eitaa logo
سجاد سبزعلی
139 دنبال‌کننده
140 عکس
49 ویدیو
3 فایل
طلبه جهادی حوزه علمیه امام خمینی ره شعبه۲ ارتباط با بنده: @sabzali313
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان وقتی که در قم بودند، حتی اگر کار واجبی داشتند، کارشان را رها می کردند و می رفتند به عبادتگاه و میعادگاه عاشقان حق. یاد ندارم جمعه ای با شد و او غسل جمعه و نماز جمعه را فراموش کرده باشد. ابوالفضل، ما و بقیه ی خانواده را نیز به انجام این فریضه الهی تشویق می کرد. شهید ابوالفضل تال منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:51
« کجا؟ هنوز که بازیمون تموم نشده.». می‌دانستم بی‌فایده است. پسر عمو بودیم و همبازی هم. بار اول نبود که این اتفاق می‌افتاد. گفت:«صدای اذون رو نمی‌شنوی؟ می‌رم نماز! ». شهید نور الله اختری منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص251 @sajad_S_313
سرباز که بود، دو ماه صبح ها تاظهر آب نمی خورد. نماز نخوانده هم نمی خوابید. می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود. یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 8 @sajad_S_313
یک روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگیرم. دیدم تنهایی دستشویی های مقر را می شست. گاه هم، دور از چشم همه، حیاط را آب و جارو می زد. یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 73 @sajad_S_313
هدایت شده از منتظرین قائم (عج)
💠 کلام شهید: شیعه به دنیا آمدیم تا در تحقق ظهور آقا مؤثر باشیم. ۲۹ دی ماه سالروز شهادت شهید محمود رضا بیضایی ، گرامی باد 🌹 عج عج 🆔 @p_montazerin
پدرش برای بچه ها بارانی خریده بود. علی نمی پوشید. هر کاری می کردم، نمی پوشید. می گفت: این پسره، بی چاره نداره. منم نمی پوشم. پسر هم سایه مان، پدرش رفتگر بود. نداشت برای بچه هایش بخرد. یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 5 @sajad_S_313
خرید عقدمان یک حلقه ی نهصد تومانی بود برای من. همین و بس. بعد از عقد، رفیم حرم. بعدش گل زار شهدا. شب هم شام خانه ی ما. صبح زود مهدی برگشت جبهه. یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 15
فرمانده های تیپ ها بودند؛ خرازی، زین الدین، بقایی و.. .. حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست» هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از اشک، تا پتوی سوم خیس شده بود. یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 95
فرمانده های تیپ ها بودند؛ خرازی، زین الدین، بقایی و.. .. حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست» هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از اشک، تا پتوی سوم خیس شده بود. یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 95
در را باز کرد آمد پایین حالا هر دو تایمان زیر باران خیس می شدیم. حرف هم می زدیم. در ماشین را باز کرد. گفت« بفرما بالا. » از بیمارستان برگشته بودم. با آن وضعم فقط جای یک نفر توی ماشین بود. من یا حاجی. فکر کردم «حالا یه جوری تا اردوگاه تحمل می کنیم دیگه. » سوار شدم. در را بست. به راننده گفت «ایشون رو ببر برسون. » راننده فقط گفت « چشم. » راه افتادیم. برگشتم نگاه کردم. دور می شدیم ازش. زیر باران خیس می شد و می آمد. یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 48 @sajad_S_313
امسال به همراه رفقا داریم میریم به سمت زاهدان برای چی؟🤔 چه کار داریم؟ اردو جهادی؟😲😲 توی این اردو مخاطب ما دانش آموزان هستند. قرار است به مدارس برویم و محتوایی متناسب با این ایام را ارائه دهیم. ان شاءالله🌺. 📌ناامید نشوید همه جا،زمینه برای کار کردن وجود دارد فقط نیازمند اراده شماست. وَأَن لَّيسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ و اينكه براى انسان جز آنچه تلاش كرده [هيچ نصيب و بهره اى] نيست، @sajad_S_313
امروز صبح که رسیدیم به شهر تبلیغی،اول رفتیم اداره آموزش پرورش یک نکته خیلی نظرم رو جلب کرد همه جلویشان یک قران بود سوال کردم، داستان چیه؟🤔 گفتند:قبل از اینکه همه همکاران بیایند ما دسته جمعی دو صفحه قرآن با معنی میخوانیم و میگفت پنجشنبه یک ختم قرآن تمام شد. خیلی خوبه اما متاسفانه ما خیلی با قرآن مانوس نیستیم. @sajad_S_313