eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞 قسمت امسال با بقیه سال ها فرق داشت.. عباس عوض شده بود.. 🔥دیگر آن عباس قداره کش و زورگو نبود.. 🔥که مدام شر به پا کند.. 🔥که بدون مهار کردن خشمش، آسیب بزند.. 🔥که کسی از دست و زبانش در امان نباشد.. 📆یکسال گذشته است.. حالا باید عباس را ببینند.. 🌺 و را سرلوحه خودش قرار داد.. 🌺چنان به خشمش زده که گویا هیچ وقت عصبانی نمی‌شد.. 🌺با ورودش به هر محفلی و برقرار بود.. 🌺نمازهای واجبش را که هیچ.. ترک نمیشد.. 🌺مداومت داشت به .. 🌺عباسی شده بود.. ✨که نه فقط روح و جسمش.. که حتی وسایل شخصی اش گرفته بود.. ✨تیزی، چاقوی ضامن دار، پنجه بوکس، وسایل قدیمی اش.. و هرچه که داشت.. همه را دور ریخت.. ✨تمام لباس هایش را چک میکرد.. خلاف عرف و شرع خدا نباشد.. ✨📱گوشی اش.. پر از مداحی..💫و عکس و فیلم های و بزرگان و عارفان بود.. 🌺عباس همان لوطی و مشتی قدیمی بود.. ولی با این تفاوت.. که .. .. .. .. و .. شده بود.. 🌟هرکه از او تعریف می‌کرد.. میگفت از لطف و کرم ارباب.. ماه منیر بنی هاشم(ع) دارم..🌟 از مغازه.. تازه به خانه رسیده بود.. ٢روز به محرم🏴مانده بود..تمام پارچه های مشکی✨ و محرمی💚 را از کمد بیرون آورد.. مداحی✨ گذاشت.. صدایش را بلند کرد.. 🏴شده آسمـــــان خیمه غـــمـ.. 🏴زمیـــــــن و زمان غــــــرق ماتـــــــمـ.. 🏴دوباره افــــق رنــــــــگ خون استـ.. 🏴سلـــــــــام ای هـــــــــلال محـــــــرمـ.... بلند بلند میخواند..و پارچه ها را در خانه نصب میکرد..🗣 🏴دوباره محــــــــرم رســـــــید و.. 🏴حسیــــــــنیه شد سیــــــنه هامانـ... 🏴دل اهــــــل دل سیــــــــنه زن شــــــد.. 🏴نفس هــــــایمان مرثیـــــــه خــــوانـ... زهراخانم از اتاق بیرون آمد.. با لبخندی.. به پسرش کمک کرد.. عباس بالای چهارپایه میرفت.. و مادر.. پنس ها را به او میداد.. تلفن خانه زنگ خورد.. زهراخانم پنس ها را به عباس داد.. و به سمت تلفن رفت.. عباس صدای مداحی را کمتر کرد.. مداحی بعدی..از گوشی پخش شد..✨🔊سیاهپوش کردن پذیرایی تموم شد.. بدنبال پارچه ای که روی آن «یاابالفضل العباس(ع)» نقش بسته بود.. میگشت.. تا به دیوار اتاقش نصب کند.. با گوشی اش.. وارد اتاقش شد..گریه میکرد و پارچه را نصب کرد.😭🏴 🏴مــــــــاه محرم اومــــــــد.. 🏴قرار قلــــــــب زارم اومــــــــد.. 🏴چه شــــــوری باز تو عالــــــم اومـــد.. 🏴دوای هرچـــــی دردم اومـــــــــد.. با پنس «سربند ارباب» را بالای در نصب کرد..😭🖤 🏴دعوتـــــــی امســــــالمـ.. 🏴دارم بازم به خود مـــــــــی بالمـ.. 🏴کــــــه فاطـــــــــمه منو دعوت کــــــرد 🏴خوشـــــــــا بحــــــالمــ.... صدای زنگ گوشی اش.. صدای مداحی را قطع کرد.. گوشی را برداشت.. بانوی دلش بود.. لبخندی زد.. تماسش که تمام شد.. به نیما پیام داد.. 📲_بیام زورخونه یا نه؟ 📲_سلام رفیق.. زورخونه هم تموم شد.. امشب بیا.. فرهاد کولاک کرده.! نگاهی به ساعت کرد.. ادامه دارد... 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار