eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
943 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
••🌙 ✒️... مصطفی لب گزید و سرش را پایین انداخت تا خنده‌اش معلوم نشود اما‌ جواد با آرنج کوبید به پای
••🌙 ✒️... مصطفی رفته بود تا بستنی برایشان بگیرد و هر دو تکیه داده بودند به دیوار و مغازهٔ شلوغ را رصد می‌کردند که آرشام گفت: - دقت کردی؟ جواد سکوت را ترجیح داد. و می‌دانست آرشام خودش ادامه می‌دهد: -منظور آریا این بود که خدا آدم رو آدم حساب می‌کنه! -خب! -خب نداره جواد، همهٔ سرمایه‌دارا آدم رو مثل یه طعمه می‌بینن، گربه در کمین موش! خدا می‌گه برو تلاش کن، بفهم، با فهمت انتخاب کن. _ خدا سرمایه‌دار بی‌نهایتیه که آدم حسابمون می‌کنه! خوبه! _ راضیم ازش! ولی به جان تو که من تشنم می‌شه مثل شتر به آب نگاه می‌کنم، ولی خب نمی‌شه بخوری یه حالی می‌شم! بالاخره مصطفی آمد با سه بستنی قیفی و غُر بر لب: _ بگیرش! بگیرش افتاد! یه تکون به خودتون ندید! بگیرش! جواد خندان گرفت و گفت: _ آخیش بالاخره تو هم غر زدی! آرشام میخ بستنی‌ای شده بود که با یک لیس بزرگ نصفش را به دهان کشیده بود و گفت: _ صبح رو بیشتر خوشم میاد! مجبوری نخوری درحالی که داری له‌له میزنی براش! الان دوباره شدم همون آرشامی که هوس می‌کنه بهش می‌رسه! با لیس دوم بستنی بیشتری به دهان وارد کرد جواد ابرو بالا انداخت و گفت: - کامل مشخصه! آرشام یک لگد حواله‌اش کرد و جواد پا عقب کشید و شنید: - حواست باشه صبح تا غروب گفته نخور الان که مشکلی نداره! برای من که هیچ محدودیتی نبوده، یکی که مثل همه نیست محدودیت گذاشته یعنی چی؟ - یعنی می‌خواد اراده و همتت رو بکشه بالا! استراحت به همهٔ اعضا و افکارت بده! یادت بده که متفاوت رو هم تجربه کنی! کلا یعنی می‌شه تغییر کرد! مصطفی نگاهی به آرشام کرد و دید بستنی‌اش هیچ شده و آرشام دارد چهار چشمی بستنی او را رصد می‌کند؛ ‌ پا عقب کشید و در لحظه بقیه بستنی‌اش را گذاشت داخل دهانش! تا سحر راه رفتند و سحری، با وسوسه‌ی قیمه‌های متفاوت مادر راهی خانه مصطفی شدند! زنگ اول را همه خواب ماندند! | @SAHELEROMAN
ساحل رمان
••🌙 ✒️... مصطفی رفته بود تا بستنی برایشان بگیرد و هر دو تکیه داده بودند به دیوار و مغازهٔ شلوغ را
•• یکم دیر، ولی رسید! مهم نیتِ پاکه که داریم خداروشکر!🥸😂😂 پ.ن: عذر تاخیر.
@namaktab_ir اینجا رو دیدی ؟👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
••🌙 ✒️... مصطفی رفته بود تا بستنی برایشان بگیرد و هر دو تکیه داده بودند به دیوار و مغازهٔ شلوغ را
••🌙 ✒️... ایستاده بودند تا مهدوی اذن حضور بدهد! گرچه مهدوی بی‌خیال‌تر از همیشه مشغول صحبت با مدیر بود. آرشام تکیه بر دیوار زد و گفت: - بالاخره که میاد بیرون! جواد گفت: - خب! - نگاهش به چشمای پف کرده ما می‌افته خودش حقیقت رو می‌فهمه! - خب! - هیچی دو تا نگاه چپ می‌کنه و با سر اشاره می‌کنه برید! مصطفی دستی میان موهایش کشید و کلافه گفت: - یه شب نخوابیدیم، ببین چطور کم آوردیم. آدم انقدر ضعیف نوبَره والله! و خندید، البته که خنده‌اش با آمدن مهدوی زود جمع شد و هر سه صاف ایستادند و دست پیش بردند برای سلامی که پر از طمع بود! مهدوی مثل همیشه نبود، ماه رمضان خوشحال‌ترش کرده بود انگار، که گفت: - خب! الان که من هیچ کمکی نمی‌کنم! شما هم اومدید عرض ادب و قبول، برید! - یعنی آقا به جان جواد و مصطفی من یقین پیدا کردم که ماه رمضان ماه خداست! اثر رمضان فقط درون شما بروز می‌کنه! مهدوی کوبید به کمر آرشام که برود اما نطقش باز شد: - به جان این دو تا من اصلا از روزه و اینا هیچی نمی‌فهمم دوزار راجع بهش نه خوندم نه فکر کردم اما شما که اهل علم و دانایی هستی پر از نور رمضان شدی‌. اصلاً آقا هر چی بیشتر آگاهی پیدا کنی، نگرشت هم عوض می‌شه! زندگی با فهم در حد شما طلا می‌شه! مصطفی دست آرشام را گرفت و کشید سمت کلاس! جواد عذرخواهی کرد و مقابل چشمان حیرت‌زدهٔ خندانِ مستاصلِ مهدوی که نمی‌دانست با نسل امروز چه کند فرار کرد! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دلم بودی و شرمنده زِ مهمان بودم، که سزاوار تو این خانه‌یِ ویرانه نبُوَد!🏡 . SAHELEROMAN |
•👤• کلا اینکه جنسیت‌زده نباشیم؛ آدم باشیم! |
ساحل رمان
• ⭕️💯یکی از پر سروصداترین کنسرت‌های جهان!💯⭕️ یعنی ممکنه هنوز اینو نشنیده باشی؟!😳 بابا تو دیگه خیلی
•• من نگم شما نباید بپرسید برنده‌های چالش کیا بودن؟ انقدر نسبت به جایزه بی‌اشتیاقید؟ این بود آرمان‌های ما؟🥸🔫
-🌙'• نوشت: - خدایا من از همین الآن دلم برات تنگ شده.. نذار بعد این ماهِ قشنگ، باز فراق بیوفته بین‌مون. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌙 ✒️... آرشام برای مصطفی نوشت: - یه چیزی بگم! و برگه را سر داد مقابل مصطفایی که با تمام وجود داشت درس را گوش می‌داد و البته با این کار آرشام حواسش پرت شد. برایش نوشت: - نه! - باشه تو بگو نه. اما خداییش قبول کن آدم وقتی راجع به یه موضوعی بیشتر بدونه. نگاهش هم نسبت به اون موضوع عوض می‌شه! - آرشام! - من البته می‌گم هیچی تفکر نمی‌شه. یعنی اگه بخوایی این علمت تغییر نگاهت به عمل برسه باید بشینی سی‌صد ساعت روی همهٔ این‌ها فکر کنی تا عقلت راه بیفته مثل آدم زندگیتو بکنی! - چرا داری حرف‌های آقای مهدوی رو برام می‌نویسی؟ - اِ دارم مرور می‌کنم - سر کلاس ریاضی! - دیدی دیدی! - چیو؟ - آقا می‌گفت راجع به یه موضوعی به اطلاعات کم قانع نشید. بارها و زیاد درباره‌اش بشنوید بخونید، تدریجی و مداوم معرفتتون رو زیاد کنی! مصطفی دست بالا آورد و با این کارش آرشام برگه را مچاله کرد و صاف نشست. در دلش گفت مصطفی اگر حرفی بزند زنگ تفریح پدرش را مقابل چشمانش می‌آورد. مصطفی اما خیلی آرام سؤال درسی‌اش را پرسید و جواب هم گرفت. آرشام نفسی چاق کرد و با خودش گفت؛ این دهن سرویس چطور با تمام تلاش من درس را هم فهمیده. کوتاه نیامد و و ادامه داد: - فقط می‌دونی چیه مصطفی! آدمای معمولی یه خورده از خوبی‌ها رو که می‌شنوند، اثرش رو می‌گم به همون یه خورده هم عمل می‌کنند، اینه که مدام به جاهای خوب می‌رسند، من پر مدعا نه! من قلبم مریضه باید درمانش کنم! هر چی هم از فایدهٔ خوبیا بگی آدم نمی‌شم! یه راه عاطفی نداری؟ که برگه از زیر دستش کشیده شد. سر که چرخاند نگاه پر غضب جواد را دید و برگه‌ای که حالا روی میز او بود. معلم هم یک تذکری حواله‌اش کرد. بعد از کلاس جواد برگه را دستش داد و دوتا درشت هم بارش کرد و دوتا مشت هم از مصطفی خورد اما جواد زیر برگه نوشته بود: - مشکل همهٔ ماها از بی‌محبتی‌مونه! دلمون پر از محبت‌های هرزه است، جا برای اصل نیست! چون محبت نداریم آدم قدر نشناسی هم هستیم والا هم خدا دلبر خوبیه، هم رمضانش دلبری می‌کنه، قبول کن دل ما سطل آشغال دلبرای دیگه است! | @SAHELEROMAN
•• سلامی گرم از طرف ادمین به همه مخاطب‌های پیگیر !👐🏻 دیگه به نظرم وقتشه برنده‌هامون رو اعلام کنیم. ممکنه تو هم جزو شون باشی؟🤓🪄
ساحل رمان
• ⭕️💯یکی از پر سروصداترین کنسرت‌های جهان!💯⭕️ یعنی ممکنه هنوز اینو نشنیده باشی؟!😳 بابا تو دیگه خیلی
•• اینم از نتیجه قرعه‌کشی‌مون! تبریک به سه برنده‌ی این 🥳 هدیه‌مون چی باشه خوبه؟!🎁🤫 ••
|❤️‍🩹| این کاسه لبریزه‌... •• SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
••🌙 ✒️... آرشام برای مصطفی نوشت: - یه چیزی بگم! و برگه را سر داد مقابل مصطفایی که با تمام وجود د
••🌙 ✒️... افطار دوباره خانهٔ مصطفی بودند. مادر مصطفی در طول روز نگران سحر و افطار آرشام و جواد بود که در خانه‌شان خبری از سفره افطاری نیست؛ همین هم می‌شد که برای آرامش مادر، پدر مصطفی را مجبور به فراخوان می‌کرد. دور سفره نشسته بودند و چشمشان به غذا بود و گوش‌شان به صداهای هم‌خوانی قبل از افطار که گوشی آرشام زنگ خورد؛ نگاهش که مات ماند مصطفی و جواد هم سرک کشیدند. - مهدویه!... آقای مهدوی الان؟ با من؟ خدایا بابت امروز غلط کردم! جواد نقطه سبز را کشید و تماس وصل شد: - سلام آرشام جان! جواد زد روی بلندگو: - سلام آقا! - چطوری جوون؟ - آقا ما تا الان نرمال بودیم، اما الان رو نمی‌دونیم! - کجایی؟ نگاهی به چشمان درشت شده آن دو نفر کرد و گفت: - راستش، بلا به دور ما چند روزه ماه رمضون روزه گرفتیم، اولش تفریحی اما الان دیگه جدی. بعد چون بد سرپرست بودیم پدر و مادر مصطفی ما رو پذیرفتند توی خونهٔ امید افطار و سحر می‌دن بهمون! صدای خندهٔ مهدوی به گوش مصطفای عصبانی و جوادِ حرص‌خور رسید و کمی آرام شدند. - خب پس جمعتون جمعه! - وجدانا فقط جای شما خالیه! البته شما به عنوان مهمان تشریف بیارید! مهدوی دوباره خنده کوتاهی کرد و گفت: - خب پس باید بگم قبول باشه! گام اول همینه که گفتی، با دل‌خواه بری سراغ روزه و مهمونی خدا! آرشام گلویی صاف کرد و گفت: - بله دیگه آقا! خداست و بساط خدائیش البته که خب من و جواد دور از وجود مصطفی خودمون می‌دونیم آدم نیستیم دیگه! ولی جواد قول داده یکم جبران کنه حالا که خدا به خاطر رعایت ادبش راهش داده! جواد کوبید پس گردن آرشام و گوشی را گرفت. خوش و بش با مهدوی حواسشان را از اذان پرت کرد! مهدوی وعدهٔ یک افطار و سحر را به آن‌ها داد و قطع کرد. جواد گفت: - بعضیا می‌گن فلانی همه خوشی‌اش رو کرده، هر غلطی دلش خواسته کرده حالا اومده توبه کرده، خوب شده! کاش می‌شد بهشون بگم که آدمایی مثل من که املاء پر غلط زندگیشون رو نوشتن چقدر اثر خودکار قرمز زیر غلط و نمرهٔ منفی روحشون رو له کرده! من حسرت مهدوی رو می‌خورم که قشنگ زندگی کرده، الان ادب حضور رو می‌فهمه، خاطر خواهی خدا رو حس می‌کنه، ارادتش به خدا حسرت منو در آورده! اصلا این علاقه‌ای که اون با رابطه با خدا داره، نگاهی که به خدا به عنوان مولا داره، این صداقت دعاهاش اینا منو دیوونه می‌کنه! مصطفی گفت: - آره آقا حرف داره برای گفتن، چون زندگی کرده... | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• وقتی خود استاد هم می‌دونه با زبون روزه سه ساعت کلاس مجازی واقعا ظلمه! پ.ن: ولی خدایی چقدر ناراحت شدیم کنسل شد! 😔🥸😂 |
کسی که در زندگی من تاثیر خاصی گذاشت. با نوشته‌هایش با مستندهایش. ۲۰فروردین برای من همیشگی است یاد او.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
••🌙 ✒️... افطار دوباره خانهٔ مصطفی بودند. مادر مصطفی در طول روز نگران سحر و افطار آرشام و جواد بود
••🌙 ✒️... ساعت دونیم شب بود که اول جواد دفتر و کتاب درسی را پرت کرد گوشه‌ای و به ثانیه خوابش برد، بعد هم آرشام. مصطفی اما موبایلش را برداشت که به مهدوی پیام دهد: -‌ سلام. می‌دونم که بد موقع است اما راستش ادب در عبادت شده برای من یه سوال ریشه‌ای! کمی صفحه را نگاه کرد و چون جوابی نیامد خوابید! می‌دانست که جواب مهدوی شاید این باشه که خودت برو بگرد، بخوان، بدان. اما خب تیری بود در تاریکی که وقتی پدر برای سحری بیدارشان کرد جواب مهدوی خوشحالش کرد: - سلام. اول یه ابراز خوشحالی کنم که هوای دوستات رو داری؛ خدا زمین و هواتو به بهترین شکل پیش ببره. جواب سوالت هم پسرجان خودت باید می‌گشتی ولی مجبورم. یکی این‌که آدم با ادب کار بی‌نقص ارائه می‌ده، چون برای صاحب کار ارزش و جایگاه قائله! عبادت رو هم صحیح و بی‌نقص انجام می‌ده، بعد هم این عبادتش یا حتی کارش رو زیبا کاری می‌کنه. به قول خودتون؛ قشنگ و راضی! مثل این‌که قرآن رو بخونی، با وضو و صوت قشنگ بخونی! بعدش هم تداوم داره روح عمل؛ من و تو نماز می‌خونیم، خیلی خب اگر بعد از نماز تواضع و خشوعمون توی روال زندگی‌مون هم جریان داشته باشه عالی می‌شه! مثلا وقتی می‌ری عزا، لباس مشکی می‌پوشی، نمی‌خندی، شیطنت نمی‌کنی، یعنی حواست به عمل و زندگیت هست! آخرش هم با عبادتت غرور نمیاد سراغت! منت نمی‌ذاری! توقع نداری! ولی خب کنار همهٔ اینا خودتی که باید اهل همت باشی مصطفی! صبح خواب نمونی! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا