خدای من و ای پروردگار من!
من جز تو که را دارم؟
که از او درخواست کنم
غم و رنجم را برطرف سازد؟
به سوی تو آمدم با عذرخواهی و پشیمانی،
شکسته دل و
با زاری و معترف بر گناه خود . . .
آیا باور کنم که مرا در آتش میسوزانی؟
در حالی که
دلم به نور معرفتت روشن است
و در باطنم، محبتت استوار گردیده
و به مقام ربوبیتت اعتراف کردم؟
هرگز باور نمیکنم!
که تو ای خدا بسیار کریم تر و بزرگوارتر
از آنی که آن کس که خود تربیت نمودی
و نور امید را در دلش روشن نمودی و
بر در خود پناه دادهای برانی و دور گردانی :)!
- فراز هایی از دعای کمیل🌱 -
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
آخه دورت بگردم . . .
شب جمعست هوایت نکنم میمیرم!
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
خدای من و ای پروردگار من! من جز تو که را دارم؟ که از او درخواست کنم غم و رنجم را برطرف سازد؟ به سو
یکی از زیباترین و پرمفهمومترین دعاهایی که تا به حال خوندم دعای کمیل بوده!
البته خب کلام مولامون علی(ع) بایدم اینطور باشه :)
این دعا از اعمال شب جمعه هست توصیه میکنم که حتما بخونیدش✨
014-Dua-Kumayl-www.Ziaossalehin.ir-Farahmand-Musawi-Fani.mp3
28.24M
-صوت دعای کمیل-
برا وقتایی که حوصله خوندن
نداری رفیق !
#براینوازشروحتون :)🌱
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨ @sajad110j
May 11
#تلنگر
گناهتوکردی؟
لذتتوبردی؟
حالامیتونےتوچشماےاشکےامامزمانتنگاه
کن(:
اگهمیتونےنگاشکن!
چونعجیبدارهاشک
میریزهبرات..💔🚶🏻♀
#امام_زمان
#بهخودمونبیایم
«💕☁️»
آهاے!
دخٺر خانمے ڪه
بہ جاے آرایش ڪردن و
لباسِ جلو باز..
و جلب توجہ پسراےِ مردم
چادر سرٺ مے ڪنے و
طعنہ ها رو بہ جون مے خرے...
واسهلبخندِمادرتزهراۜ
دمت گرم!خیلے خانمے...!💛
#چادرانــہ🌱
@sajad110j
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_هجدهم
🌿بی پناه
اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد دستم رو گرفت ..
سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ...
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت:
مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ...
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ...
با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ...
تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه
ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتند ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن پول بلیط و سفرم رو جور کردند ...
کمتر از یه هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران...
اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد...
🌿ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کفرانِنعمتکردمببخشآقا :)💔
@sajad110j
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدونِکپشن .
فقطنگاشکن ((:💔
@sajad110j
روزمون رو با سلام به آقاجانمون شروع کنیم(:
- السلام علیک یا بقیه الله
یا حجه الله یا خلیفه الرحمن
یا صاحبالزمان "عج" !
سیدی و مولای، الامان الامان . . .🌱
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
اینجا، گل هایش
از خون، رنگ گرفته
و از مناجات، بو
- شهید آوینی🤍
و تویِ همین ساعتی
که داری این پیام رو میخونی؛
هیچکس جز مهدیِ فاطمه(س)
به فکر تو نیست!
حتی اگه تو، تو کل طول روز
به یادش نبودی :)💔
- حاجحسـینیکتا -
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
بہجزحسینمراملجأوپناهینیست؛
دراینعقیدهیقیندارماشتباهینیست❤️🩹!
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_نونزدهم
🌿زندگی در ایران
به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم
از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن نوشیدنی حرام و دست ندادن با مردها رو بلد بودم...
همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن
اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ..
سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود
مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ...
تنها بچهی اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم
کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود
ولی برای من، نه ...
با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... .
.
.
دو سال بعد من دیگه اون آدم قبل نبودم ...
اون آدم مغرور پولدار مارکدار ...
آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد
تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ...
کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد
اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود
تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ...
هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود
تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد
چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود
🌿ادامه دارد...
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_بیستم
🌿نذر چهل روزه
همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون
حق داشت زمان زیادی می گذشت شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ...
رفتم حرم و توسل کردم
چهل روز، روزه گرفتم هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ..
خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن اما مشکل من هنوز سر جاش بود
یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... .
اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن
بین شمال و جنوب
نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم جنوب بوی باروت می داد ...
با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب
از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ...
هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم
اما خیلی از خاطرات کوتاهش رو از جبهه برام تعریف کرده بود
رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ...
تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ، حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد
وقتی رسیدیم خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود برای منِ خارجیِ تازه مسلمان، ذره ذرهی اون خاک ها حس عجیبی داشت
علی الخصوص طلائیه، سه راه شهادت ...
از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه
اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ...
همون جا کنار ما بودن ...
اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم
از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ...
🌿ادامه دارد...
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
-ذڪرروزیڪشنبھ....
•❥{یاذَالجَلالِوَالاِڪرام}
•❥{ایصاحبشڪوهوبزرگوارے}
یه سلام بدیم به آقاجانمون
حضرت صاحبالزمان "عج" :)🌱
- السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان
السلام علیک یا امام الانس و الجان
السلام علیک یا سیدی و مولای
آقا جان الامان الامان . . .
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
دیروز دنبال گمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود . . .
جبهه بوی ایمان میداد
و اینجا ایمانمان بو میدهد!
-شهیدشوشتری✨