eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
کربلا_میخوام.mp3
3.44M
😭 هر شب می خونم با شور و نوا ، کربلا می خوام ابالفضل 😭 ذکر سجود نمازم شده ، کربلا می خوام ابالفضل 🎤 🚩 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 امامی و نعم الامام حسین علیه السلام 🏴 و انت طبیبی حسین حبیبی حبیبی حسین 🎤 🏴 🚩 📝 @sahel_aramesh
4_5908994015604246348.mp3
7.67M
🏴 محرمم شد شروع، به اسم رب الحسن و باکیاً للحسین، عزایِ خون خداست 🎙 🏴 🏠 📝 @sahel_aramesh
4_5908767318640429661.mp3
2.96M
😭 شبا اشکای خورشید و توی مهتاب می بینم 🕌 آقا از بس دلم تنگه حرم رو خواب می بینم 🏴 🏠 🎤 📝 @sahel_aramesh
1.mp3
3.91M
⛺️ از امشب که این خیمه ها برپاست 🏴 دگر تا ابد کربلا برپاست 💔 بیاید هرآنکس دلش با ماست 🌎 هر آزاده ای هر سوی دنیاست 🏴 🏠 🎤 📝 @sahel_aramesh
2.mp3
5.6M
🍎 عجب عطر سیبی وزیده که هر سو نشان حسین است 🐪🐪 به حرف آمده خاک صحرا که این کاروان حسین است 🏴 🏠 🎤 📝 @sahel_aramesh
Mahmoud Karimi - Lalaei Lalaei Shabe Mahtabe (128).mp3
11.2M
🌕 لا لایی لا لایی شب مهتابه لالایی لالایی دلا بی تابه 😔 لا لایی لا لایی کمی آروم تر لالایی لالایی روی نیزه گلم خوابه 😥 چند روزه بچم بیداره چند روزه بچم بی جونه 😭 چند روزه بچم بی شیره چند روزه بچم گریونه 🏴 🏠 🎤 📝 @sahel_aramesh
4_5926815484182792419.mp3
8.14M
😰 رو زمین افتادی پرخون، کاش من جای تو بودم ⛺️ خودتو تا خیمه برسون، کاش من جای تو بودم 🏴 🏠 🎤 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه خواسته ای تو دل رزمنده ها بوده بهتون بگم تو روضه علی اکبر اباعبدالله الحسین این خواسته در دلها ایجاد می شد زمان دفاع مقدس این خواسته تو روضه علی اکبر رونق عجیب غریبی داشت 🏴 🎤 📝 @sahel_aramesh
1_165639215.mp3
17.96M
😰 دستاتو میبینم افتاده تو صحرا 😔 آروم خوابیدی رو دامن زهرا 🏴 🏠 🎤 📝 @sahel_aramesh
[WWW.FOTROS.IR]ResayeMandegar[268].mp3
20.98M
با آتیش جگرم چه کنم؟ یه زن تنها با حرم چه کنم؟ 😭😭😭😭😭😭😭 🏴 🎤 📝 @sahel_aramesh
4_5931664897396967365.mp3
4.13M
نمیشه باورم که وقت رفتنه تموم این سفر بارش رو شونه ی منه 😭😭😭😭😭 🏴 🎤 📝 @sahel_aramesh
o20hs_144p-1598727194424.m4a
1.53M
دیر رسیدم من .... 😭😭😭😭😭 🏴 🎤 📝 @sahel_aramesh
📄 🏴 تلویزیون مراسم عزاداری سال های قبل را نشان می داد. مادر اشک از گوشه چشمش جاری شد. نگاهی به پدر انداخت و گفت: ینی امسال تو محله مون روضه نخواد بود؟ پدر سرش را پایین انداخت. گفت: این ویروس لعنتی حسابی داره همه مون رو آزمایش می کنه. روضه باشه چه جور؟ نباشه چه جور؟ مگه میشه برا امام حسین مراسم نگیریم؟ بغض گلوی پدر را فشرد. حسین با سینی چایی وارد اتاق شد. سینی را جلو پدر گرفت و گفت: بفرما چایی روضه. می خوام امسال خودم چایی ریز امامم بشم. مادر با چشمهای گرد شده پشت دست چروکیده اش زد و گفت: چی می گی بچه؟ متوجه اوضاع نیستی؟ لبخند روی لبان حسین نشست. به طرف مادر رفت. نزدیک او، پایش به کنترل تلویزیون گیر کرد و با سینی چایی جلوش ولو شد. یکی از استکان های چایی روی دامن مشکی مادر ریخت. مادر از جا پرید. دامنش را با فاصله نگه داشت و آن را مدام تکان می داد تا خشک شود. حسین سریع بلند شد. به صورت سرخ شده مادر نگاه کرد و گفت: مامان چیزیت نشد؟ آتش خشم از چشمان مادر شعله کشید. با عصبانیت و بلند گفت: تو که از پس یه سینی چای کوچیک برنمیای چطور می خوای چایی ریز امام حسین شی؟ حسین خرده های استکان را از روی فرش برداشت و داخل سینی گذاشت. مادر به طرف اتاق روبروی آشپزخانه رفت. لباسش را عوض کرد و از آشپزخانه دستمال، جارو و خاک انداز را آورد. جلو حسین گرفت و گفت: اول خرده شیشه ها رو با جارو دستی جمع کن. بعد جارو برقی و دستمال بکش. بعدم حسابی با شامپو فرش برق میندازی؛ جناب چایی ریز. پدر کنترل را برداشت. شبکه را عوض کرد و گفت: چیزی نشده زن، انقد بچه رو اذیت نکن. حسین سریع بلند شد. جارو را از مادر گرفت و تند خرده شیشه ها را جمع کرد و گفت: چیزی نیست بابا. اذیت چیه؟ همش تقصیر خودمه. حواسم رو جمع نکردم. حالام دندم نرم خودم جمع و جورش می کنم. فقط شما و مامان قبول کنید من خادم امام حسین بشم. چشمان پدر و مادر گرد شد. همزمان با هم گفتند:کجا؟ لبخند روی لبان حسین نشست. آرام گفت: یه حسینیه آخر خیابون میخواد مراسم بگیره. منم می خوام برم هر کاری داشتن و بتونم کمکشون کنم. پدر روی ریش های سفیدش دست کشید و گفت: حالا بذار فکرامونو بکنیم. مادر مقابل پدر نشست. با چهره ای درهم گفت:آقا، من راضی نمی شم. پدر استکان چایی را بالا آورد. زیر چشمی حسین را پایید. حسین دلش تاب نیاورد. جارو را کنار گذاشت و مثل کودکی خود را کنار مادر کشید و گفت: مامانی رضا بده دیگه. مادر سرش را بالا انداخت و از حسین دور شد. حسین جلو رفت. از پشت مادر را در آغوش گرفت و گفت: مامانی راه نداره، شما رضا بده من قول میدم مراقب باشم. صدای بهم خوردن استکان و نعلبکی پدر بلند شد. حسین چشمانش به چشمان نافذ پدر گره خورد. پدر گفت: شاید بشه کار دیگه ای کرد. حسین موهای تازه سربرآورده روی صورتش را خاراند و گفت: چه راهی؟ پدر نگاهی به صورت پر چین و رنگ باخته مادر انداخت و گفت: با رضای خانوم تو خونه خودمون روضه بگیریم. حسینم همین جا چایی ریز باشه. مادر جارو و خاک انداز را برداشت و در حال رفتن به آشپزخانه گفت: چه میدونم چی بگم. می گن خوبیت نداره زن رو حرف شوهرش حرف بزنه. فقط باید حواستون حسابی جمع باشه. حسین از خوشحالی روی پاهایش بند نبود. پیشانی مادر را بوسید. سینی را برداشت و جلو پدر گرفت. پدر استکان خالی را کنار خرده شیشه ها گذاشت و گفت: خانوم توکلت به خدا باشه. مام حسابی رعایت می کنیم. اینم مطمئن باش تا خدا نخواد برگی از درخت نمی ریزه. 🖊 📝 @sahel_aramesh