چرا نگران روزه گرفتن ما شده اند؟! ⚠
⛔بی بی سی لندن... من و تو #بهایی ها...صدای آمریکا...ایران اینترنشنال #سعودیها همه دارن نگران روزه گرفتن ایرانیها در ماه رمضان میشوند و این هم جالبه!
⛔تیتر خبری این روز شبکه های #ماهواره #ضدانقلاب بیشتر درباره ضررهای روزه گرفتن بر بدن ما ایرانیها شده است. با آب و تاب برخی فتواهای مراجع را دستکاری کرده و پس و پیش آن را میزنند و در بوق کردن که مردم ایران روزه نگیرید که سیستم دفاعی بدنتون ضعیف میشه و کرونا می گیرید!😳😳
⚠خدا رحمت کنه امام #خمینی همیشه میفرمود: اگه بخواهید راه درست را تشخیص بدهیدهر چی دشمنان اسلام گفتند برعکس عمل کنید. واقعا توصیه جالب و کاربردی هست. در همه زمینه های سیاسی_اقتصادی_ دینی #بهداشتی کاربرد داره؛ هر چی گفتن بر عکس عمل کنید .
⛔.حالا روزه نگرفتن ما ایرانیها چه دردی از #انگلیس و #آمریکا که اربابان #ضدانقلاب هستند دوا میکنه؟! مثلا مردم ایران توماه رمضان روزه نگیرند چه فرقی بحال bbc# لندن میکنه ؟! چه نفعی میبرن؟!
این سوال مهمی هست که باید دنبال جوابش باشیم!👌🏻
انقلاب ما ایرانیها برپایه چی بود ؟! #اسلام.🙃
چه عاملی انگلیس و آمریکا و صهیونیسم را عقب زد و آنها بشدت عصبانی هستند؟! #اسلام
روزه گرفتن دستور کدام دین هست؟! #اسلام
چه عاملی باعث شده این انقلاب چهل و یک سال در برابر همه تحریمها و دشمنیها دوام بیاره؟! #اسلام
اونها از چی میترسند؟! #اسلام
چی رو میخوان از ما بگیرند؟ #اسلام
چطوری بگیرند ؟! #روزه نگیرید #نماز نخونیدو.....😏
هموطن عزیز_برادر و خواهر گرامی✋🏻🌸
روزه گرفتن دستور خداست در #ماه_رمضان واجب شده دین خودتون را نگه داریدو نگذارید وسوسه های شیاطین در شما اثرگذار بشه🔥❌
#روزه گرفتن سیستم دفاعی بدن را تقویت میکنه😊
چرا وقتی مریض میشیم اشتهای غذا در بدن کاهش پیدا میکنه؟!
این واکنش طبیعی بدن هست چون میخواد با بیماری مبارزه کنه از طریق مغز به سیستم اعصاب و گوارش بدن دستور داده میشه و اشتها کم میشه تا سیستم دفاعی بدن تقویت بشه و فرصت مبارزه با بیماری را داشته باشه.
➕روزه بگیرید تا #تندرست باشید...روزه گرفتن #سیستم #دفاعی بدن شما را تقویت میکنه💢 البته افرادی که مریضی خاصی دارند و روزه ممکنه برای بدنشون ضرر داشته باشه قضیه شون جداست. اسلام افراد #مریض و #مسافر را استثنا کرده. در #قرآن هم هست مراجع هم #فتواهای زیادی دادن که جای بحث ما نیست.
بحث بر سر آدمهای سالم هست دارن مردم را بیخود و بی جهت میترسونن از روزه گرفتن😑😟
و این مشکوکه!
➕ در دوره آخرالزمان هستیم #دینداری سخت شده باید ایمان و اعتقاد محکمی داشته باشیم تا در برابر حجم عظیم تبلیغاتی دشمنان اسلام مقاومت کنیم.
➕ به خدا توکل کنید #ماه_رمضان در پیش هست.ماه روزه گرفتن و لذت عبادت و #تلاوت_قرآن لذت سحرخیزی و دعای #سحر لذت سفره #افطار و معنویت.
➕ خودتان را از این لذتهای فوق العاده معنوی محروم نکنید .
➕ #روزه بگیرید و تندرست باشید😁💚
#محمدعلےنوروزی🙂🌼
#نشرحداکثرے✌️🏻‼️
⚡️ @sajadeh
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»..
ادامه دارد...
┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅
@sajadeh 🌱