112.mp3
2.02M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا تورجی زاده قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستانک
#دلخوشی
💥 پسرش برگشته بود. بعد از یک سال تمام.
🙄 دنبالش راه افتاد. مات و مبهوت از خیابان ها گذشت. اصلاً نفهمید، چند نفر نگاهش کردند، به حالش غصه خوردند یا در دل تحسینش کردند.
☄ تمام مسیر با خودش کلنجار می رفت. هرچه می کرد نمی توانست باور کند، پسرش رفته است.
🍀 همه این مدت منتظر برگشتنش نبود. چه آن موقع و چه الان، فاصله ای احساس نمیکرد. انگار همین دیروز بود که رفت.
🤔 با خودش فکر کرد شاید اگر در آن لحظه آنجا بود، باورش می شد. اگر جوانش را بغل می کرد، می بوسید و با چشمان پر اشک بدرقه اش می کرد. اگر چند قدم دنبالش پا می کشید و در لحظه رفتن، به دیدن لبخندش دلش می سوخت. اگر تلاشش، دویدن و ایستادنش، بلند شدن و خیز برداشتنش را می دید. اگر آن همه شور و نشاط همیشگی اش را می دید و بعد ناگهان جلو چشمانش می افتاد و در خاک می غلطید. اگر آن همه سرزندگی اش ناگهان خاموش می شد و سکوت همه جا را فرا می گرفت. گرد و خاک خمپاره ها و صدای شلیک گلوله ها فرو می نشست و می توانست پسرش را بغل کند. شاید اگر همه این ها را چشیده بود، باورش می شد. دلش آرام می گرفت و می توانست با کمیلش خداحافظی کند؛ اما هیچ کدام را ندیده بود.
🌷 دنبال تابوتی می دوید که می گفتند پسرش در آن خوابیده است.
🚛 به خودش که آمد، جلوی معراج الشهدا رسیده بود. تابوت ها را یکی یکی از روی تریلر بر می داشتند و با سلام و صلوات داخل می بردند.
😔 داخل سالنی شد که مادران، خواهران و دخترها روی تابوت کسانشان افتاده بودند و زار می زدند. بدون اینکه کسی راهنماییش کرده باشد، آرام و با طمانینه به سمت تنها تابوت تنها قدم برداشت.
🍂 وقتی بالای سرش رسید، حاج اکبر -فرمانده شان- با حالی آکنده از دلهره و اضطراب خودش را رساند. در تابوت را تا نیمه، پایین کشید و کفن را از روی صورتش کنار زد.
☺️ صورت نازنین کمیلش بود. هنوز لبخند بر لب داشت. دوست داشت دوباره ببوسدش، بغلش کند و باز هم صدای مردانه اش را بشنود: « مامان، زشته، بقیه دارن نگا میکنن» و او هم در دلش بگوید: « تمام دلخوشیم همینه، بذار بقیه نگا کنن، مسخره کنن، بخندن»
💔 ته دلش خالی و پاهایش سست شد، به خود لرزید و بی هوا روی تابوت افتاد.
😨 حاج اکبر رنگش پرید، روی دو زانو نشست و بی اختیار دستانش را جلو برد تا شانه های او را بگیرد و بلندش کند؛ اما به خود آمد. دستپاچه شده بود. با عجله خواهرها را صدا زد تا خودشان را برسانند؛ اما دیر رسیدند تا خواستند دستانش را بگیرند و نگذاردند، دست برد زیر پیکر تا بغلش کند و سینه اش را به سینه خود بچسباند، شاید آرام بگیرد.
😱 همین که بدن را کمی بلند کرد، هر تکه به سمتی سرازیر شد. با نگاهی حیرت زده، با دهانی نیمه باز و آویزان و با صورتی بی روح و پژمرده رو کرد به حاج اکبر. از نگاهش سؤالی آغشته به خون دل می چکید: «با پسرم چه کردن؟»
😥 حاج اکبر صورتش را بین دستان ضمختش پوشاند و از ته دل آه کشید. خواهرها اشک ریختند و مادر، کفن پسرش را رها کرد.
🍁 احساس کرد وسط همه داغداران، تنهاست. با خودش فکر کرد:« اگه هر کس دیگه ای جا من بود، از شدت غم، ذوب می شد. حتی به جنازش رحم نکردن»
😵 نفسش بالا نمی آمد. داشت خفه می شد. بغض سنگینی راه گلویش را بست. در تابوت را کنار زد و آرام خودش را روی بدن تکه تکه شده پسرش جا داد.
😫 آرام بود. صدایی نمی آمد. نه گریه ای، نه ضجه ای و نه قربان صدقه ای. حتی صدای نفس کشیدنش قطع شده بود. ترسیدند از غصه، جان داده باشد. ناگهان هق هقش بلند شد، ضجه زد. فریاد کشید:«علی، علی، علی، علی ...» انگار یاد چیزی افتاده باشد، به سختی از جایش بلند شد. کنار تابوت ایستاد.
✔️ سرش را پایین انداخت. از خودش خجالت کشید. صورت پسرش را پوشاند. در تابوت را بست و بدون توجه به حیرت حاج اکبر و خواهرها، رویش را برگرداند و درحالیکه از سالن خارج می شد، همراه گریه اش زمزمه می کرد:
«لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند
همه دیدند شده خون جگرم می خندند
ز پریشانی جسم تو پریشان شده ام
چون که گم کردم «علی» راه حرم می خندند»1
۱: شعری از رضا رسول زاده
🖊 #به_قلم_مشکات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
ما را از شر #انسان بد ، #همسایه بد ، #همنشین بد در #پناه خود قرار ده و خود ما را #کفایت فرما
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌸 #تربیت
🌿🌹🌿 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنَّ اَلنَّاسَ إِلَى صَالِحِ اَلْأَدَبِ أَحْوَجُ مِنْهُمْ إِلَى اَلْفِضَّةِ وَ اَلذَّهَبِ
🌿🌹🌿 امام على عليه السلام فرمود:مردم به تربيتِ نيك نيازمندترند تا به زر و سيم
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد 1 , صفحه 237, حدیث 3590
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید مسعود عسکری متولد شهریور 1369 بود. او ابتدا در رشته الکترونیک و سپس حقوق را برای تحصیل انتخاب کرده بود اما هیچکدام نتوانست پاسخگوی شوق او به پرواز باشد. به همین دلیل پرواز را جایگزین تحصیلات کرد. شهید عسکری 21 آبان ماه سال 94 طی عملیات مستشاری در حلب سوریه به شهادت رسید. پیکرش 22 آبان ماه به کشور بازگشت و طی مراسم باشکوهی در 24 ابان ماه تشییع شده و در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مسعود عسگری قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مسعود عسگری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
113.mp3
1.78M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مسعود عسگری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
#شفاعت امام #حسین علیه السلام را در روز #قیامت نصیب و روزیمان کن و ما را از خون خواهان او همراه با ولیّش امام #مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بده
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh