🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹
امام مهدی فرمودن: هر کس در مجلس جدّ غریبم حسین(ع) بعد از گریه بر مصائب او برای من و نزدیک شدن فرجم دعا کند، من هم برای او دعا می کنم.
مکیال المکارم، ج 1، ص 333
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹
🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
بسم رب العباس...
صد بار اگر علقمه را فتح کند
هربار دوباره تشنه بر میگردد
___________
بیایید عهدی ببندیم با مولایمان حسین با قمر بنی هاشم عباس :معرفت عباسی داشته باشیم ،تو هر چیز خدایی دست دادیم تا آخرش بریم حالا چه رفاقت باشه ،چه خانواده باشه،چه زندگی و اعتقاد باشه ،چه خوشحالی مردم و جامعه باشه
فقط خدایی باشه ،حسینی باشه ،عباسی باشه
به سادگی از این روز ها نگذریم 🙏🙏
وقتی میگیم عید غدیر ،عید قربان ،محرم و ....یعنی چیزی یاد بگیریم ازشون نه فقط کمی گریه و .....
وقتی میگیم عباس یعنی معرفت داشته باش تا آخر راه راست و خدایی برو ،تو همه ی چیز های درست
وقتی میگیم محرم یعنی تک تک زندگی های اون شهدا درسه از کوچکترین شخص گرفته تا بزرگترین
مهم ترین چیز از این روز ها به خدا درس گرفتن ازشون هست
کار های بد گذشته رو رها و کار های خوب را ادامه و تقویت کنیم
یا عباس بن علی💙
🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
معراجعاشقانه🇵🇸
#نارینه #قسمت_نهم بُریر در آب خنک ناگهان اندیشه ی نوشیدن کرد. اما به یاد آورد تشنگی مرا[سکینه] آ
#نارینه
#قسمتدهم
حرّ اندک اندک خود را به خیمه گاه امام حسین نزدیک میکرد، شخصی به نام مهاجر بن اوس به اوگفت : میخواهی حمله کنی؟
حرّ جوابی نداد اما بدنش به لرزه افتاد.
آن مرد ادامه داد: به خدا من آنچه اکنون میبینم در تو ندیده ام و اگر از من بپرسند شجاع ترین فرد کوفه کیست از نام شما نمی گذرم.این چه حالت است.؟
حر گفت: به خدا قسم خود را بین بهشت و جهنم مخیر می بینم ولی به خداوند قسم چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم اگرچه قطعه قطعه و سوزانده شوم.
سپس اسبش را به قصد رسیدن به امام حرکت داد درحالی که دستش بر سرش بود و میگفت:خدایا به سوی تومی آیم توبه ام رابپذیر. من دل های دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را به وحشت انداختم.
وقتی به امام واصحابش نزدیک شد سپر خود را وارونه کرد و به ایشان سلام داد و گفت: من همانم که مانع مراجعت شما شدم و شما را به اینجا آوردم. هرگز گمان نمی کردم این ها با شما چنین کنند که اکنون می بینم. قسم به خدا اگر
میدانستم کار را به این جا می کشانند، مرتکب چنین عملی نمیشدم. من به درگاه خداوند توبه میکنم، آیا برای من امکان توبه هست؟
حضرت فرمود : آری خداوند توبه ات رامیپذیرد، ازمرکب فرودآی.
حر عرض کرد: سواره در رکاب شما باشم بهتراست از پیاده بودن. مدتی بر فراز اسب می جنگم و سرانجامم پیاده شدن است. سپس گفت: چون اول کسی بودم که بر شما خروج کردم، پس اجازه بدهید اول کسی باشم که در پیش روی شما کشته میشود.
شاید در قیامت از افرادی باشم که با جدت محمد(ص) مصافحه می کنند.
گویند نبرد را با بهترین شکل آغاز کرد تا جمعی از پهلوانان و قهرمانان را کشت و سپس خود به شهادت رسید. بدن او را خدمت امام آوردند، حضرت درحالی که خاک از چهره او میزدود، میفرمود:" تو آزاد مردی هستی در دنیا و آخرت،
همان طور که نامت را حر و آزاد مرد نهادند.
_ظهر عاشورا حبیب بن مظاهر نزد امام آمد و گفت: ظهر است و دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم حضرت فرمود : بیاد نماز بودی خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.
سپس فرمود : به این مردم بگوئيد دست ازجنگ بردارند تا ما نماز بخوانیم.
حصین بن تمیم گفت : نماز شما قبول نیست.
حبیب بن مظاهر با شنیدن این سخن فریاد زد : ای خمار غدار، نماز پسر رسول خدا قبول نیست اما نماز تو قبول است؟!
حصین به حبیب هجوم آورد و در جواب با ضربه شمشیرِ حبیب از اسب به زیرافتاد.
یارانش او را از دست حبیب نجات دادند. در این گیر و دار تعداد زیادی از سپاه دشمن به هلاکت رسیدند و سرانجام بدیل بن صریم وحصین بن تمیم و شخص دیگری از بنی تمیم، حبیب را شهید کردند. مرد تمیمی سر حبیب را از بدن جدا کرد.
اصحاب یکی یکی خالصانه عاشقانه به شهادت رسیدند که در اینجا مجال نوشتن نیست.
با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم و یاران حضرت، امام خود با تمام وجود برای رزم با دشمن میرفتند که در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی برخاست.
پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفت و خطاب به زینب فرمود: کودکم (علی اصغر)را بیاور تا با او خداحافظی کنم.
حضرت کودک راگرفت، ام کلثوم به امام عرض کرد: مقداری آب برایش تهیه کن.
حضرت طفل را به سوی مردم برد و بالا گرفت وفرمود: شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید وغیر از این طفل کسی برایم نمانده (البته منظور امام از مردان بود)، او مثل ماهی از آب جدا شده میماند، قدری به او آب بدهید..
ناگهان تیری ازطرف ظالمی(حرمله بن کاهل اسدی لعنت ا...) به جانب گلوی طفل نشست و آن را برید.
پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر.
سپس خون را در هردو دست خود جمع کردو به سوی آسمان پاشید و فرمود: "آن چه بر من وارد آمد برایم آسان است چون در محضر خدا است...
امام محمدباقر فرمودند: قطره ای از خون طفل شش ماهه بر زمین نیفتاد....!
در پی شهادت یاران، برادران و فرزندان امام
حضرت متوجه تک تک خیمه ها شد و آن هارا ازیاران و برادران و فرزندانش خالی یافت.
دراین حال پیوسته میفرمود:لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم....
****
به اینجای کتاب که رسیدم قلبم فشرده شد. قطره های اشک مانند سیلاب از چشم هایم فرو میچیکد.
باور نمیکردم. مگر میشد این قدر پلیدی؟ این قدر نامردی؟
👇👇👇👇
#نارینه
_حضرت این بار به خیمه زین العابدين(امام سجاد)
رفت که در بستر بیماری بود و حضرت زینب از وی پرستاری میکرد. حضرت با دیدن پدر میخواست برخیزد که از شدت بیماری نتوانست، ازعمه اش خواست تا وی را در نشستن یاری کند، امام از حال فرزند خود پرسید: امام زین العابدين علیه السلام در جواب پدر گفت: الحمدلله رب العالمین...
و از آن چه رخ داده بود پرسید، امام فرمود: شیطان بر اینها غلبه کرد، و خدا را از یادشان برد و بین ما و آن ها جنگ در گرفت تا جائی که زمین از خون ما و آنها پر شد.
در این جا زین العابدين به یاد عموی خود افتاد و پرسید: پدرجان عمویم عباس چه شد؟
حضرت زینب نگران از این بود که امام دراین باره چه خواهدگفت.
حضرت فرمود : پسرم عمویت کشته شد درحالی که دو دستش را کنار فرات بریدند..
حضرت زین العابدين آن چنان گریست که از شدت گریه بیهوش شد.
وقتی که به هوش آمد از یکایک عموهای خود پرسید.
امام فرمود:کشته شدند .
سپس ازحال برادر خود علی و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین پرسید.
حضرت فرمود : پسرم بدان در میان خیمه ها جز من و تو مردی وجود ندارد و اینها را که تو نام میبری همگی بر روی خاک افتاده اند...
حضرت زین العابدين دراینجا به عمه اش زینب گفت:عمه جان برایم شمشیر و عصا بیاور.
امام فرمود:شمشیر و عصا برای چه میخواهی؟؟عرض کرد:به عصا تکیه میدهم و با شمشیر از فرزند پیغمبر(ص) دفاع میکنم.
زیرا که بعد از این خیری در زندگی نیست..!
حضرت او را ازاین کار بازداشت و وی را به سینه خود چسباندو فرمود: پسرم تو بهترین فرزند و برترین عترت منی و تو جانشین من در میان این بانوان وکودکان هستی.
آن هاغریبند و گرفتار شماتت دشمنان می باشند، وقتی که می نالند آن ها راساکت کن.
به هنگام وحشت مونس آنها باش و با سخنان ملایم خود آنها را تسلی ده، چرا که فردی جز تو در میانشان باقی نمانده است. سپس دست او را گرفت و با صدای بلند فرمود: "ای زینب ای کلثوم ای سکینه ای رقیه و ای فاطمه سخنم رابشنوید و بدانید این فرزندم درمیان شما جانشین من است و او امامی است که اطاعتش واجب میباشد.
سپس حضرت یک یک بانوان خیمه را به قصد خداحافظی نام برده و فرمود: این آخرین باری است که با هم هستیم. ناگواری و مصیبت به شما نزدیک شده است، صدای بانوان به گریه برخاست.درحالی که هر کدام از امام خداحافظی و ازجدایی شکایت میکردند.
در این هنگام سکینه گفت: پدرم آیا تسلیم مرگ شدید؟
فرمود : ای نور دیده ام چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد.رحمت و یاری خدا در دنیا وآخرت از شما جدا نیست بنابراین به آنچه خدا حکم فرموده صبرکن و شکایت نداشته باش. زیرا که دنیا فانی و آخرت باقی است.
سکینه گفت: ما را به حرم جدمان رسول خدا(مدینه)برگردان.
حضرت فرمود : اگر میگذاشتند مرغ شب آرام میگرفت و میخوابید.
(کنایه ازاینکه خصم مجالی برای اینکار به ما میداد.)
سکینه گریه کرد. حضرت او را به سینه خود چسبانید و اشک ازدیدگانش پاک نمود و فرمود : بعد از این گریه ای طولانی خواهی داشت چرا که مرگ مرا در برگرفته است. تا زنده ام قلبم رابا اشکت آتش مزن.
وقتی کشته شدم تو برترین کسی هستی که به نزدم می آیی ای بهترین بانوان.
وفرمود : طولی نمیکشد که اسیر میشوید..بدانید که خدا شمارا نجات میدهد واز ذلت حفظ میکند ای اهل بیت من! شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد..
وقتی که امام میخواست از خیمه خارج شود،حضرت زینب (س)گفت : برادرم کمی صبر کن که از نگاهم توشه ای بردارم. چرا که بعد از این دیگر تو را نمی بینم.
زنان دور حضرت جمع شدندو می گریستند، حضرت آن ها را آرام کرد و آن گاه فرمود : خواهرم پیراهن کهنه ای برایم بیاورکه کسی از آن قوم به آن چشم طمعی نداشته باشد و آن را زیر لباسهایم بپوشم تا برهنه نباشم، زیرا که من کشته میشوم وحتی لباس هایم را به غارت میبرند....!
***
ادامه دادن برایم دشوار بود. کتاب را بستم و سرم را روی میز گذاشتم.
_________________
۱_فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع): صص ۴۴۵_۴۴۷، معالی البسطین : ج ۱، صص ۳۳۸_۳۴۰_ الدّمعة الساكبه : ج٤، صص ٢٧١_٢٧٢.
منبع بعضی مطالب امشب: کتاب آینه در کربلاست، نوشته دکتر سنگری
لهوف سید بن طاووس(مقتل)
کتاب از مدینه تا مدینه نوشته ی محمد مهدی تاج لنگرودی(واعظ) (مقتل)
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
.•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
داستان کوتاه #نارینه
قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
•┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈••
#قسمت_یازدهم
به گوشی موبایلم نگاه میکنم. حمید برایم پیامی فرستاده .
_ " الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است ، سخت تر نیز هست .
ماندن در صف اصحاب عاشورایی امامِ عشق تنها با یقین مطلق ممكن است ...
و ای دل! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست . نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است.
صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یك یا لیتنی کنت معكم ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیك در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر!
اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی ، و اگر نه ...
دیگر به جای آن كه با زبان « زیارت عاشورا » بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو "
جملات سنگینی بود. چطور می توانستم در اصحاب عاشورایی امام حسین باشم؟
جوابش را دادم و ماجرای آن خواب را برایش گفتم.
_حمید چطور این قدر راحت از مرگ میگی؟ این قدر راحت از مردن دم میزنی؟
در جوابم نوشت: رفتن سخته اما وقتی خودت و با حسین علیه السلام سنخیت بدی و یاد بگیری تسلیم خدا باشی. این هم با حسین بودن میشه.
مگر امام حسین چه کار کرد؟ دم آخر حتی آن جا که در گودال بود هم فرمود: الهی رضا برضاک ...
خدایا راضیم به رضای تو. تشکر کرد، شکر گفت بخاطر این بلا . و من و تو چه میدونیم که اون بلا چی بود؟ من و تو میتونیم درک کنیم اون ساعات رو؟
تا همین جا هم که خوانده بودم تصورش برایم دشوار بود چه برسد به این که با چشم ببینم.
حمید نوشت: برات سخت بود بخونی. اما ببین چطور امام زمان عج الله میفرماید: بر مصیبت تو(حسین) هر صبح و شب به جای اشک خون گریه میکنم.
تنها کسی که آن وقایع را دیده و می بیند امام هست. امام زمان ان لحظه ها را دیده.
خب فرهاد! چطور از امری که خدا دستور داده سرپیچی کنم؟ اگر تقدیر من به رفتن باشه و خواست خدا این باشه باید تسلیمش باشم.
درجوابش نوشتم.
_پس هیچ تلاشی نباید برای درمانت کنی. فقط باید منتظر مرگ باشی!
نوشت: نه این طور نیست. اهل بیت هم به وقت بیماری پزشک نزدشون می آمد. اینجوری نیست که هیچ تلاشی نکرد. تا آخرین لحظه ای که ما فرصت داریم باید تلاش کنیم. اما نتیجه دست خداست. دست روی دست گذاشتن در سیره ی اهل بیت نیست باید تلاش کرد اما بقیه اش را باید تسلیم بود.
نمیتوانستم بپذیرم. آماده رفتن نبودم و مرگ را در حق خودم ظلم میدانستم.
حمید اما عجیب بود. روحیه ی خاصی داشت. تسلیم محض بود و حال خوشی داشت.
در آخرِ پیامم نوشت: فرهاد! امشب شب اول محرمه ، دلتو به کشتی امام حسین وصل کن. دلت قرص باشه در هر حال و موقعیتی که باشی.
چه زنده یا ... ببخشید این قدر راحت باهات حرف میزنم. وقتی آدم مرگ رو نزدیک ببینه خیلی شکل و شمایل زندگیش تغییر میکنه.
میدونی فرهاد. دلم میخواد دم رفتن امام حسین بیاد بالای سرم. میدونم لیاقت ندارم اما یه آرزوئه. برام دعا کن فرهاد
چه حرف سنگینی میزد. من برایش دعا کنم؟ من برای حمید دعا کنم؟ این پسر چه میگفت؟
به کلی مرا به هم ریخت.
امشب اول محرم بود و در من حسی تازه به وجود آمده بود.
کتاب را گشودم و خواستم لحظه های سخت و سنگینی که حمید میگفت امام حسین در آن موقعیت دشوار باز هم شاکر خدا بوده را بخوانم.
دعای فرج. 🌸الهی عظم البلا
دعای سلامتی🌸 اللهم کن لولیک الفرج
دعای منتظران🌸اللهم عجل لولیک الفرج
زیارت عاشورا🌸درصورت توان 40مرتبه
زیارت وارث
این دعا هارو امروز وفردا هر چقدر تونستین بخونید کوتاهی نکنید 🙏🙏🙏
درد ما بجز ظهور مداوا نشود😭😭😔😔