eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
1_138342690.mp3
13.46M
✅ سخنرانی روشنگر آقای کریمی قدوسی نماینده مجلس 🔶 خواهش می کنم حتما گوش دهید. 🙏 روی حرف ها بدون جهت گیری فکر کنید. صحت آن ها را با عملکرد تک تک افراد بسنجید.
اگر دوست دارید با خدا عاشقانه حرف بزنید،😍 دعای کمیل شب های جمعه فراموشتان نشود.😉 @sahel_aramesh
ی 😭 روزیتان اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین @sahel_aramesh
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : إِنَّمَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اِثْنَتَيْنِ اِتِّبَاعَ اَلْهَوَى وَ طُولَ اَلْأَمَلِ أَمَّا اِتِّبَاعُ اَلْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ اَلْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ اَلْأَمَلِ فَيُنْسِي اَلْآخِرَةَ . الکافي , جلد 2 , صفحه 335 امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: همانا من از دو چيز بر شما مى‌ترسم:پيروى از هواهاى نفسانى و آرزوهاى دراز. اما نتيجه پيروى از هوا،اين است كه انسان را از حق،باز مى‌دارد و اما آرزوى دراز سبب فراموشى آخرت مى‌شود. @sahel_aramesh
به صورت پر مهر مادر خیره شده بود. مادر بافتنی می بافت. صدایی از بیرون خانه سکوت بینشان را شکست. -نان خشکیه. نان خشک. از مادر پرسید:«نان خشک نداریم، ببرم به نان خشکی بدهم؟» ترسی در وجود مادر نشست. کاموا را کنار گذاشت. دستان کوچکش را گرفت و گفت:«دخترم، شما هیچ وقت نباید دم در بروی. بچه دزدها شما را می دزدند.» دختر با تعجب پرسید:«این آقا که بچه دزد نیست. نان خشک می خرد.» مادر می خواست هر طور شده او را متقاعد کند. جواب داد:«بعضی ها الکی می گویند نان خشکی تا بچه ها فریب بخورند و از خانه بیرون بروند و آن ها را بدزدند.» دختر سری تکان داد. باشدی گفت و دیگر حرفی نزد. مادر نکته ای را بیاد آورد و گفت:«دخترم یادت باشد، اگر آقایی داخل کوچه بستنی یا شکلات تعارفت کرد و تو تنها بودی از او نگیر.» دختر چشمهایش گشادتر از قبل شد و گفت:«آخر چرا؟ شاید دوستم دارد و می خواهد شکلاتم بدهد.» مادر لبخندی زد و گفت:«شاید هم می خواهد فریبت بدهد و تو را بدزدد. بعد خدا عالم است چه بلایی سرت می آورد. حتی اگر تنها بودی سوار ماشین یا موتور هیچ مرد غریبه ای نشو.» ترس وجود دختر را گرفت. به مادر گفت:«چه مردم بدی هستند. چرا نمی توانند ببینند ما مثل بچه آدم زندگیمان را بکنیم؟ همیشه می خواهند ما را بدزدند.» مادر لبخندی زد و گفت:«اگر حواسمان جمع باشد و به کسی که نمی شناسیم اعتماد نکنیم و حتی بدون مادر و پدر با آنهایی که می شناسیم جایی نرویم. هیچ اتفاقی نمی افتد.» دختر خندید. دستان مادر را بوسید. دوباره محو صورت مهربانش شد. @sahel_aramesh
👬 گاهی وقت ها بعضی افراد ادعای می کنند؛ 👬 اما بعد از گذشت مدتی متوجه می شوی فریبت داده اند. 👬 واقعی برایت نبوده است. 👬 دوست داری بدانی دوست واقعی چه شرایطی دارد؟ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ تَكُونُ اَلصَّدَاقَةُ إِلاَّ بِحُدُودِهَا فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ هَذِهِ اَلْحُدُودُ أَوْ شَيْءٌ مِنْهَا فَانْسُبْهُ إِلَى اَلصَّدَاقَةِ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهَا فَلاَ تَنْسُبْهُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ اَلصَّدَاقَةِ فَأَوَّلُهَا أَنْ تَكُونَ سَرِيرَتُهُ وَ عَلاَنِيَتُهُ لَكَ وَاحِدَةً وَ اَلثَّانِي أَنْ يَرَى زَيْنَكَ زَيْنَهُ وَ شَيْنَكَ شَيْنَهُ وَ اَلثَّالِثَةُ أَنْ لاَ تُغَيِّرَهُ عَلَيْكَ وِلاَيَةٌ وَ لاَ مَالٌ وَ اَلرَّابِعَةُ أَنْ لاَ يَمْنَعَكَ شَيْئاً تَنَالُهُ مَقْدُرَتُهُ وَ اَلْخَامِسَةُ وَ هِيَ تَجْمَعُ هَذِهِ اَلْخِصَالَ أَنْ لاَ يُسْلِمَكَ عِنْدَ اَلنَّكَبَاتِ . الکافي , جلد 2 , صفحه 639 امام صادق عليه السّلام فرمود: دوستى از روى راستى و درستى نباشد جز با شرائط‍‌ آن پس هر كه در او آن شرائط‍‌ يا پاره‌اى از آنها باشد او را اهل چنين دوستى بدان و كسى كه چيزى از آن شرائط‍‌ در او نباشد او را باين گونه دوستى نسبت مده. اولش اينكه نهان و عيانش براى تو يكسان باشد. دوم اينكه زيب و زينت تو را زينت خود داند، و زشتى تو را زشتى خود شمرد. سوم اينكه رياست و دارائى حالش را نسبت بتو تغيير ندهد. چهارم اينكه از آنچه توانائى دارد نسبت بتو دريغ نكند. پنجم - كه همۀ اين خصلت‌ها را در بردارد - اينكه هنگام بيچارگى و پيش آمدهاى ناگوار تو را رها نكند. @sahel_aramesh
🍀 حسین را کنار مسجد دیدم. با عجله به سمت یکی از مسئولین بسیج رفت. بلند صدایش کردم:«حسین. آقا حسین» 🍀 رویش را به طرفم چرخاند. تا من را دید. ذوق کرد. با دست اشاره کرد، به طرفش بروم. با او دست دادم. سلام و احوالپرسی کردیم. گفت:«حمید جان میایی با هم برویم؟» 🍀 چشمانم داشت از کاسه بیرون می پرید. گفتم:«کجا حسین جان؟» 🍀 حسین آب دهانش را فرو داد و با شوق خاصی برایم گفت:«یک اردوی رایگان هست. یعنی هزینه رفت و برگشت و خورد و خوراک رایگان است.» 🍀 لبخندی زدم و گفتم:«چه خوب. حالا کجا می رویم؟» 🍀 حسین قیافه جدی ای به خودش گرفت و گفت:«البته دو شرط دارد.» 🍀 دستی روی صورت بی مویم کشیدم و پرسیدم:«چه شرطی؟» 🍀 حسین مثل زمان هایی که می خواست بگوید بزرگ شده ام سبیل های نازکش را تاب داد و گفت:«اول باید از پدرت رضایت نامه داشته باشی و دوم آنجا که رفتی باید کار کنی. بخور و بخوابی در کار نیست.» 🍀 کشتی هایم غرق شدند. غم بر چهره ام نشست. گفتم:«مگر کجا می رویم؟» 🍀 حسین خیلی جدی جواب داد:«مناطق محروم. میرویم تا برایشان رایگان کار کنیم. احتمالا کرمانشاه مقصدمان باشد. باید با هر سختی که پیش آمد بسازیم. باید کمکشان کنیم تا بتوانند روی پای خودشان بایستند و زندگیشان را از سر بسازند. اگر هیچ کس نبیند مطمئن باش خدا می بیند. اجرت محفوظ است. حالا هستی؟» 🍀 سرم را خاراندم. اندکی فکر کردم. دلم نیامد نه بگویم. آن ها هم مسلمانند و همه هم وطن هستیم. اگر ما جوان ها به دادشان نرسیم چه کسی به داد آن ها خواهد رسید. دستم را پایین آوردم. محکم دست حسین را فشردم و گفتم:«هستم. برای رضایت پدرم بهترین واسطه مادرم است. او راضی اش خواهد کرد.» 🍀 حسین چشمکی زد. گفت:«پس من اسمت را می نویسم. تو برو رضایت نامه ات را جور کن که فردا حرکت است.» @sahel_aramesh