قربان صحرائی چالهسرائی
🌺 نخل و نارنج
بسم الله الرحمن الرحيم
🌺 نخل و نارنج
✍🏽 دوست دانشمندم جناب آقاي دکتر اصغر نوروزي، کتابي از بنده خواستند تا براي مطالعه در اختيارشان بگذارم. کتاب «خون دلي که لعل شد» را که به ايشان دادم او هم «نخل و نارنج» را به بنده داد تا مطالعه کنم. با اکراه پذيرفتم زيرا گفتم بنده به «رمان» چندان علاقهاي ندارم. اما توضيح داد «نخل و نارنج» رمان هست و نيست؛ بگير و بخوان تا ببيني ..!
📖 کتاب نخل و نارنج را مطالعه کردم. از قلم شيواي دکتر يامينپور در معرفي شيخ اعظم، انصاري ره حظ بردم. آقاي دکتر وحيد يامينپور، داستان زندگي شيخ مرتضي انصاري ره را در قالب رمان آميخته به حقايق تاريخي دوران ناصرالدين شاه قاجار، با قلمي شيوا و رساي ادبي نگاشته است که در نوع خود بسيار جالب و جذاب هست.
🌸 نويسنده سير داستان زندگي شيخ انصاري و زمانهي اجتماعي و سياسي آن عصر را طوري قلم زده است که خواننده ميتواند خود را با داستان همراه کند و در متن آن حضور داشته باشد و تمام لحظات را حس کند. زيرا اين کتاب از آن دست کتبي است که روح دارد و ميتواند با روح خواننده عجين شود.
🌼 خواندن اين کتاب به روح آدمي عطر «نخل و نارنج» ميافشاند و به آن حس اميد و حيات تؤام با تحمل و صبر و شکيبايي در سختي ها و مصائب ميبخشد. حتي گاهي در فصلهايي از «نخل و نارنج» حس ميشود که زمين با اين فراخي، براي آدمي تنگ و تاريک است و بايد تا اوج آسمان خدا؛ بلکه تا خود خدا پرواز کرد ...
😋 گاهي مطالعه يک کتاب حال آدم را خوب ميکند ...
📖 در برشی از کتاب تخل و نارنج می خوانیم:
💦 رگبار باران پاییزی به در و دیوار میخورد. غرّش رعد صدای مهیبی داشت و وقتی با سپیدی برق میآمیخت، مهیبتر میشد. ابرها آنقدر پایین بودند که مرتضی فکر کرد اگر به پشت بام برود، میتواند دستش را در آنها فرو کند. پسرک بیاعتنا به اینکه سرتاپا خیس شده، در کوچه میدوید. به درِ خانه که رسید، با هر دو مشت به لنگههای چوبی در کوبید. ...
🙏🏻 الهي که قلم آقاي يامينپور مانا و وجودش سلامت باشد تا تواناتر از پيش بنگارد.
۱۴۰۰/۰۴/۱۶
•┈•••✾•💞🍃🌸🍃💞•✾•••┈•
#نخل_و_نارنج
#وحيد_يامينپور
#اصغر_نوروزي
#قربان_صحرائي_چاله_سرائي
🌺
🔰 @sahranevesht