💔🖤بنام خداوند دل شکستهیحیدر🖤💔
[سال یازدهم هجری_مدینه]
کنار رخت خواب فاطمه دو زانو نشستم .
-علی جان !چیزی میخواستی بگویی؟
_ابوبکر و عمر برای دیدنت آمده اند و شما راهشان نداده ای؟
-بله. من هیچ وقت ب آنها اجازه نمی دهم .
دیگر حتی نمیخواهم صدایشان را بشنوم ، چ رسد ب اینکه ببینمشان!
نظر شما چیست ابالحسن؟
_من هم راضی نیستم ، اما مصلحت می دانم اجازه بدهیم بیایند.
-علی جان هرچه تو بگویی.
مقنعهاش را سر کرد ابوبکر و عمر آمدندو سلام کردند، جواب سلامشان را داد.
کنار رخت خوابش نشستند.
ام سلمه ، ام ایمن و سلما آن طرف تر نشسته بودند .
-بی زحمت کمکم کنید .
فاطمه ب کمک خانم ها رویش را ب سمت دیوار برگرداند.
+من را میبخشی؟
-تو حرمت ما را نگه داشتی ک حالا من ببخشمت؟
دست هایش را بالا برد:
-خدایا شاهد باش من از این دو نفر راضی نیستم.
بلند شدند و رفتند.
فاطمه نگاهش را ب من دوخت.
-تو فقط از من خواستی اجازه بدهم اینها بیایند خانه مان درست است؟
_درست است.
حالا اگر من هم از تو یک چیزی بخواهم قبول میکنی؟
قبول کردم.
-وقتی از دنیا رفتم ، نگذار این دو نفر ب جنازه ام نماز بخوانند . نگذار سر قبرم بیایند.
___________
-ابالحسن خواب پدر را دیدم .گفتند خیلی زود پیش خودم می آیی!
سرم را برگرداندم تا اشک هایم را نبیند.
چشم هایش را پر از عشق و خواستن ب من دوخته بود.
-در این چند سالی ک باهم زندگی کردیم هیچ وقت خلاف میلت رفتار نکردم ب تو خیانت نکردم دروغ نگفتم .
باز از آن استخوان های گلو گیر در گلویم گیر کرده بود .اشک هایش بی اختیار می ریخت و من فاتح خیبر حریفش نبودم.
باید ب او میگفتم ، رفتنش کمر مرد زندگی اش را میشکند باید ب او میگفتم...
سرش را در بغلم گرفتم .
_من هیچ وقت تو را عصبانی نکردم ب کاری ک دوستش نداشتی وادارت نکردم .بله تو هم هیچ وقت خلاف خواست من رفتار نکردی روابط ما آنقدر صمیمی بود ک هر وقت ناراحت بودم ، همین ک ب تو نگاه میکردم دلم آرام میگرفت .محبوبم! زخمی ک بعد از رفتن پیامبر «ص» می رفت ک درمان شود ، دوباره با غصه نبودنت سرباز کرده است. فدایت شوم جدایی از تو برای علی سخت است ، اما چاره چیست ؟راضی ام ب رضای خدا!
-ابالحسن بعد از من ازدواج کن . مرد ها حتما باید همسر داشته باشند.
شب غسلم بده از روی لباس ، شب دفنم کن نمیخواهم #انداممرانامحرمیببیند.
نمیخواهم این دونفر ک ب ما بد کردند ب جنازه ام نماز بخوانند .
وقتی دفنم کردی کنار قبرم بنشین و برایم قرآن بخوان ، دعا بخوان . دلم برای قرآن خواندنت تنگ میشود ، علی.
دست کشید روی گونه هایم و اشک هایم را ب صورتش مالید.
_فاطمه جانم تو چرا گریه میکنی؟
-برای غربت و تنهایی تو. برای مصیبت هایی ک بعد از من سرت می آید .
از پیامبر ص شنیدم ک می فرمودند:
اشک کسی ک غم ب دل دارد ، باعث رحمت است ، تو غم ب دل داری . اشکت را ب صورتم مالیدم تا ب رحمت خدا برسم . #نگرانتمعلی !
#بخشیازکتابزیبایحیدر💔
مظلوم علی فاتح خیبر🖤
_________
ای انتقام پهلوی پشت در خانه....
غیر از ظهور تو دنیا چ میخواهد؟
اللهم عجل لولیک فرج💔
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀