فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بگو عشق
من میگم رقیه (س)
میره قلبم با یک ذکر سه ساله
تو بگو دل
سر برات میارم
دست ازت بردارم
آخه محاله.....:)💔
#یا_رقیه
<@sajad110j >
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_شانزدهم
🌿اسیر و زخمی
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... تعادلم رو از دست دادم و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود
هنوز به خودم نیومده بودم که حسابی کتک خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد!! ...
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم زخمی شده بود ... .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
🌿ادامه دارد...
یه پارت دیگه میزارم ولی میدیونین ناشناسمو خالی بزارین
اگه خالی بزارین دعا میکنم همه شنبه امتحانات پرسش هاتون صفر بشین 😂
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_هفدهم
🌿نقشه نجات
حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .
دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی روی یک تخت ...
توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ... و همزمان نقشه می کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و رفتم ...
رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ... چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ... .
بی پول، با یه ساک ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ... حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ...
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ...
🌿ادامه دارد...
May 11
نوشتہبود:وَاِنَّمَعَالعُسرِیُسرۍٰ
یعنےاگھخُـدانِعمتسَختےروداده،
بہهمراهِشامامحُـسِین"؏"
روهمدادھ . . !"
🥲🫀🤌🏻
#امامحسینقلبم
#امام_زمان
Sajede|ساجده
خدای من و ای پروردگار من!
من جز تو که را دارم؟
که از او درخواست کنم
غم و رنجم را برطرف سازد؟
به سوی تو آمدم با عذرخواهی و پشیمانی،
شکسته دل و
با زاری و معترف بر گناه خود . . .
آیا باور کنم که مرا در آتش میسوزانی؟
در حالی که
دلم به نور معرفتت روشن است
و در باطنم، محبتت استوار گردیده
و به مقام ربوبیتت اعتراف کردم؟
هرگز باور نمیکنم!
که تو ای خدا بسیار کریم تر و بزرگوارتر
از آنی که آن کس که خود تربیت نمودی
و نور امید را در دلش روشن نمودی و
بر در خود پناه دادهای برانی و دور گردانی :)!
- فراز هایی از دعای کمیل🌱 -
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
آخه دورت بگردم . . .
شب جمعست هوایت نکنم میمیرم!
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
خدای من و ای پروردگار من! من جز تو که را دارم؟ که از او درخواست کنم غم و رنجم را برطرف سازد؟ به سو
یکی از زیباترین و پرمفهمومترین دعاهایی که تا به حال خوندم دعای کمیل بوده!
البته خب کلام مولامون علی(ع) بایدم اینطور باشه :)
این دعا از اعمال شب جمعه هست توصیه میکنم که حتما بخونیدش✨