🔹 حکایت #حاج_مؤمن 2
📜 آقای سید هاشم فرمودند: «چه کسی به شما گفته من مشهد می روم، من حتی از خانواده خودم مخفی داشتم.» چون اصرار نمود داستان را برای ایشان گفتم ولی موضوع ملاقات آن مرد را در قم نگفتم.
ایشان به من گفتند: « آن پولها را به من بدهید چند برابرش را به شما می دهم» من نپذیرفتم. تا اینکه ایشان چند روزی بعد با خانواده شان حرکت نمودند من هم در خدمتشان بودم تا به قم وارد شدیم و چند
روزی توقف داشتیم.روزی در حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف بودم ناگهان دیدم دستی به شانه من رسید. شخصی را دیدم قبا و عبای نائینی پوشیده کلاهی از پشم که معمول آن زمان بود از جنس نمد بر
سر داشت. فرمودند: «حاج مؤمن! در صحن، انتظار شما را دارم بعد از خاتمه زیارتتان بیایید شما را ملاقات کنم.»
فوراً زیارت را تمام کردم و رفتم. بسیار مرد نورانی و روحانی ولی بسیار عادی بود. فرمود: «من مسافرتی در پیش دارم باید بروم پدر و مادرم را در شهر تبریز ملاقات و تودیع کنم. شما در تهران ده روز توقف
خواهید داشت و روز حرکت در دروازه تهران شما را ملاقات خواهم نمود. در تهران برای شما یک گرفتاری پیش می آید ولکن مرتفع می شود.»
حاج مؤمن فرمود: آن مرد خداحافظی کرد و رفت و ما هم چند روزی بعد به تهران رفتیم در تهران ده روز توقف داشتیم. برای گرفتن جواز حرکت که در آن وقت لازم بود به کلانتری مراجعه کردیم مرا گرفتند و بردند.
جماعت بسیاری آنجا بودند. هر کس را که می آوردند لباسش را از تنش بیرون می آوردند و کت و شلوار به او می پوشاندند و کلاه پهلوی سرش می گذاشتند، ولی وقتی مرا بردند لباس مرا نکندند فقط کت و شلوار و
کلاهی به من دادند و مرا مرخص کرد. وقتی بیرون آمدم کت و شلوار را به فقیری دادم و کلاه را هم به دور افکندم.
بعد از ده روز توقف حرکت کردیم. آقای سید هاشم یک ماشین دربست اجاره کردند که خانواده شان در زحمت نباشند. در دروازه تهران که ماشین برای رسیدگی به جوازات توقف کرده بود دیدم از خارج ماشین کسی
مرا صدا می زند. وقتی نگاه کردم آن مرد محترم را دیدم. فرمود: «به این آقا بفرمایید شخصی است می خواهد با ما به مشهد بیاید اجازه می دهید. او قبول می کند.»
آمدم به آقا سید هاشم گفتم و ایشان قبول کردند. آن مرد آمد و پهلوی من در ماشین نشست و فرمود: «در این چند روزی که با هم هستیم هر چه می گویم باید بشنوید و تخلف نکنید.»
اولاً شما دیگر حق ندارید از غذای این آقا و دیگری بخورید مگر آنچه من آورده ام.» قبول نمودم. ظهر شد در محلی به نام «شاه آباد» برای نماز و صرف نهار توقف نمودند. آقا سید هاشم مشغول خوردن غذایی که
تهیه نموده بودند شدند به من هم تعارف کردند ولی من قبول نکردم اصرار کردند خجالت کشیدم. لقمه اول را که برداشتم دیدم آن شخص محترم از در قهوه خانه وارد شد، مرا صدا زد و گفت: «مگر من نگفتم از
غذای کسی نخورید؟ گفتم: خیلی اصرار نمودند و من خجالت کشیدم و ناچار شدم.» فرمود: «حالا بروید اگر می توانید بخورید». وقتی من رفتم دیدم در ظرفها تمام چرک و خون است حالم تغییر نمود. برگشتم و
مختصر غذایی در سفره داشتند با ایشان خوردیم و چه بسیار لذیذ و خوش طعم بود. تا چند روزی که با آن مرد بزرگ بودیم فقط با ایشان هم غذا بودم و هر شب وقت مغرب دست مرا می گرفت و می برد، مثل اینکه
زمین می چرخد بعد از چند قدم به صحرایی می رسیدیم نورانی و چراغهای فراوان، خیمه های بسیار برپا و صفوف جماعت برقرار. مرا در صف آخر می نشاند و خودش می رفت در صف اول و بعد از اتمام نماز می آمد و
مانند اول دست مرا می گرفت بعد از چند قدم به محل خود می رسیدیم تا روز آخر که به مشهد وارد می شدیم به من فرمود: «حاج مؤمن! امروز روز آخر عمر من است و من امروز می میرم و تمام این ملاقاتها و
مقدمات برای امروز بوده که شما متکفل دفن من شوید و آقای سید هاشم هم با شما شرکت کند و این کفن من است و این مبلغ هم برای حمل جنازه و غسل و دفن، مرا نزدیک پنجره فولاد دفن کنید و هیچ کس
حق دخالت در این کار ندارد و همین مقدار از پول کافی است.» من به ایشان گفتم «تکلیف من چیست؟» فرمود: «سیدی از اهل شیراز که تحصیلاتش در نجف انجام شده و به شیراز برمی گردد با او مجالست و
مصاحبت داشته باش برای تو بسیار نافع است و علامتش آن است که آن سید مسجد جامع شیراز را که زیر خاک پوشیده است خاکهای آن را برمی دارد و به کمک مردم، مسجد را می سازد و احیا می کند.»
شرح این مطالب در کتاب داستانهای شگفت نوشته آیت الله دستغیب شیرازی(ره) آمده است. ولی ایشان، این جملات را که مربوط به خود ایشان بوده را در این کتاب ذکر ننموده اند.
👈 ادامه دارد ....
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔹 حکایت #حاج_مؤمن 3
📜مرحوم حاج مؤمن ادامه دادند: وقتی به یک فرسخی مشهد رسیدیم که جوازات را می نوشتند و گنبد مطهر پیدا بود دیدم این مرد بزرگ که نامش غلامحسین بود رفت در محلی رو به قبله خوابید و عبا را
سرکشید وقتی خواستیم سوار شویم او را صدا زدیم دیدیم از دنیا رفته است. من فریاد می زدم و گریه می کردم و داستان را برای آقا سید هاشم گفتم ایشان به من اعتراض نمودند چرا زودتر نگفتی. گفتم اجازه
نداشتم و آقا سید هاشم نزدیک آمدند و عبا را کنار زدند و صورت نورانی آن مرد را دیدند بی حال شدند و تا چهار سال بعد که زنده بودند از گریه در منبر و منزل برای آن مرد بزرگ خودداری نمی نمودند.
خلاصه همان طوری که فرموده بودند بدون کم و زیاد همان مقدار از پول را که داده بودند مصرف شد و جنازه را پشت پنجره فولاد دفن کردیم.
و بعدها که آقای دستغیب از نجف آمدند و با نشانه ای که داده بودند که مسجد را احیا می کنند مسجد را ساختند و من توفیق مجالست و مصاحبت ایشان را یافتم.
بعد از شهادت آیت اللَّه دستغیب(ره) آقا شیخ محمد علی شفیعی - که از اهل علم و مقیم سامرا بودند - همین داستان را که خود از حاج مؤمن شنیده بودند برای بنده نقل نمودند البته به اضافه یک مطلب و آن
اینکه آقای حاج مؤمن فرموده است که این مرد بزرگ در خاتمه فرمودند: «بدان که شما قبل از آن سید خواهید مرد و آن سید متکفل غسل و کفن و دفن شما می شود و آن سید را شهید می کنند.»
این جمله برای اثبات واقعیت و حقیقت انقلاب بسیار جالب است که آن مرد بزرگ فرمودند: «و آن سید را شهید می کنند.»
پی نوشتها:
برگرفته از کتاب: ناگفته های عارفان، ص 105 -111 به نقل از داستانهای شگفت، شهید آیت الله دستغیب(ره)، داستان 34.
1. شرح این مطالب در کتاب داستانهای شگفت نوشته آیت الله دستغیب شیرازی (ره) آمده است. ولی ایشان، این جملات را که مربوط به خود ایشان بوده است، در آنجا ذکر ننموده اند.
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
جلسه نهم دعای 44 استاد اعوانی تاریخ 24 مهر ماه سال 93.mp3
12.49M
🌹 مجموعه دروس #شرح_صحیفه_سجادیه
👤 استاد #اعوانی
دعا #چهل_چهار
جلسه 9
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
جلسه دهم دعای 44 استاد اعوانی تاریخ 1 آبان ماه سال 93.mp3
14.74M
🌹 مجموعه دروس #شرح_صحیفه_سجادیه
👤 استاد #اعوانی
دعا #چهل_چهار
جلسه 10
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
13960329.mp3
15.41M
#سیری_در_دعای_ابوحمزه_ثمالی
#ابوحمزه
⏪ جلسه 19
📌آیت الله #فاطمی_نیا
*⃣کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
13960330.mp3
11.99M
#سیری_در_دعای_ابوحمزه_ثمالی
#ابوحمزه
⏪ جلسه 20
📌آیت الله #فاطمی_نیا
*⃣کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
13960331.mp3
13.14M
#سیری_در_دعای_ابوحمزه_ثمالی
#ابوحمزه
⏪ جلسه 21
📌آیت الله #فاطمی_نیا
*⃣کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
سخنرانی آیت الله تحریری شب 14.mp3
16.25M
#سیری_در_دعای_ابوحمزه_ثمالی
شرح دعای #ابوحمزه 12
👤 آیت الله #تحریری
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
*⃣کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
سخنرانی آیت الله تحریری شب 16 .mp3
11.54M
#سیری_در_دعای_ابوحمزه_ثمالی
شرح دعای #ابوحمزه 13
👤 آیت الله #تحریری
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
*⃣کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
سخنرانی آیت الله تحریری شب 17.mp3
13.47M
#سیری_در_دعای_ابوحمزه_ثمالی
شرح دعای #ابوحمزه 14
👤 آیت الله #تحریری
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
*⃣کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬. ولایت امیر المومنین علیه السلام در #مثنوی_معنوی #مولوی
قسمت سوم
یا تو واگو آنچه عقلت یافته است
یا بگویم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت، چون داری نهان؟
می فشانی نور چون مَه بی زبان
👤مرحوم حاج سید محمد محسن حسینی #طهرانی قدس سره
کانال انس با #صحیفه_سجادیه
@SAHIFE2