eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 یک غزل بسیار بسیار زیبای دیگر از مرحوم فیض کاشانی در با الهام از آیه 14 سوره ی اسرا : "اِقرا کتبک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" (کتاب خود را بخوان، تو خود کافی هستی که امروز حسابرس خود باشی) 👈 زغفلت تو ترا صد حجاب در پیش است صفای چهرهٔ جانرا نقاب در پیش است بسی کتاب بخواندی کتاب خویش بخوان زکردهای تو جانرا کتاب در پیش است حساب کردهٔ خود کن حساب در چه کنی که ماند از پس و روز حساب در پیش است عذاب روح مکن بهر مال دنیی دون عذاب قبر و سوال و جواب در پیش است زبهر آنچه زپس ماندت چه میسوزی زمین و حشر و تف آفتاب در پیش است جواب پرسش اعمال خود مهیا کن شدن ز شرم و خجالت چو آب در پیشست توانی ار بعبادت شبی بروز آری ( ) بکن بکن که بهشت و ثواب در پیشست توانی ار نکنی معصیت بدار فنا مکن مکن که جحیم و عقاب در پیش است زمانی ارنکنی خواب در دل شب ها شود که در لحدت وقت خواب در پیش است نصیحت تو یکی در دلت نگرفت ترا زگفتهٔ خود صد حجاب در پیش است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل بسیار زیبای دیگر از مرحوم فیض کاشانی در در تامل در حالات و : 👈 ای آنکه توئی قبله ارباب کیاست چون تو نبود راهنمائی بنفاست گر دعوی دانش کنی از بهر مباهات تسخیر نموده است ترا حبّ ریاست ای سایس اغیار بتعلیم و هدایت نفس دغلت را نکنی هیچ سیاست ای حارس بیگانه ز انواع جهالت خود را نکنی هیچ زابلیس حراست عیب جلی خویش نه بینی بدو دیده عیب خفی غیر بیابی بفراست گوئی همه را درس بقانون و اشارات خود هیچ شفائی نبیابی ز دِراست تمییز شریفان و خسیسان زتو پرسند از نفس شریفت نکنی دور خساست باطن همه آلوده به انواع رذایل پاکیزه کنی ظاهر خود را زنجاست بینی بدی از کس نکنی صبر بر اخفا ور نیک عداوت کنی از رشک و نفاست گوئی همه جا عیب کسانرا بعلالا در خویش نه بینی شره و بخل و شراست اصلاح خود او لیست زدلها خبرت نیست در کار کسان کار مفرمای کیاست هر تخم که کاری ثمر آن دٍروی میکن بنکو کاری انواع غِراست ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل از مرحوم فیض کاشانی در : در آرزوی زیارت حضرت ارباب در روز در سرزمین نورانی : 👈 خمار گشت مرا ساقیا شراب کجاست نکرد چارهٔ این درد دُرد ناب کجاست شکیب و صبر مفرما نماند صبر و شکیب مزن زتاب و توان دم توان و تاب کجاست چو نام او شنوم دل در اضطراب آید دلست مضطرب آن جان اضطراب کجاست شباب عمر بود وصل یار و هجران شیب زشیب هجر بجان آمدم شباب کجاست دلم گرفت درین خاکدان تیره و تنک کجاست روزنه این باب حجره را و کجاست گرفت لشکر غم ملک دل بیا مطرب نی و کمانچه چه شد عود کور باب کجاست بیار بخوان از کتاب خود غزلی مگر دلم بگشاید بیا کتاب کجاست ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل بسیار زیبای دیگر از مرحوم فیض کاشانی در : 👈 دل که ویران اوست آباد است جان چو غمناک از او بود شاد است موبمو خویش را بدو بندم هر که در بند اوست آزاد است این سعادت بسعی می نشود غم او روزی خداداد است در خرابی بود عمارت دل خانهٔ دل زعشق آباد است عشق استاد کار خانهٔ ماست کوشش از ما زعشق ارشاد است هیچ کاری نمیکنیم بخود همه او میکند که استاد است کار کن کار و گفتگو بگذار بنیاد حرف برباد است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل بسیار زیبای دیگر از مرحوم فیض کاشانی در به عشق حسین و کربلایش در آستان : 👈 چراغ کلبه عاشق خیال دلدار است سری که عشق درونیست خانه تار است هزار خرمن شادی به نیم جو نخرد بجان دلی که غم عشق را خریدار است بعشق زنده بود هر چه هست در عالم جهان نئیست درو جان عشق درکار است چو همتی طلبی از جناب عشق طلب که هر دو کون جنودند و عشق سردار است حوالی دل عاشق نه بگذرد غفلت که عشق بر سر او پاسبان بیدار است رسد چو شادی بیجا براندش شه عشق سپاه غم چو کند زور عشق غمخوار است اگر زپای درائیم عشق گیرد دست اگر خطای برائیم عشق ستار است تو و حماقت و انکارحرف هر یاری من و معارف این کار جمله در کار است تو ای فلان و ریاست که هر کس و کاری مرا بخاک ره او بشمرند بسیار است فکندگی بتو دشوار و بر من آسانست قلندری بمن آسان و برتو دشوار است کسی که راه ندارد بچارهٔ دردش زبهر چاره دگر چاره ایش ناچار است زاختیار کم از اضطرار آزاد است چو هر که بفرمان عشق قهار است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل بسیار زیبای دیگر از مرحوم فیض کاشانی در به عشق حسین و کربلایش در آستان : اگر خود را بیمار او میدانی با ما زمرمه کن : 👈 بیابیا که دلم در هوات بیمار است بخور غمم که سراپایم از غمت زار است برس برس که زغمزه نماند جز نفسی بوصل خویش بمن زس که عمر بسیار است مرا زنور حضورت دمی ممان با من که بی رخت نفسی گر برآورم نار است بغیر تو چو نشینم دمی شوم تیره زپیش تو روم از یکنفس دلم تار است شوم صبور چو از تو سزای من هجران اگر شوم زدرت دور جای من داراست بغیر حرف تو حرفی اگر زنم یاوه است بغیر کاری تو کاری اگر کنم بار است بغیر یاد تو یادی اگر کنم تاوان بغیر نام تو نامی اگر برم عار است تو ای که کار نداری جمال خوبان بین مرا مهم تر ازین کار و بار بسیار است سپاه دیو نشسته است در کمینگه عمر دلا مخسب که چشم حریف بیدار است مجو گشاد ز زلفی که کج مج و تیره است شفا مخواه زچشمی که مست و بیمار است بهر چه مینگری روی حق در آن می بین که از پرستش اغیار یار بیزار است نوید چارهٔ بیچارگان بفیض رسان که تا بچاره رسیدن حیات ناچار است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل دیگر از مرحوم فیض کاشانی در : 👈 ذره ذره نور حق را جلوه گاهی دیگر است یک بیک بر وحدت ذاتش گواهی دیگر است اهل دل ببنند در هر ذره از حق جلوه ای هر دم ایشانرا برخسارش نگاهی دیگر است دیده حق بین نه بیند غیر حق در هر چه هست لاجرم او را بهر جا سجده گاهی دیگر است عاقلان جویند حق را در برون خویشتن عاشقانرا از درون با دوست راهی دیگر است مینماید جلوه او در هر چه دارد هستیئی لیک او را پیش خوبان جلوه گاهی دیگر است آنچه مطلوبست یکچیزست نزد هر که هست لیک هر کس را بهرچیزی نگاهی دیگر است عاشقانرا در درون جان زشوقش نالهاست هر نفس کایشان زنند آن دود آهی دیگر است صبر برهجران آن آرام جان باشد گناه زنده بودن در فراق او گناهی دیگر است نیست کس را غیرظل حق پناهی در جهان گر چه جاهل را گمان کورا پناهی دیگراست گر غنی را از متاع اینجهان عزاست و جاه بینوا را روز محشر عزوجاهی دیگراست پادشاه صورت ار دارد سپاه بیکران از ملک درویش آگه را سپاهی دیگراست را یکسو و یکرویست تا باشد نظر گر چه هر سویش بهر رو قبله گاهی دیگر است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🎥 شهر من کربلا | ، 🌹 یک غزل بسیار دیگر از مرحوم فیض کاشانی در در آرزوی زیارت ارباب زمزمه می کنیم : 👈 ما را زباغ حسن تو حسرت ثمر بس است از قلزم غم تو محبت گهر بس است (قلزم = دریا) گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است از کشت عمر حاصل ما اینقدر بس است دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم سوزیم پاک سوخته را یک شرر بس است میزان چه میکنیم حساب از چه میدهیم قانون عشق و کرده ما درنظر بس است ساقی بیار باده شکستیم توبه را آمد بهار خوردن غم این قدر بس است تا کی دریم پردهٔ ناموس زیر دلق یکباره پرده برفکنیم از حذر بس است آسوده باش که در محشرت شفیع سودای عشق در سر و آه بس است ( ) ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل دیگر از مرحوم فیض کاشانی : 👈 یار ما گر میل صحرا میکند صحرا خوش است میل دریا گر کند در چشم ما دریا خوش است گر نماید روی او خود رفتن دلها نکوست وربپوشد رخ زحسرت شور در سرها خوش است در وصالش چون نوازد مستی ما خوش بود در فراقش گر گدازد نالهای ما خوش است هر چه خواهد خاطرش ما آن شویم و آن کنیم هر کجا ما را دهد جا جای ما آنجا خوش است زاهدانرا زهد و تقوی عاقلانرا ننگ و نام عاشقانرا غمزهای یار بی پروا خوش است عاشقان را باغ و بستان عارض جانان بود داغ سوداشان بجای لاله حمرا خوش است ای که خواهی شور دریا آب چشم ما به بین درّو لعل از خون دل در قعر این دریا خوش است ای که هستی میفروشی در جهان جای تو خوش بی سر و پایان کوی نیستی را جا خوش است هر کرا چون وحشت باشد از ابنای دهر گوش بسته لب خموش و چشم نابینا خوش است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل دیگر از مرحوم فیض کاشانی : 👈 دل بوفای تو نهادن خوش است جان بتمنای تو دادن خوش است گر سرعاشق برود رفته باش بر قدم عشق ستادن خوش است پای کشیدن زهمه کارها سربسر عشق نهادن خوش است یکسره بر خواستن از هر دو کون بر قدم دوست فتادن خوش است دل زجهان کندن جان کندنست روز ازل دل ننهادن خوش است پای برین توده غبرا زدن ( غبرا = غبارآلود ) روسوی فردوس نهادن خوش است نیست خوشی درین خاکدان از عدم آباد نزادن خوش است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل دیگر از مرحوم فیض کاشانی : 👈 منوش ساغر که درد ناب نماست درونش خون دلست از برون شراب نماست هر آنچه در نظر آید ز زینت دنیا بنزد اهل سراب آب نماست ببر مگیر عروس جهان که غدار است مرو بجامه خوابش که پیر شاب نماست مدوز کیسهٔ نفعش که نفع او ضرر است مخور فریب خطایش جهان صواب نماست درونش تیره و تنگ از برون بود روشن ز ذره کمتر و در دیده آفتاب نماست برونش عیش و طرب وز درون غم و محنت درون فسرده و بیرونش آب و تاب نماست غمزه اش کند اندوه جلوهٔ راحت زعشوه اش دل ناکام کامیاب نماست رین سرا دل اشکسته بیت معمور است اگرچه در نظر بی بصر خراب نماست جهانست خواب پریشان گهی شوی بیدار که زیر خاک نخسبی اگر چه خواب نماست نظر بصورت دنیاست آنچه گفتی بمعنی ارنگری سوی حق شتاب نماست ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
🌹 یک غزل زیبای دیگر از مرحوم فیض کاشانی که قابل تامل و تفکر بسیار است : 👈 گنجیست که طلسمش نهفتن است راهش غبار شرکت ز ادراک رفتن است گر بحر معرفت بکف آید بکش سخن کان موسم جواهر اسرار شفتن است خشگی اگر دوچار شود خشک شو مگو اهل دلی چو بینی آن جای گفتن است بیمار دل زمعرفت از شمهٔ برد بیماریش فزون شود اولی نهفتن است درهم کشیده روی ور آید چو غنچه باش با گفتگو بگوی که هنگام خفتن است خونین دلی چو غنچه به بینی صباش باش گل گل شگفته شو که محل شگفتن است گربرخوری بسوخته جان دل شکستة غم از دلش بروب که محراب رفتن است دانائی ار بدست تو افتد کند حدیث رو جمله گوش باش که جای شنفتن است چون با کجی بمجلسی افتی مزن نفس کان خامشی سرای زاغیار رفتن است بدگوئی راز وصف نگوئی زبان به بند پرگوی را علاج بترک شنفتن است شبها چو از عشا و عشا یافتی فراغ لب از سمر به بند که آن وقت خفتن است اشعار حکمت محض است شعر نیست کی لایق طریقه او شعر گفتن است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2