🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۲
+بله!
جواب نداد بلند شدم در رو باز کردم.
یه زن چادری پشت به در اتاق ایستاده.بود
+بله خانم کاری داشتی؟؟
وقتی برگشت با دیدنش چشمام گرد شد.
همنیجور.مات.مانده.بودم...
_چته خوشگل ندیدی؟؟
_الان با این قیافه باید بچه مذهبی تور کنم
حالا برو کنار چرا مثل مجسمه وایستادی جلوی در!
خودمو.ازجلوی.درعقب.کشیدم...
وارد اتاقم شد .
دختره.نچسب.میدونه.ها.ازش.اصلاً خوشم نمیاد ولی چاره.ای.ندارم انگار باید تحملش کنم
همون طور که داخل اتاق میچرخید وسرک به همه جا میکشید گفت:
_خب برنامه ات چیه؟
+برنامه ای ندارم اگر داشته باشمم به تو یکی نمیگم...
نازنین یه نیشخند حرص.دار.زد و گفت:
_یه چند روزی این شخص اینجاست؛.
البته با گندی که تو امروز زدی
باید ببینم چی دستور میدن...
یادت که نرفته پیش شون سفته داری...
+ نه.نرفته
هم خسته بودم هم کلافه رو به نازنین گفتم:
+ حرفتو.که زدی
حری گورتو.از.اتاق.من.گم.کن
_ چته بد اخلاق شدی تو!
_یعنی امشب نمیخوای پیشت باشم؟
+عوضی گم میشی بیرون یا خودم پرتت کنم؟
با طنازی گفت:
_باشه بابا جوش نیار.
_عزیزم...
_اگر کارم داشتی شماره اتاق من نوده.
انگشتاشو.نزدیک.لبش.بردو.بعد.گرفت.سمتم...
باداد.گفتم.برووو.بیرون.کثافت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان تواب 💗
#پارت۱۳
_ چته روانی...
_ دارم میرم.راستی اذان صبح بیدار باش که ساعت ورود و خروجشون رو بدونی...
باید کاری کنی تا بهش نزدیک بشی...
_ بای...
+صبرکن.ببینم.چی.گفتی
+نزدیک بشم؟
_آرره ...
+نزدیک بشم که چی بشه؟؟
_خودت بعدا میفهمی...
( دو قدم سمتم برداشت کنار گوشم به طور پچ پچ گفت:
_یه سری اطلاعات میخوایم که باید به دستش بیاری...
+کسی در این مورد چیزی نگفت....
_الان که فهمیدی!
بادستم.هلش.دادم.عقب...
+باشه حالابرو بیرون که حوصله اتو ندارم...
_بای.عزیزم...
درو که بست خودمو روتخت پرت کردم...
ساعت گوشیم نیم ساعت قبل اذان تنظیم کردم و چشمهامو بستم...
نمیدونم.چه قدر درخاطرات غرق بودم که خوابم برده بود...
با صداي زنگ ساعت بيدار شدم ؛ دست و صورتم شستم و از اتاق بيرون رفتم.
نميدونم نازنين بيدار شده بوديانه!
برام.اصلاً اهمیتی نداشت.
وارد آسانسور که شدم ؛
همين كه خواستم دكمه رو بزنم حاجی و دخترش وارد آسانسور شدند.
حاجی باز بامهربونیو لبخند گفت:
_سلام محمد جان
+سلام
_مثل اینکه قسمت شده تا با هم بریم حرم
نمیدونستم چی بگم گفتم:
+بله انگار!
( دخترش که سلام داده بود با تکان دادن سرم جوابشو داده بودم سر پایین باگوشیش مشغول بود،باصدای آرومی که میخواست من نشنوم...)
_آقاجون دایی پیام داد گفت پایین منتظرمونه
_باشه دخترم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-دستامو بگیر پاشم حسین
-زیر خیمه تو جا شم حسین🥺
#زینبیون
همین الان یهویی یه صلواتی برا بابامهدی بفرست☺️🌺
#اللهم_صل_علی_محمد_وال_محمدوعجل_فرجهم
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
کمسو شده ، چشمان ِمن
از گریهی ِ بسیار
من ماندهام ُ
یاد ِتـو ُحسرت ِدیدار..💔🚶🏻♀
#سلطـٰانکربلا
رعیتی بودن یا اربابی بودن ،
باید توی روح و قلب ادما باشه ..
ن درجه اجتماعی و طبقاتی !
اونی ک روح و قلب بزرگی داشته باشه اربابیِ ؛!
ــ مارعیتکویتواییمیاحسین (:🥲
✨-فرضکن«حضرتمهدی»بهتومهمانگردد!
-«ظاهرت»هستچنانیکهخجالتنکشی؟
-«باطنت»هستپسندیدهصاحبنظری؟
-«خانهات»لایقاوهستکهمهمانگردد؟
-«لقمهات»درخوراوهستکهنزدشببری؟
-حاضری«گوشیهمراه»توراچکبکند؟
-«باچنانشرطکهدرحافظهدستینبری»
-واقفیبر«عملخویش»توبیشازدگران؟
-میتوانگفتتورا«شیعهاثنیٰعشری»؟
اَللّٰـ℘ُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪَالْفَرج♥️ :)
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اومدم تنهای تنها💚
من همون تنهاترینم🌱
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
فرازی از وصیت نامه شهید:
و کلامی با شما ای عزیزان دانشجو؛ امیدوارم که در زمینه ی تبلیغ اسلام مظلوم به جهانیان محروم موفق باشید. ای عزیزان، تقوا را بیشتر و بیشتر پیشه ی خود قرار دهید و نکند خدای نکرده درس را وسیله ای برای رسیدن به پست و مقام کنید. در محیط دانشگاه تنها هدف خود را درس قرار ندهید؛ بلکه سعی کنید درس را همراه با تزکیه فرا بگیرید.
#شهید_قاسم_اشجع_زاده
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[🕊•••
🎥آخرین وداع دختر شهید مدافع حرم
حاج مصطفی زال نژاد
حالا بگویید قیمت این لحظه چند؟؟؟!
شهید #مصطفی_زال_نژاد❤️
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉