🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#شنــاخت تو ما را #امان و #لطف تو بر ما #عیـــان است.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✅ #اخلاص
🔸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :فِي اَلْإِخْلاَصِ يَكُونُ اَلْخَلاَصُ.
🔹 امام على عليه السلام فرمود:رهايى و نجات در اخلاص است.
📚 ميزان الحكمه ,ج3 ,ص369؛ تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد۲ , صفحه۱۵۴
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید حسینعلی عالی:خدایا من عاصی روسیاه اگر در جبهه خانه ات را نمی بینم که زیارت کنم می خواهم که خودت را با وصالت زیارت کنم و به جای غسل کردن با آب در خون خودم شنا نمایم، می خواهم با ریختن خونم که همان غسل است گناهانم را پاک نمائی و به جای قربانی دادن (حیوان) خودم را قربانی تو کنم شاید مورد رضای تو افتد و مرا نیز ببخشائی و این حج را قبول کنی.
خداوندا می خواهم که همچو شهداء مردانه به راه آن ها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن ها را ادامه دهم. می خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسینعلی عالی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسینعلی عالی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
380.mp3
2.26M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسینعلی عالی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#ضیعفان را پناهی، #قاصدان را بـر سر راهی، #مؤمنـان را گواهی، چه بود که افزایی و نکاهی؟
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
♦ #دنیا
🔸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:اَلدُّنْيَا مُنْتَقِلَةٌ فَانِيَةٌ إِنْ بَقِيَتْ لَكَ لَمْ تَبْقَ لَهَا
🔶 امام على عليه السلام : دنيا رفتنى و نابود شدنى است ؛ اگر آن براى تو بماند تو براى آن نمى مانى .
📚 ميزان الحكمه ,جلد چهارم,صفحه 135؛ غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۹۶
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید عباس کردانی:از خواهرانم میخواهم با حجابشان ،اخلاق،ورفتارشان الگوی فاطمی باشند برای دیگران.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار عباس کردانی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار عباس کردانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
381.mp3
1.69M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار عباس کردانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستانک
👶 #ناخواسته
سه تا دختر و سه تا پسر داشت. از زیاد بودن بچه هایش ناراحت نبود. اما نمی توانست حسرت خوردن های خواهرش را تحمل کند. آه های سوزناک او جگرش را به آتش می کشید. دارو و درمانی را وانگذاشته بود. وقتی خواهرش برای نگهداری بچه ها به کمکش می آمد با خودش می گفت: خدایا خواهرم رو ببین چقد بچه دوسته. چقد صبر و حوصله اش از منم زیادتره برای بازی با بچه. خدایا نمی خوای بچه اش بدی؟
روزی خواهرش پرسید:معصومه بازم بچه دار میشی؟
او به طرف مرضیه برگشت و با تندی گفت: مگه مغز خر خوردم. شش تا بچه پشت بند هم اگه تو نبودی نمیدونستم چطور جمع و جورشون کنم. دیگه پشت دستم رو داغ میزنم بخوام از این خطاها بکنم.
ابروهای مرضیه روی چشمهایش فرود آمد. معصومه سریع پرسید: چطور مگه؟
بغض گلوی مرضیه را گرفت و گفت: هیچی. همینجوری پرسیدم.
دو هفته بعد معصومه فهمید بچه هفتم را باردار شده است. کنار شوهرش نشست. با گریه گفت: من دیگه بچه نمی خواستم. دیگه نمی کشم.
رضا سرش را پایین انداخت و گفت: خب می گی چه کنیم؟ بریم خدا داده رو بکشیم؟ حتما مصلحتی بوده.
گریه های معصومه شدت گرفت. با هق هق گفت: ولی من دیگه نمی تونم.
وسط گریه یاد صورت غمزده خواهرش افتاد. اشک هایش را پاک کرد. آب بینی اش را با دستمالی گرفت. گفت: آقا رضا، بدیمش به مرضیه؟
رضا اخم هایش را درهم برد. گفت: مگه من بیل تو کمرم خورده؟ یا محتاج یه لقمه نونم؟ یا روزی این بچه رو خدا نمیرسونه؟ فوقش مثل الان بازم مرضیه برا نگهداری بچه ها میاد کمکت.
معصومه دست های بزرگ رضا را درون دستان کوچکش گرفت و گفت: آقا رضا چی میشه خونه خواهر منم با حضور یه بچه گرم و کانون خونوادشون شیرین بشه. خودت میدونی وقتی قنج زدن بچه رو آدم می بینه چقد قند تو دلش آب میشه. حالا چیه این بچه رو بدیم به خواهرم؟
-هیچی مایه آبرو ریزی میشه. مردم پشت سرمون حرف درمیارن.
-آقا رضا حرف مردم رو بی خیال شو. مردم بچه نمی خوان میرن سقطش می کنن. یه بچه رو از زندگی محروم می کنن. قتل انجام میدن، کسی براشون حرف نمیزنه حالا ما بریم بچه مونو ببخشیم حرف مفت میزنن. بذار بزنن. به قول مادر خدابیامرزم در دروازه رو میشه بست ولی در دهن مردم رو نه.
رضا دانه های تسبیحش را به حرکت درآورد و گفت: چی بگم ما مردا که حریف زبون شما زنها نمیشیم.
معصومه خندید و گفت: هیچی بگو موافقی؟
رضا چشم هایش را برای چند دقیقه بست. نفس عمیقی کشید. لااله الا الله گفت: باید نظر خواهرت و شوهرشم بپرسی، اگه اونام با این کار موافق بودن منم حرفی ندارم.
نه ماه بعد صدای گریه نوزادی از خانه مرضیه به گوش همسایه ها رسید.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
چه #عزیز است او که تو او را خواهی و اگر بگریزد او را در #راه آریی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🔸 #دنیا
🔹 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :لِحُبِّ الدُّنيا صَمَّتِ الأَسماعُ عَن سَماعِ الحِكمَةِ، وعَمِيَتِ القُلوبُ عَن نورِ البَصيرَةِ
🔷 امام على عليه السلام فرمود:به سبب محبّت دنيا، گوش ها از شنيدن حكمت كر و دل ها از نور بصيرت نابينا مى گردند.
📚 غررالحكم ,حدیث7363
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 جملات یکی از دوستان شهید محمدعلی رهنمون:درس نمیخواندیم. به خیال خودمان فکر میکردیم مبارزه کردن واجبتر است. محمدعلی میگفت: «این چه حرفیه افتاده توی دهن شماها؟ یعنی چی درس خوندن وقتمون رو تلف میکنه؟ باید هم درس بخونید هم مبارزهتون رو بکنید. آدم بیسواد که به درد انقلاب نمیخوره.»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمدعلی رهنمون قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمدعلی رهنمون قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
382.mp3
2.11M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمدعلی رهنمون قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#چراغ دل مريدانی و #انس جان غريبانی، كريما #آسايش سينه محبانی و نهايت #همت قاصدانی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
😔 #اندوه
🔶 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :يَا ابْنَ آدَمَ، لَا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِكَ عَلَى يَوْمِكَ الَّذِي قَدْ أَتَاكَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَكُ مِنْ عُمُرِكَ يَأْتِ اللَّهُ فِيهِ بِرِزْقِكَ.
🔸 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:اى فرزند آدم اندوه روز نيامده را بر امروزت ميفزا، زيرا اگر روز نرسيده، از عمر تو باشد خدا روزى تو را خواهد رساند.
📚 نهج البلاغه, حکمت 267
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 جملات یکی از دوستان شهید محمد تقی خراسانی نژاد:ای مردم شهیدپرور! این را بدانید که چراغ راه ما در زندگی، سرخی خون شهدا میباشد و پیدا کردن لوازم زندگی زیر این نور، وصیتهای شهدا میباشد؛ اگر این نور و این درس زندگی نباشد، بدانید که عاقبت ما نمیتوانیم به غیر از این نور استفاده کنیم.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد تقی خراسانی نژاد قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد تقی خراسانی نژاد قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
383.mp3
2.02M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد تقی خراسانی نژاد قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستان
#قایم_موشک
صدای گریه حمید را شنید. کشوی کمد را بیرون کشید . روی آن ایستاد. با دستان کوچکش عروسک ها را از داخل کمد برداشت و به اطراف اتاقش پرتاب کرد. خودش را روی تخت خواب انداخت. صورتش را در بالش فرو کرد و گریه سر داد. صدای گریه برادرش بلندتر شد. صدای بابا و مامان را شنید که می گفتند:" نه، نه. پسر خوشگلمون که نباید گریه کنه." مامان گفت:" قربونت برم، چیه عزیزم. احمد خیلی بدجور گریه می کنه، بیا ببریمش دکتر."
دانه های اشک صورت سفید سارا را خیس کردند. اما کسی سراغ او نیامد. با چشم های اشکی به شکاف در اتاق نگاه کرد. منتظر بابا بود. هر وقت قهر می کرد و از اتاقش بیرون نمی رفت، بابا به سراغش می رفت و می گفت:" دختر بابا قهر کرده؟"
سارا هم سرش را داخل تشک قایم می کرد. بابا قلقکش می داد و سارا هم غش غش می خندید. بابا سارا را بغل می کرد و صورتش را می بوسید. سارا در بغل بابا خودش را قایم می کرد تا بیشتر او را ببوسد. اما حالا بابا به خاطر فشردن دست حمید دعوایش کرده بود. سارا قهر کرد؛ ولی بابا سراغش نیامد.
دیگر دلش همبازی نمی خواست. از موقعی که بابا گفت:" برادرت که به دنیا آمد، می تونی باهاش بازی کنی." سارا خوشحال بود. اما وقتی حمید را به خانه آوردند جز گریه و خواب چیز دیگری از او ندید. هر وقت به سمتش رفت تا به او دست بزند یا بازی کند. صدای فریاد بلند مامان و بابا که می گفتند:" به او دست نزن." قلب کوچکش را لرزاند. حمید را دوست نداشت دیگر نمی خواست همبازی اش شود. بالش کوچکش از اشک هایش خیس شد. دیگر منتظر هیچ کس نبود.
صدای تیک در توجهش را جلب نکرد. دستان بزرگ بابا دورش پیچید. سارا میله تخت را گرفت، با او قهر بود. اما بابا قوی تر بود، سارا را بغل کرد. سارا چشم های سبزش را به هم فشرد. بابا گفت:" مامانش ، سارا خانم خوشگل ما مثل اینکه نمی خواد آشتی کنه." چشمانش را آرام باز کرد. مامان، حمید به بغل جلویش ایستاده بود. سارا با دیدن حمید اخم کرد. خودش را به سینه بابا چسباند و دست به سینه شد.
بابا و مامان لبخند زدند. بابا صورت سارا را بوسید و گفت:" دختر خوشگل من که نباید دست داداشش رو فشار بده،اون هنوز خیلی کوچیکه."
سارا چشم هایش اشکی شد:" می خواستم باهاش بازی کنم. شماها که دیگه باهام بازی نمی کنین." بابا و مامان به هم نگاه کردند و لبخند از روی لبانشان پر کشید. سارا از بغل بابا بیرون آمد. بابا دوباره او را بغل کرد و بوسید:" تا داداشت بزرگ بشه و باهات بتونه بازی کنه، قول می دم خودم هر روز باهات بازی کنم مثل قبل."
سارا به صورت بابا نگاه کرد و لبخند زد:" قول؟" بابا سرش را تکان داد و گفت:" قول ِ قول. حالا برو اسباب بازیاتو بیار تا بازی کنیم." سارا از تخت پایین پرید و گفت :" آخ جون، قایم موشک بازی کنیم."
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh