دستش را روی هوا متوقف کرده بود. آقای فرهمند بدون اینکه رویش را برگرداند، گفت:" کارنامه هاتونو بدین پدراتون امضاء کنن و بیارید."
در راه برگشت از مدرسه جواد به فرشاد گفت:" کارنامتو چی کار می کنی؟ " فرشاد دسته کیفش را فشرد :" خودم امضاء می کنم." جواد خیره به نیمرخ پر اخم فرشاد گفت:" می فهمن اونوقت خر بیارو باقالی بارکن. جواب آقا معلم و باباتو باید با هم بدی. بده بابات امضاء کنه فوقش دو تا پس گردنیم می خوری."
فرشاد از جواد فاصله گرفت، گفت:" اگه پس گردنی و کتک مفصلم می زد بهتر از این بود که دم به دقیقه احمد رو بکوبه تو سرم."
هنوز حرف فرشاد تمام نشده بود که احمد را دید. فرشاد زیر لب گفت:" اَکِهی این اینجا چی کار می کنه. " احمد خندان به سمت فرشاد رفت، گفت:" سلام، چندم شدی؟"
فرشاد و جواد به همدیگر نگاه کردند، فرشاد پرسید:" منظورت چیه؟ " احمد گفت:" شاگرد چندم شدی؟ من اول شدم. قراره دائی برام یِ دوچرخه 24 دنده ای بیاره."
جواد زیر گوش فرشاد گفت:" کارت تمومه بابات در جریانه اومدن کارنامست." جواد خداحافظی گفت و رفت. احمد منتظر به فرشاد چشم دوخت. فرشاد بدون توجه به او راهش را کج کرد. احمد با صدای بلند گفت:" داری فرار می کنی؟"
فرشاد کارنامه اش را درون جیب میان مشتش فشرد. برگشت، گفت:" برای چی فرار کنم. جایی می خواستم برم که به لطف شما پشیمون شدم." از موقعی که به خانه رسیده بودند، مدام به ساعت نگاه می کرد. لبش را می جوید. منتظر بود پدر برسد. مادر سراغ کارنامه اش را نگرفته بود. احمد مثل آینه دق روبرویش نشسته و به تلویزیون خیره بود. تحمل حرف شنیدن از پدر در مقابل احمد را نداشت.
صدای به هم خوردن در حیاط، احمد را مثل جت به حیاط کشاند. صدای زنگ دوچرخه، زنگ خطر را برای فرشاد به صدا درآورد. فرشاد هم به حیاط رفت تا لااقل مادر خار شدنش جلوی احمد را نبیند. سلام کرد و قبل از اینکه پدر سؤالی کند، کارنامه مچاله شده را جلوی او گرفت، گفت:" دو،سه تا درس افتادم مثل احمدم نه زرنگم نه درسخون؛ ولی نقاشی بیست شدم." احمد و پدر هاج و واج به فرشاد نگاه کردند. بغض گلویش را می فشرد؛ نمی خواست اشکش را ببینند. شق و رق بدون اینکه اجازه بدهد قطره ای اشک از چشمانش جاری شود از در خانه بیرون رفت. به محض بستن در سد اشک هایش شکست و چشمانش بارانی شد.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
هدایت شده از نامه خاص
🌺سلام خدا جونم
☘امشب اولین شبی هستش که قراره حرف دلم رو برات بنویسم.
✨خودت می دونی هر روز و شب می نشینم و با شما خدای خوبم حرف می زنم که اگر نبود این درد دل کردن ها، زندگی به مراتب برایم بسیار سخت تر بود.
🌼و چقدر خوبه که ما بنده های کوچک می تونیم راحت با شما صحبت کنیم.
💐خدای من خیلی دوستت دارم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با #انوار_مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh