eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸🇮🇷 ˓
10.9هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
142 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - تبلیغات ِچنل: @sajad110j_tb ⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸🇮🇷 ˓
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_شانزدهمـ #حسابرسے بعد بدون اینڪه حرفے بزند
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ خودمـ مشاهده ڪردمـ ڪه آخر شب با رفقا جمع شده بودیمـ و مشغول اذیت ڪردن یڪی از دوستان بودیمـ ، یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادمـ ڪه مےفرمود: " برخے اعمال باعث حبط (نابودی) اعمال (خوب انسان) مےشود. 😔 به دو نفری ڪه ڪنارمـ بودند ڱفتمـ: شما یڪ کاری بڪنید؟؟!! همین طور اعمال خوب من نابود مےشود...🔥 سری به نشانه ناامیدی و این که کاری نمےتوانند برایمـ انجامـ دهند تڪان دادند . همین طور ورق مےزدم و اعمال خوبی را مےدیدم ڪه خیلی برایش زحمت ڪشیده بودم و یڪی یڪی محو مے‌شدند.⬜️ فشار روحے شدیدی داشتمـ ڪم مانده بود دق ڪنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشمـ می‌دیدم. نمی‌دانستمـ چه ڪنم؟؟😞😟 هر چه شوخے ڪرده بودمــ اینجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من از پرونده‌ام خارج و به پرونده دیگران منتقل مےشد.📤📥 نڪته دیگری که شاهد بودمـ این که هر چه به سنین بالاتر می‌رسیدمــ ، ثواب ڪمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم می‌دیدمـ. 📉 به جوانے ڪه پشت میز نشسته بود گفتم در این روزها من تمام نمازهایمـ را به جماعت خواندم . من در این شبها به هیئت رفته ام . چرا اینها در اینجا نیست؟؟🤔🤨 رو به من ڪرد و ڱفتــ : خوبــ نگاه ڪن، هر چه سن و سالتــ بیشتر می‌شد ، ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد مي‌شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت مےرفتے ، اما بعدها به مسجد مےرفتی تا تو را ببینند ، هیئت مےرفتے تا رفقایتــ نگویند چرا نیامدی!؟؟😒😏 اگر براے خدا بود چرا به فلان مسجد و هیئت ڪه رفقایت نبودند نمےرفتی؟؟ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ .
🌿هوالمحبوب 🌿 🌿به روایت 🌿 🌿نقشه نجات حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم . دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی روی یک تخت ... توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ... و همزمان نقشه می کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و رفتم ... رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اون‌ها هم مخفیم کردن ... چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ... پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ... . بی پول، با یه ساک ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ... حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ... نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... 🌿ادامه دارد...
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حالا چرا پیراهن نداری من از تو دل نمیکنم آقام اگه قابل بدونی اگه میون عاشقات این دل ما رو دل بدونی من از تو دل نمیبرم مگه میشه از تو جدا شد مگه میشه دل به تو داد و بیخیال کربلا شد تموم زندگیمو من مدیون دستای تو هستم نمیدونم چجوری شد ندیده من دل به تو بستم ولی بدون هرجا باشم نشون نوکریت باهامه تموم عالم بدونه هرجا باشم حسین آقامه.... پایان.... ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه به راستی حسین چراغ راه و کشتی نجات است پیامبر اکرم (ص) اول عذرخواهی بابت کم و کاستی های داستان... این داستانو روز اول محرم تصمیم گرفتم بنویسم و فرصت زیادی نداشتم... فقط به خاطر عشقم به امام حسین دلم میخواست یه چیزی بنویسم... شک ندارم تک تکون مثل من عاشق امام حسینین... درسته این داستان یه داستان تخیلی بود اما امام حسین و حضرت ابوالفضل کم از این معجزه ها و کرامات ندارن... بی شمارن و بی شمار... تک تک اعمال و رفتار مارو می بینن و زیر نظر دارن... سعی کنیم جوری زندگی کنیم که اول خدا و بعد اهل بیت به خاطر اعمالمون لبخند بزنن و برامون دعا کنن... ارادتمند ارباب حسین... تقدیم به همه ی عاشقان اباعبدالله... التماس دعا یا حق💫