434.mp3
1.85M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مرتضی حسینپور قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
#ننه_غرغرو
جیغ و خنده بچه ها، صدای کلفت مردان، موسیقی محفل مادرها در سالن خانه شده بود. میترا با صدای بلند گفت:" امسال عید می خواهیم بریم شیراز. محمود هم قرار شده به خواهر، مادر و بقیه فک و فامیلش حالی کنه که عید امسال خونه یکی دیگه رو مسافرخونه کنند و رو سرشون خراب شن."
فرشته سینی به دست روبروی دختر خاله اش، میترا ایستاد، گفت:" زشته میترا. ناسلامتی فک وفامیلشند، به شوهرت برمیخوره؟" میترا پشت چشم برای فرشته نازک کرد، با نیشخند گفت:" فکر کردی همه مثل تو بی عرضن. چقدر بهت گفتم بیا پیشم شوهرداری یادت بدم. "
فریده چایی اش را سر کشید، دستش را مثل بچه دبستانی ها بالا گرفت، گفت:" دختر دائی! فرشته رو ولش کن. اونو هر کاریش کنی آخرش شوهر ذلیله. محمد آقا، محمد آقا از دهنش نمی افته. من اول زندگیمه بهم یاد بده تا مجیدم مثل شوهر تو بشه." فرشته به صورت دختر خاله ها و دختر دایی هایش نگاه کرد. همه مثل حسرت زده ها به دهان میترا نگاه می کردند.
میترا مثل ملکه ها که بر تخت تکیه می زنند، روی مبل کمر راست کرد و به آن تکیه زد. لبان باریکش را با خنده باز کرد تا حرفی بزند، یکدفعه پسر 6 ساله اش نفس زنان روبرویش ایستاد و گفت:" ننه غر غرو، گوشیتو بده."
مهین و سحر ریز خندیدند. میترا شانه پسرش را با اخم جلو کشید، در گوشش آرام چیزی گفت. پسر ابروهای بور و کم پشتش را به هم گره زد، با صدای بلند گفت:" گوشیتو بده تا نگم. " میترا به چشمان پسرش، با اخم خیره شد. محکم گفت:"فرشید! یِ بار بهت گفتم نمیدم؛ یعنی نمیدم. برو از بابات گوشیشو بگیر."
فرشید جیغ زد، با مشت به سینه و شکم میترا کوبید. جیغ زنان گفت:" ننه غرغرو! ننه غرغرو! بده. حالا بده. محمود گفت برو از ننه غرغروت بگیر."
میترا سیلی به صورت سفید فرشید زد، دستش را گرفت و از جایش بلند شد. داد زد:" محمود!" بدون اینکه به جمع خانم ها نگاهی کند، سمت در رفت.
خانم ها چادر و روسری هایشان را با چشمان گرد تند تند درست کردند. مردان یاالله گویان وارد سالن شدند.
محمود به صورت برافروخته میترا و فرشید گریان خیره شد. میترا از میان دندان های برهم فشرده اش گفت:" بریم خونه."
محمود میان موهای سیاه کوتاهش دست کشید، گفت:" باز چی شده؟ یِ دقیقه اومدیم خوش باشیما." میترا در خانه را باز کرد، گفت:" کسی جلوتو نگرفته. هر کاری دلت می خواد بکن. ما هم میریم. همگی خداحافظ."
محمود صورتش سرخ شد. سرش را زیر انداخت،گفت:" ببخشید. خداحافظ." به دنبال میترا و فرشید از خانه خارج شد. صدایش از راهرو به گوش رسید:" تکلیفمو با این زندگی روشن می کنم. خستم کردی با این اخلاق و حرف زدنت. هیچ جا آبرو برام نگذاشتی."
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
به احسانِ خویش دَرِ #آسایش به روی من بگشا، و به نیروی خود، #سختیِ اندوهم را درهم شکن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✨ #باانصافترین_مردم
🌿 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَنْصَفُ اَلنَّاسِ مَنْ أَنْصَفَ مِنْ نَفْسِهِ بِغَيْرِ حَاكِمٍ عَلَيْهِ
🍃 امیرالمؤمنین عليه السلام:با انصافترين مردم كسى است كه بى آنكه پاى داورى در ميان باشد از خودش دادخواهى كند
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۲۱۶, حدیث3345
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید حسین کرمی: سعی کنید خودتان را طوری کنترل کنید که باعث خشم خداوند نشوید. سعی کنید خدا را از خودتان راضی نگه دارید که این همان هدف اصلی است. فکر می کنم راه رضایت پروردگار گوش به فرمان امام بزرگوار و آگاه بودن است.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسین کرمی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین کرمی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
435.mp3
2.23M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین کرمی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
مرا در #آنچه از تو خواستهام، شیرینیِ #استجابت بچشان.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
☺ #آرامش
🔸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَصَابَ مُتَأَنٍّ أَوْ كَادَ، أَخْطَأَ مُسْتَعْجِلٌ أَوْ كَادَ.
🔹 امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود:كسى كه با آرامش كار كرد به مطلوب رسيد، يا بدان نزديك شد. شتابكار به خطا رفت، يا بدان نزديك شد.
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۶۹ ,حدیث 129
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷شهید حسن حسین زاده سال 1349، در شهرستان ری به دنیا آمد. تا پایان دوره کاردانی در حوزه علمیه درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و سوم دی 1365، با سمت مبلغ در پاسگاهزید بر اثر اصابت ترکش به سینه، شهید شد. مزار او در روستای احمدآباد تابعه شهرستان تربتحیدریه واقع است
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسن حسین زاده قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن حسین زاده قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
436.mp3
1.77M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن حسین زاده قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
💰 #شش_درهم
🌸صدای آه و ناله عبدالله دلش را فشرد . مثل مار به خود می پیچید. دانه های عرق صورتش را خیس کرده بود. حلیمه با دستمال مدام عرق پیشانی فرزندش را پاک می کرد. قلبش مثل تبل بر دیوار سینه اش می کوبید. صدای در چوبی خانه ابروهای درهمش را باز کرد. چشمان نمدارش را پاک کرد.
🍃طبیب عبدالله را معاینه کرد و گفت:« دارویی برایش می نویسم حتما از عطاری تهیه اش کن و گرنه حالش بدتر از این می شه. » طبیب از جایش بلند شد. حلیمه دو سکه ی باقی مانده درون کیسه پول را به طبیب داد.
🌸 مریضی و خانه نشینی عبدالله آنها را در مضیقه قرار داده بود. حلیمه هر ماه مقداری پول پس انداز کرده بود که در ایام بیماری عبدالله تمام آن را خرج کرد. دیگ مسی را هم فروخته بود تا هزینه طبیب را بدهد.
🍃نسخه پزشک را مقابل چشمان ریز و گود رفته اش گرفت. صدای آه و ناله عبدالله روحش را می خراشید. دور تا دور اتاق را نگاه کرد. حصیر پاره زیر پایشان قابل فروش نبود. کاسه و بشقاب لب پرشان را هم کسی نمی خرید. چشم هایش با شبنم اشک تر شد. دوباره نگاهی به اطرافش انداخت. چشمانش به قفل در گره خورد. قفل پولادی سیاه شده مثل طلا درخشید. با دستان لرزانش قفل را باز کرد و به سمت بازار رفت.
🌸بوی داروهای گیاهی مشامش را پر کرد. عطار در حال زیر و رو کردن گل برگ های گل محمدی بود. حلیمه نسخه طبیب را نشان عطار داد،گفت:« هزینه اش چقدر میشه؟» عطار گفت:« هفت درهم.»
🍃حلیمه راهی مغازه قفل فروش در گوشه دیگر بازار شد. صدای قیژ قیژ سوهان بر بدن کلید با صدای حلیمه قطع شد:« این قفل رو چند می خری؟» قفل فروش دست به سبیل هایش کشید. نگاهی به قفل انداخت:« شش درهم بیشتر نمی ارزه.» حلیمه نسخه را میان انگشتان باریک و لرزانش فشرد، گفت:« یِ درهم بیشتر نمی خری؟» قفل فروش به سوهان کشیدن مشغول شد، گفت:« نه.»
حلیمه بغض کرد؛ اما نگذاشت بغضش بترکد. سراغ مغازه ی دیگری رفت و مغازه ی دیگر. هیچکدام بیشتر از شش درهم قفل را نمی خریدند.
🌸در گوشه ی دیگر شهر، حسین سر سجاده نشسته بود و برای دیدن امام زمان( عج) دعا می کرد. چندین سال کار شب و روزش نماز و دعا برای دیدار امام شده بود. مرواریدهای اشک از چشمانش جاری شد، دست به دعا بلند کرد و گفت:« خدایا! کجا به دنبال امامم بگردم؟» یکدفعه حسی در قلبش او را وادار کرد تا برخیزد. درنگ نکرد. تپش های قلبش او را از کوچه ای به کوچه ای دیگر راهنمایی می کرد.
🍃صدای برخورد پتک بر سر آهن، حسین را به سمت مغازه آهنگری کشید. تپش های قلبش به اوج رسید. مرد بلند قامتی روی سکوی آهنگری نشسته بود. چشمان سیاه و درشت، سیمای سفید و پر نور، سینه ستبر و شانه های قوی اش حسین را مطمئن کرد. او امام زمان (عج) بود. دلش به سوی امام پر کشید. گام هایش را آرام به سمت امام برداشت. دلش می خواست فریاد بزند و بگوید:« آهای مردم! امام زمان (عج) اینجاست. » اما لحظه ای بعد پشیمان شد. اگر می گفت خودش هم از دیدن امام محروم می شد. به اطراف نگاه کرد. هیچکس حواسش نبود و هر کس به کار خود مشغول بود؛ آهنگر پتک را بالا می برد و بر سر آهن فرود می آورد. نزدیکتر رفت. گوشه دیوار قصابی تکیه داد تا از نزدیک امام را ببیند. صدای مداوم پتک، نگاهش را به صورت خیس از عرق آهنگر کشید، در دل گفت:« روحشم خبر نداره چه کسی در مغازه اش نشسته. حیف،حیف.»
🌸صدای پیرزنی رشته افکارش را در هم پیچید:« آقا این قفل رو ازم هفت درهم می خری؟ می دونم شش درهم بیشتر نمی خرند؛ ولی... ولی به خاطر خدا هفت درهم ازم بخرش. پسرم بیماره و پول دوایش هفت درهم می شه.»
🍃آهنگر پیشانی خیس از عرقش را پاک کرد. دستان سرخ و پینه بسته اش را پیش برد و قفل را گرفت. نگاهی به پشت و رویش انداخت، گفت:« اینکه ده درهم می ارزه. اگر کلیدش درست بشه هم دوازده درهم می ارزه. من ده درهم بهت بدم؟» لب های چروکیده حمیده لرزید. سرش را به نشانه تأیید تکان داد. آهنگر ده درهم را به او داد. جان به بدن خسته حلیمه برگشت و به سمت عطاری رفت.
🌸حسین خیره به صورت آهنگر شد. آهنگر گفت:« یابن رسول الله! اینجا گرمه، اجازه بدید برایتان آب خنک بیارم.» چشمان حسین گرد شد. نگاهی به امام (عج) انداخت. امام (عج) رو به سوی حسین کرد،گفت:« اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما می آییم.»
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
از پیشِ خود، #رحمت و گشایشی #دلخواه به من بده و #راه بیرون شدن از این #گرفتاری را پیش پایم نِه.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
📌 #معیار_خوبی
✨ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مِلاَكُ اَلْمَعْرُوفِ تَرْكُ اَلْمَنِّ بِهِ
✨ امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود:معيار خوبى كردن، منت ننهادن به آن است
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۷۰۲,حدیث 9724
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید سعید طوقانی: از شما و همه مىخواهم كه شديدا مقلد و متعبد امام امت باشيد و دوستى و دشمنى و حب و بغض و همه اعمالتان را بر محور امام امت و سخنان و رفتار و كردار او قرار دهيد و در فتنهها و گير و دارها تمسك به اين حبل متين و نماينده صراط مستقيم كه شما را بيشتر از خودتان دوست دارد و اختيارتان را بيشتر از خودتان دارد نمائيد تا از بلاها و آزمايشات سرافراز و با رضاى حق بيرون آئيد و كارى نكنيد كه لياقت ياورى امام زمان را از دست بدهيد تا مىتوانيد مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشيد و خود را در محضر خدا حس كنيد كه اگر شما او را نمىبينيد او شما را می بنيد و رئوف و رحيم و قادر و قهار است و حلم و صبردر راه او شما را جرى دهد و ظالم و جهول نكند .
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سعید طوقانی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید طوقانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
437.mp3
1.89M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار سعید طوقانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
هدایت شده از نامه خاص
✨سلام علی آل یاسین
🌿ای پدری که دلم برایت پر میزند
ای حاضر ی که از نظر های ما غایبی
السلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته
سلام بر تو زمانی که در دل شب برایم دعا می کنی
🌘غروب جمعه است
و نیامدی
🥀و این جمعه گذشت
و نیامدی
🌹آقا جان بیا بی تاب حکومت موعودت هستیم .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🔺 #دنیا
🔻 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: بر خداوند عزّوجلّ است که هیچ چیزى در دنیا بالا نرود، مگر این که آن را پایین آورد.
📚 الفردوس ,ج ۲ ,ص ۱۳۲
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید سعید شاه بداغیان: ای مؤمنان و ای نزدیکان اگر معصیتی از جانب بنده به هریک از شما شده مرا حلال و از خداوند طلب آمرزش کنید تا شاید به خدا نزدیکتر شوم و از عذاب بهحق او بیشتر در امان باشم، که طاقت درد را ندارم و بدانید که ما انسانها خیلی ذلیل هستیم. مبادا فراموش کنیم حیات اُخروی را و بدانید اگر تمام مال و شاید جانتان را تقدیم او کنید ممکن است بعضی از گناهان ما را پاک نکند و فقط منتظر کرم الهی باشیم. خلاصه عزیزان من، اسلام و مکتب قرآن را پاسداری کنید و اجرتان را هم از خالق بگیرید و مأیوس و نااُمید نشوید و مردانه این پرچم را برافراشته نگهدارید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سعید شاه بداغیان قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh