eitaa logo
قربان صحرائی چاله‌سرائی
175 دنبال‌کننده
549 عکس
351 ویدیو
4 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم در این کانال بخشی از دست نوشته‌ها، مقالات، گزارشات و تصاویر تهیه شده توسط اینجانب درج می‌شود. راه ارتباط 👇 @sahraei
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 گفتگوي نگارنده با جانباز آزاده، حاج جهانسور پورمحمد منبع: http://www.rangeiman.ir/14139/ : روايت جهانسوز از نيز: http://masalnews.ir/77179/ : روايت رزمنده آزاده شاندرمني از تکريت ۱۱ 🇮🇷 🌹🇮🇷🥀 🔰 @sahranevesht
قربان صحرائی چاله‌سرائی
🔵 گفتگوي نگارنده با جانباز آزاده، حاج جهانسور پورمحمد منبع: #رنگ_ايمان http://www.rangeiman.ir/14139
قربان صحرائی چاله سرائی: 🔳 تونل پذيرايي ✍🏽 ... از اتوبوس‌ها پياده شديم. ورودي اردوگاه تکريت ۱۱دستور دادند به دسته‌هاي پنج نفري تقسيم شويد. سپس سرهاي‌تان را پايين بيندازيد و زمين را نگاه کرده پشت سرهم وارد آسايشگاه اردوگاه شويد. 🔺 من کنجکاو شدم و آهسته مختصري سرم را بلند کردم و يواشکي نيم‌نگاهي انداختم و خواستم ببينم چه خبر شده؟ 🔺 در اين فاصله ديدم دو سوي مسيري که بايد وارد آسايشگاه بشويم دسته‌هاي حدود ۱۵ نفري ايستاده‌اند در حاليکه در دست هر يک از اين غول‌چماق‌هاي بدقواره‌ي بعثي، باتوني، شيلنگ‌پاره‌اي، کابلي، چيزي هست! 🔺 گروه اول از اسرا که وارد شد همه شنيديم و ديديم که دادشان به آسمان بلند شده! يکي مي‌گويد: يا اباالفضل، ديگري مي‌گويد: واي مادرم، آن‌يکي مي‌گويد: آخ و همينطور داد و فرياد و آخ و ناله‌ي تک تک گروه پنج‌نفره اول در آسايشگاه پيچيد. 🔴 🔺 بعثي‌ها بر دو سوي مسير صف بسته و تونلي ايجاد کرده بودند و بدين صورت با ضربات مهلک باتون‌هاي خود پذيرايي گرمي از اسرا مي‌کردند. 🔺 نوبت که به گروه ما براي رد شدن و اين استقبال گرم و پرشور رسيد، و وقتي ديدم ديگر هيچ راه گريزي از اين کتک‌خوردن نيست، نااميد از همه‌جا، به خدا توکل کردم و از اعماق وجودم متوسل شدم به بقعه متبرک در شاندرمن که از بدو تولد با فضاي معنوي آن مأنوس بودم. گفتم يا امام‌زاده شفيع، هيچ راه گريز و نجاتي از اين استقبال کابلي و ضربات باتون اين بعثي‌هاي از خدا بي‌خبر نيست، به تو پناه آورده‌ام؛ فقط کاري کن به چشمانم آسيبي نرسد. با هر دردي مي‌توان کنار آمد ولي ضربات کابل و باتون به چشمانم اگر اصابت بکند چه کنم؟! با اين توسل به ساحت مقدس امام‌زاده شفيع ناچار وارد تونل پذيرايي شده و از آن عبور کردم در حالي‌که اصابت شديد و وحشتناک ضربات محکم و سنگين بعثي‌ها همراه با نعره‌هاي وحشيانه آنان را بر کمر، پهلوها، پشت و پاهاي خود تحمل مي‌کردم تا اينکه در آستانه‌ي ورودي به آسايشگاه ناگهان ضربه‌ي محکمي به پَسِ گردنم اصابت نمود. با اين ضربه احساس کردم مغزم تکان خورد و سپس سرم گيج شد و چشمانم سياهي رفت و ديگر نفهميدم چه گذشت. ... 🔵 گفتگوي نگارنده با جانباز آزاده، حاج جهانسور پورمحمد منبع: http://www.rangeiman.ir/14139/ : روايت جهانسوز از نيز: http://masalnews.ir/77179/ : روايت رزمنده آزاده شاندرمني از تکريت ۱۱ 🇮🇷 🌹🇮🇷🥀 🔰 @sahranevesht