🔻#مکتب_شهدا🔻
#حاج_قاسم
🔹احمد و #قاسم پسر خاله بودند. دوتایی پول هایشان را گذاشتند روی هم، یک ساعت کوکی خریدند برای سهراب.
طفلی وقتی ساعت را دید کلی ذوق کرد. همان طوری که داشت به کوک ساعت ور می رفت و از صدای زنگش کیف میکرد بهش گفتند: اگه ساعت رو کوک کنی روی پنج صبح و بلند بشی خراب نمیشه.
🔹حرفشان را خوانده بود. کوکش کرده بود سر ساعت پنج. هر صبح که بیدار میشد #قاسم میگفت: حالا که پا شدی نماز صبح را هم بخون.
شگردش بود. بلد بود چطوری برادر کوچک ترش را برای نماز صبح بیدار کند.
📖 سلیمانی عزیز
📒@sahifeh_Et
🔻#مکتب_شهدا🔻
📞 #حاج_قاسم سه بار زنگ زده ، حتماً کار مهمی داره...
تازه از سرکار برگشته بودم. همسرم میخواست که با حاجی تماس بگیرم، اما یاد برخورد تندش افتادم و بیاعتنا از کنار تلفن گذشتم. دوباره تلفن به صدا درآمد.
🔸گوشی را برداشتم .خودش بود. بعد از حال احوال، به خاطر کاری که کرده بودم، تشکر کرد و گفت:« کاری که انجام دادی خیلی ارزشمند بود.»
همان کاری که سرش با هم دعوایمان شده بود را میگفت. چند بار تشکر کرد و با خداحافظی تلفن را گذاشتم. لبخند آمد روی لبهایم. همسرم گفت:« چی شده بود؟»
🔸گفتم:« هیچی! امروز به خاطر کار یه جر و بحثی شد، الان حاجی تماس گرفته از دلم در بیاره. اگر شب زنگ نمیزد، خوابش نمیبرد. الان دیگه رفت راحت بخوابه.»
وقت کار با کسی تعارف نداشت. برایش فرقی نمیکرد طرف رفیق سی چهل سالش است یا تازه به او رسیده. به وقتش، شاید بدترین تنبیه های نظامی ها را هم به خرج میداد؛ اما نمیگذاشت روزی بگذرد و طرف دلخور بماند.
🔸الان که فکر میکنم، میبینم هیچکس روی کره زمین پیدا نمیشود که از حاجی دلخوری داشته باشد؛ هرچه بود همان ساعت های اول از دل طرف در میآورد.
📚سلیمانی عزیز، ج۱
📒@sahifeh_Et
#مکتب_شهدا
📸ماه مبارک رمضان بود که عکسی برای من ارسال کرد.
⁉️پرسیدم: آقامهدی موضوع این عکس چیه؟
🔺در جواب پیامم گفت: سفره افطار مدافعان حرم را ببین همسرم.این عکس در دست تو بماند به امانت. تا آن زمان که من شهید شدم، آن وقت به کسانی نشان بده که میگویند: «هر کسی بره سوریه نونش تو روغنه» نشان بده و بگو: این سفره افطار #مدافعان_حرم هست.
📱خبرگزاری فارس
📒@sahifeh_Et