eitaa logo
🇮🇷معراج‌عاشقانه🇵🇸
151 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
بنام یگانه قدرت برتر«خدا» ___________ کپی بجز مطالب«کپی ممنوع و خودنویس» ، آزاد می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
فرمانده #سپاه گفته اگه ملت آمریکا به کمک نیاز داشته باشه ما حاضر به کمکیم؛ تا حالا #اردو_جهادی لس آنجلس رفتین؟😁 #ایران_قوی✌️💪 #بنت_الزهرا 💚 @sajadeh 🌱
ما را مدافعان حرم آفریده اند.....✌️❤️ :)໒✿ « @sajadeh »
همیشه دوست داشتم پسر باشم برم توی برم برم بشم❤️❤️❤️😍 برم نوکر رقیه خاتون بشم 💔😭 ولی شدم 😍😍 کسی که خدا به جای دو تا بال بهش چادر داد ♥️♥️💐 🕊 که با هر تار از چادرم جبران کنم خون شهدا را🌹 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarjadeh
❌سوال ! ❌چند تا سوال دارم! از همه ! از آرزو به دل های جمهوری ! جواب سوال منو منطقی بدین لطفا! . ❌بریزیم تو خیابونا؟ کنیم؟ بسوزونیم و بشکنیم و خراب کنیم؟ خوب بعدش؟ چجوری بسازیم؟ ❌سیستم حکومتی جایگزینتون چیه؟ نصفتون که هنوز تو قرن بیستم موندین و آرزوی اونم از نوع ه*رز های رو دارین! نصف دیگه تونم که میگین بی قید ! فازتونو مشخص کنین لطفا! . ❌اونوقت مهره های پیشنهادیتون کیان؟ رئیس حکومتتون یا رئیس جمهورتون قراره کی بشه؟؟ قراره چه کسی رییس ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادیتون بشه؟ وزیر امور خارجه تون کی میشه؟! صدا و سیما رو هم دست هر کی میدید بدید ، فقط دست های سلطنت طلب ندین ، مثل شهرام همایون و اتابکی و‌آقازمانی و...: . ❌راستی اگه حکومتو عوض کردین تضمین میکنید ها دیگه کاره ای نباشن؟ . ❌واقعا خیال میکنین اگه نظام عوض بشه و آقازاده ها میرن و فرشته ها میان؟ ❌قول بهت میدم اولین گزینه وزارت راه حکومت غیر اسلامیتون عباس آخوندیه! گزینه دیگه ای جز زنگنه تو حکومتتون برا وزارت دارین؟ ❌قسم میخورم همونهایی که دارن فقط عرضه تولید قورمه سبزی و آبگوشت رو داریم هم تو حکومتتون پست میگیرن! . ❌با اینا میخواین حکومتو بسازین؟ . ❌واقعا فکر میکنین قراره با یه عده نوجوون که تو حسرت ل**ب ساحل دوران پهلوی و خانم بازی رو میخورن قراره اداره بشه؟ . ❌واقعا کشور اگه دست کسایی بیفته که نهایت آرمانشون حجابه(شما بخون لختی اجباری) پیشرفت میکنه؟ . ❌واقعا فکر میکنی کشوری که میخوای بدی دست مخالفین و تولید و اقتدار منطقه ای، آیا امنیت و آرامش خواهد داشت؟ از دور میمونه؟ . . ❌پای آمریکا و انگلیسم که قراره به مملکت باز بشه! نگو نه که خندم میگیره! حتما میخواد جلو آمریکا وایسه! حتما آمریکا و انگلیس پسر خوبی شدن و قراره بی خیال ایران شن!؟ و گربه نره و روباه مکار دیگه؟! . ❌واقعا فازتون چیه عزیزان؟ این چه فرهنگ جهان سومیه که وقتی کامپیوترتون سرعتش میاد پایین ری استارتش میکنین؟! با ری استارت سیستم ویروس از بین نمیره! . ❌ببین ویروس و انگل های کشور کیا هستن ؟؟ اونارو بکوبین! تو سپاه و تولید موشک و کمک دفاعی به کشور همسایه ویروس پیدا نمیکنی! پ.ن؛ شمایی که میگی حکومت باید عوض شه دقیقا بزرگترین خدمتو به کسایی میکنی که سالهاست دزدیدن و خوردن و الان هوس و مقام دارن! کارشون که باشما تموم شه مثل یه دستمال چرک میندازنتون دور! ✔اینو میگم برید براش فکر کنید؛ ویروس و انگلهای این کشور ، هستند آقازاده های هستند اصلاح طلبان هستند که تلاششان برای وابسته کردند کشور به خارج است. تا این انگلها دفع نشوند ، کشور آباد نمی شود @sajadeh
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ادامه دارد.... ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @sajadeh 🦋